از خدا تا مرجع/جلسه هشتم
سم الله الرحمن الرحیم
اصل چهل و سوم: صفات سلبى خداونداصل چهل و دومدر تقسيم صفات خداوند يادآور شديم كه صفات الهى بر دو نوع است : صفات جمال و صفات جلال . آنچه كه از سنخ كمال است صفات جمال يا صفات ثبوتى خوانده مى شود ، و آنچه كه از سنخ نقص مى باشد صفات جلال يا صفات سلبى نام دارد .هدف از صفات سلبى ، تنزيه ساخت خداوند از نقص و نيازمندى است . ذات خدا به حكم اينكه غنى و كمال مطلق است از هر وصفى كه حاكى از نقص و نيازمندى باشد ، پيراسته مى باشد . از اين جهت ، متكلمان اسلامى مى گويند : خدا جسم و جسمانى نيست ، محل براى چيزى نيست ، و در چيزى نيز حلول نمى كند ، زيرا همه اين خصوصيات ، ملازم با نقص و نيازمندى موجودات است .از جمله صفات ديگرى كه حاكى از نقص است مرئى بودن است ، زيرا لازمه مرئى بودن اين است كه شرايط لازم براى رؤيت در آن تحقق يابد از قبيل :الف ـ در مكان و جهت خاصى قرار گيرد .ب ـ در تاريكى قرار نداشته باشد و به اصطلاح نورى بر آن بتابد .ج ـ فاصله معينى ميان بيننده و او وجود داشته باشد .روشن است كه اين شرايط از آثار موجود جسمانى و مادى است ، نهخداى برتر .گذشته از اين ، خداى مرئى از دو حالت بيرون نيست : يا مجموع وجود او مرئى است ، يا برخى از آن ; در صورت نخست خداوندِ محيط ، محاظ و محمدود خواهد بود ، و در صورت دوم داراى اجزاء است . و هر دو ، دون شأن خداوند سبحان است .آنچه گفته شد مربوط به رؤيت حسّى و بصرى بوده و رؤيت قلبى و شهود باطنى كه در پرتو ايمان كامل به دست مى آيد از موضوع بحث بيرون است ، و در امكان و بلكه وقوع آن براى اولياى الهى جاى ترديد نيست .ذعلب يمانى ، از ياران اميرمؤمنان (عليه السلام) ، به امام عرض كرد : آيا خداى خود را ديده اى ؟ امام در پاسخ گفت : من چيزى را كه نمى بينم نمى پرستم . آنگاه سائل پرسيد : چگونه او را مى بينى ؟ امام فرمود :لا تدركه العُيون بمشاهدة العيان ولكن تدركه القلوبُ بحقائقِ الإيمان(1) .ديدگان ظاهرى او را نمى بيند ، اما دلها در پرتو حقيقت ايمان او را مى بينند .گذشته از امتناع عقلى رؤيت خداوند با چشم سر ، قرآن نيز به صراحت امكان رؤيت را نفى كرده است .
(1/2)
وقتى حضرت موسى (عليه السلام) ( به اصرار بنى اسرائيل ) از خداوند درخواست رؤيت مى كند ، جواب نفى مى شنود ، چنانكه مى فرمايد :رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِي (2) .موسى گفت خدايا خودت را به من بنما تا به تو بنگرم ، خدا گفت ، هرگز مرا نمى بينى .ممكن است سؤال شود اگر رؤيت خدا ممكن نيست ، پس چرا قرآنــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ نهج البلاغه ، خطبه 179 .2 ـ اعراف/143 .مى فرمايد : روز قيامت بندگان شايسته به او مى نگرند چنانكه مى فرمايد :وُجُوهٌ يَوْمَئِذ نَّاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌدر آن روز چهره هايى شاداب به سوى خدا مى نگرند .پاسخ اين است كه مقصود از نگاه كردن در آيه كريمه ، انتظار رحمت خداوند است ، زيرا در خود آيات دو شاهد بر اين مطلب وجود دارد :1 . نگاه را به چهره ها نسبت مى دهد و مى گويد : صورتهاى شاداب به سوى او مى نگرند ، و اگر مقصود ديدن خدا بود ، لازم بود ديدن به چشمها نسبت داده شود ، نه به صورتها .2 . در اين سوره در باره دو گروه سخن گفته شده است :گروهى كه چهره درخشان و شاداب دارند و پاداش آنها را با جمله :إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ (2) .بيان كرده است ، و گروه هى كه چهره اى گرفته و غمزده دارند و كيفر آنها را با جمله :تَظُنُّ أَن يُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ (3) را ذكر كرده است .مقصود از جمله دوم روشن است ، و آن اينكه ، اين گروه مى دانند كه عذاب كمرشكنى متوجه آنها خواهد شد و طبعاً در انتظار چنين عذابى خواهند بود .به قرينه مقابله ميان اين دو گروه ، مى توان به مقصود از آيه نخست دست يافت ، و آن اينكه ، دارندگان چهره هاى شاداب در انتظار رحمت خدا مى باشند ، و اينكه مى گويد به سوى خدا مى نگرند كنايه از انتظار رحمت است . براى آن درــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ قيامت/22 ـ 23 .2 ـ قيامت/23 .3 ـ قيامت/25 .زبان عربى و فارسى شواهد بسيارى وجود دارد ، در زبان فارسى مى گويند : فلانى چشمش به دست ديگرى است ، يعنى از او انتظار كمك دارد .بعلاوه در تفسير آيات قرآن اصولاً نبايد به يك آيه اكتفا كرد ، بلكه بايد آيات مشابهى را كه در همان موضوع وارد شده اند در يك جا گرد آورد و از مجموع آنها به مفهوم حقيقى آيه دست يافت . در موضوع رؤيت نيز اگر مجموع آيات مربوط به آن در قرآن و سنت گردآورى شوند ، امتناع رؤيت خداوند از نظر اسلام روشن مى گردد .ضمناً از همين جا معلوم مى شود كه درخواست رؤيت توسط حضرت موسى ، به علت اصرار بنى اسرائيل بوده است كه مى گفتند : همين گونه كه صداى خدا را مى شنوى و نقل مى كنى ، خدا را هم ببين و براى ما وصف كن :وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللهَ جَهْرَةًاز اين روى حضرت درخواست رؤيت كرد و پاسخ منفى شنيد ، چنانكه مى فرمايد :وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِي (2) .آنگاه كه موسى به وعده گاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت ، موسى گفت : پروردگارا خودت را به من بنمايان تا به تو بنگرم ، خدا فرمود : هرگز مرا نمى بينى . . .ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ بقره/55 ، نساء/153 .2 ـ اعراف/143 .صفات خبرىاصل چهل و سومآنچه تاكنون از صفات الهى بيان شد ( جز تكلم ) همگى از نوع صفاتى بودند كه عقل بر اثبات يا نفى آنها در مورد خداوند داورى مى كرد ، ولى يك رشته صفات در قرآن و احاديث وارد شده است كه جز نقل ، مدرك ديگرى براى آنها نيست . مانند :1 . يدالله : إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللهَ يَدُ اللهَ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ2 . وجه الله : وَللهِِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ إِنَّ اللهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (2) .مشرق مغرب از آن خدا است ، پس به هر سو روى بگردانيد ، خدا آنجا است ، ذات خدا محيط ( و يا رحمت او گسترده ) و دانا است .3 . عين الله : وَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا (3) .با نظارت و تعليم ما كشتى را بساز .4 . استواء بر عرش : الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى (4) . ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ فتح/10 .2 ـ بقره/115 .3 ـ هود/37 .4 ـ طه/5 .خدا بر عرش استيلا يافت . و نمونه هاى ديگر .علت اينكه اينها را صفات خبريه مى گويند اين است كه فقط نقل از آن خبر داده است .لازم به يادآورى است كه از نظر عقل و خرد نمى توان اين صفات را بر معناى عرفى آن حمل نمود ، زيرا لازمه آن تجسيم و تشبيه است كه عقل و نقل بر نادرستى آن گواهى مى دهد ، بدين جهت براى دستيابى به تفسير واقعى اين صفات ، بايد مجموع آيات قرآن را در نظر گرفت . ضمناً بايد دانست كه زبان عرب مانند ديگر زبانها آكنده از مجاز و كنايه است و قرآن كريم كه با زبان قوم سخن مى گويد اين شيوه را به كار گرفته است . اينك به تبيين اين صفات مى پردازيم :الف ـ در آيه نخست مى گويد : آنان كه با تو بيعت مى كنند ( دست تو را به عنوان بيعت مى فشرند ) همانا با خدا بيعت مى كنند ( زيرا بيعت با فرستاده ، بيعت با فرستنده است ) . سپس مى گويد : دست خدا بالاى دستهاى آنها است ، يعنى قدرت خدا برتر از قدرت آنها است ، نه اينكه خدا داراى دست جسمانى بوده و دستهاى وى بالاى دستهاى آنها قرار دارد . گواه اين مطلب آن است كه در ادامه آيه مى گويد :فَمَن نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَن أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماًآن كس كه بيعت شكنى كند به زيان خود عمل كرده است ، و آن كس كه به بيعت خود وفادار باشد ، پاداش عظيم خواهد داشت .ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ فتح/10 .اين نوع سخن گفتن كه پيمان شكنان را تهديد كرده و وفا كنندگان به پيمان را نويد مى دهد ، نشان دهنده اين است كه مقصود از « يدالله » قدرت و حاكميت خداوند است ، و اصولاً كلمه « يد » گاه در فرهنگهاى مختلف كنايه از قدرت مى باشد ، چنانكه مى گويند : دست بالاى دست بسيار است .ب ـ مقصود از وجه در مورد خداوند متعال ، ذات خداوند است ، نه عضو مخصوص در انسان و مانند آن . قرآن آنجا كه از فنا و نابودى انسانها گزارش مى دهد و مى فرمايد :كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانبه دنبال آن از بقا و پايدارى وجود خدا و اينكه فنا در او راه ندارد سخن گفته و مى فرمايد :وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلاَلِ وَالاِْكْرَامِ (2) .ذات پروردگارت كه صاحب جلال و عظمت است باقى مى ماند .از اين بيان ، معنى آيه مورد بحث روشن مى شود و آن اينكه مقصود اين است كه خدا در نقطه خاصى نيست ، بلكه وجود او محيط بر همه چيز است و به هر طرف رو كنيم به سوى او روى نموده ايم . آنگاه براى اثبات اين مطلب دو صفت را يادآور مى شود :1 . واسع : وجود خداوند نامتناهى است .2 . عليم : از همه چيز آگاه است .ج ـ در آيه سوم قرآن يادآور مى شود كه : نوح از جانب خدا مأمور ساختن كشتى شد . از آنجا كه ساختن كشتى در نقطه اى دور از دراى مايه استهزاــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ رحمن/26 .2 ـ رحمن/27 .و ايذاى گروهى از ناآگاهان بوده است ، لذا در چنين شرايطى ، خدا به او مى فرمايد : تو كشتى را بساز ، تو زير نظر ما هستى ، و اين عمل را ما به تو وحى كرديم . مقصود اين است كه نوح طبق دستور خداوند عتمل كرده و طبعاً مورد حفظ و حمايت وى قرار دارد و استهزاگران آسيبى به او نخواهند رساند .د ـ عرش در لغت عرب به معنى تخت و سرير است و « استواء » زمانى كه با كلمه « على » همراه مى شود به معنى استقرار و استيلا مى باشد . از آنجا كه فرمانروايان معمولاً با استقرار بر سرير حكومت ، به تدبير امور مملكت مى پرداختند ، لذا اين نوع تعبير ، كنايه از استيلا بر قلمرو حكومت و قدرت بر تدبير امور است . گذشته از دلايل عقلى و نقلى گذشته كه لامكانى خداوند را ثابت مى كند ، گواه روشن بر اينكه هدف از اين گونه تعبيرها جلوس بر تخت و سرير جسمانى نيست بلكه كنايه از استيلا بر تدبير امور جهان آفرينش است ، دو چيز است :1 . در بسيارى از آيات قرآن قبل از اين جمله ، از آفرينش آسمان و زمين و اينكه خداوند كاخ خلقت را بدون ستونه مرئى آفريده است سخن مى گويد .2 . در بسيارى از آيات ، پس از آوردن اين جمله ، از تدبير امور جهان ياد مى كند .از اينكه اين جمله در ميان دو مطلب يعنى آفرينش و تدبير جهان قرار گرفته است ، مى توان مقصود از استواء بر عرش را به دست آورد و آن اينكه قرآن مى خواهد برساند : آفرينش هستى با آن عظمت موجب آن نشد كه زمام امور از دست خدا بيرون برود ، بلكه او گذشته از خلقت ، زمام تدبير جهان را نيز در چنگ دارد و ما از ميان اين آيات به ذكر يكى اكتفا مى كنيم :إِنَّ رَبَّكُمُ اللهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّام ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الاَْمْرَ مَا مِن شَفِيع إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِحقاً كه پروردگار شما خدايى است كه آسمانها و زمين را در شش روز ( دوره ) آفريد ، سپس بر عرش ( تدبير ) استيلا يافت ، تدبير امر خلقت در دست اوست ، هيچ شفاعت كننده اى جز به اذن خداوند شفاعت نمى كند .ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ يونس/3 .2 ـ در اين باره به آيات رعد/2 ، سجده/4 ، اعراف/54 رجوع شود .قبل ... فهرست ... بعد
(1/3)
قبل ... فهرست ... بعدمنشور عقايد اماميهبخش چهارم كليات عقايد 3عدل الهىاصل چهل و چهارمهمه مسلمانان خدا را عادل مى دانند ، و عدل يكى از صفات جمال الهى است . و پايه اين اعتقاد آن است كه در قرآن ، هرگونه ظلم از خدا نفى شده و او به عنوان « قائم به قسط » ياد گرديده است ، چنانكه مى فرمايد :إِنَّ اللهَ لاَ يَظْلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّة (1)خدا به اندازه ذرّه اى ستم نمى كند .و نيز مى فرمايد :إِنَّ اللهَ لاَ يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً (2)خدا هرگز به مردم ستم نمى كند .نيز مى فرمايد :شَهِدَ اللهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِك
اصل چهل و سوم: صفات سلبى خداونداصل چهل و دومدر تقسيم صفات خداوند يادآور شديم كه صفات الهى بر دو نوع است : صفات جمال و صفات جلال . آنچه كه از سنخ كمال است صفات جمال يا صفات ثبوتى خوانده مى شود ، و آنچه كه از سنخ نقص مى باشد صفات جلال يا صفات سلبى نام دارد .هدف از صفات سلبى ، تنزيه ساخت خداوند از نقص و نيازمندى است . ذات خدا به حكم اينكه غنى و كمال مطلق است از هر وصفى كه حاكى از نقص و نيازمندى باشد ، پيراسته مى باشد . از اين جهت ، متكلمان اسلامى مى گويند : خدا جسم و جسمانى نيست ، محل براى چيزى نيست ، و در چيزى نيز حلول نمى كند ، زيرا همه اين خصوصيات ، ملازم با نقص و نيازمندى موجودات است .از جمله صفات ديگرى كه حاكى از نقص است مرئى بودن است ، زيرا لازمه مرئى بودن اين است كه شرايط لازم براى رؤيت در آن تحقق يابد از قبيل :الف ـ در مكان و جهت خاصى قرار گيرد .ب ـ در تاريكى قرار نداشته باشد و به اصطلاح نورى بر آن بتابد .ج ـ فاصله معينى ميان بيننده و او وجود داشته باشد .روشن است كه اين شرايط از آثار موجود جسمانى و مادى است ، نهخداى برتر .گذشته از اين ، خداى مرئى از دو حالت بيرون نيست : يا مجموع وجود او مرئى است ، يا برخى از آن ; در صورت نخست خداوندِ محيط ، محاظ و محمدود خواهد بود ، و در صورت دوم داراى اجزاء است . و هر دو ، دون شأن خداوند سبحان است .آنچه گفته شد مربوط به رؤيت حسّى و بصرى بوده و رؤيت قلبى و شهود باطنى كه در پرتو ايمان كامل به دست مى آيد از موضوع بحث بيرون است ، و در امكان و بلكه وقوع آن براى اولياى الهى جاى ترديد نيست .ذعلب يمانى ، از ياران اميرمؤمنان (عليه السلام) ، به امام عرض كرد : آيا خداى خود را ديده اى ؟ امام در پاسخ گفت : من چيزى را كه نمى بينم نمى پرستم . آنگاه سائل پرسيد : چگونه او را مى بينى ؟ امام فرمود :لا تدركه العُيون بمشاهدة العيان ولكن تدركه القلوبُ بحقائقِ الإيمان(1) .ديدگان ظاهرى او را نمى بيند ، اما دلها در پرتو حقيقت ايمان او را مى بينند .گذشته از امتناع عقلى رؤيت خداوند با چشم سر ، قرآن نيز به صراحت امكان رؤيت را نفى كرده است .
(1/2)
وقتى حضرت موسى (عليه السلام) ( به اصرار بنى اسرائيل ) از خداوند درخواست رؤيت مى كند ، جواب نفى مى شنود ، چنانكه مى فرمايد :رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِي (2) .موسى گفت خدايا خودت را به من بنما تا به تو بنگرم ، خدا گفت ، هرگز مرا نمى بينى .ممكن است سؤال شود اگر رؤيت خدا ممكن نيست ، پس چرا قرآنــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ نهج البلاغه ، خطبه 179 .2 ـ اعراف/143 .مى فرمايد : روز قيامت بندگان شايسته به او مى نگرند چنانكه مى فرمايد :وُجُوهٌ يَوْمَئِذ نَّاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌدر آن روز چهره هايى شاداب به سوى خدا مى نگرند .پاسخ اين است كه مقصود از نگاه كردن در آيه كريمه ، انتظار رحمت خداوند است ، زيرا در خود آيات دو شاهد بر اين مطلب وجود دارد :1 . نگاه را به چهره ها نسبت مى دهد و مى گويد : صورتهاى شاداب به سوى او مى نگرند ، و اگر مقصود ديدن خدا بود ، لازم بود ديدن به چشمها نسبت داده شود ، نه به صورتها .2 . در اين سوره در باره دو گروه سخن گفته شده است :گروهى كه چهره درخشان و شاداب دارند و پاداش آنها را با جمله :إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ (2) .بيان كرده است ، و گروه هى كه چهره اى گرفته و غمزده دارند و كيفر آنها را با جمله :تَظُنُّ أَن يُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ (3) را ذكر كرده است .مقصود از جمله دوم روشن است ، و آن اينكه ، اين گروه مى دانند كه عذاب كمرشكنى متوجه آنها خواهد شد و طبعاً در انتظار چنين عذابى خواهند بود .به قرينه مقابله ميان اين دو گروه ، مى توان به مقصود از آيه نخست دست يافت ، و آن اينكه ، دارندگان چهره هاى شاداب در انتظار رحمت خدا مى باشند ، و اينكه مى گويد به سوى خدا مى نگرند كنايه از انتظار رحمت است . براى آن درــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ قيامت/22 ـ 23 .2 ـ قيامت/23 .3 ـ قيامت/25 .زبان عربى و فارسى شواهد بسيارى وجود دارد ، در زبان فارسى مى گويند : فلانى چشمش به دست ديگرى است ، يعنى از او انتظار كمك دارد .بعلاوه در تفسير آيات قرآن اصولاً نبايد به يك آيه اكتفا كرد ، بلكه بايد آيات مشابهى را كه در همان موضوع وارد شده اند در يك جا گرد آورد و از مجموع آنها به مفهوم حقيقى آيه دست يافت . در موضوع رؤيت نيز اگر مجموع آيات مربوط به آن در قرآن و سنت گردآورى شوند ، امتناع رؤيت خداوند از نظر اسلام روشن مى گردد .ضمناً از همين جا معلوم مى شود كه درخواست رؤيت توسط حضرت موسى ، به علت اصرار بنى اسرائيل بوده است كه مى گفتند : همين گونه كه صداى خدا را مى شنوى و نقل مى كنى ، خدا را هم ببين و براى ما وصف كن :وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللهَ جَهْرَةًاز اين روى حضرت درخواست رؤيت كرد و پاسخ منفى شنيد ، چنانكه مى فرمايد :وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِي (2) .آنگاه كه موسى به وعده گاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت ، موسى گفت : پروردگارا خودت را به من بنمايان تا به تو بنگرم ، خدا فرمود : هرگز مرا نمى بينى . . .ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ بقره/55 ، نساء/153 .2 ـ اعراف/143 .صفات خبرىاصل چهل و سومآنچه تاكنون از صفات الهى بيان شد ( جز تكلم ) همگى از نوع صفاتى بودند كه عقل بر اثبات يا نفى آنها در مورد خداوند داورى مى كرد ، ولى يك رشته صفات در قرآن و احاديث وارد شده است كه جز نقل ، مدرك ديگرى براى آنها نيست . مانند :1 . يدالله : إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللهَ يَدُ اللهَ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ2 . وجه الله : وَللهِِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ إِنَّ اللهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (2) .مشرق مغرب از آن خدا است ، پس به هر سو روى بگردانيد ، خدا آنجا است ، ذات خدا محيط ( و يا رحمت او گسترده ) و دانا است .3 . عين الله : وَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا (3) .با نظارت و تعليم ما كشتى را بساز .4 . استواء بر عرش : الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى (4) . ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ فتح/10 .2 ـ بقره/115 .3 ـ هود/37 .4 ـ طه/5 .خدا بر عرش استيلا يافت . و نمونه هاى ديگر .علت اينكه اينها را صفات خبريه مى گويند اين است كه فقط نقل از آن خبر داده است .لازم به يادآورى است كه از نظر عقل و خرد نمى توان اين صفات را بر معناى عرفى آن حمل نمود ، زيرا لازمه آن تجسيم و تشبيه است كه عقل و نقل بر نادرستى آن گواهى مى دهد ، بدين جهت براى دستيابى به تفسير واقعى اين صفات ، بايد مجموع آيات قرآن را در نظر گرفت . ضمناً بايد دانست كه زبان عرب مانند ديگر زبانها آكنده از مجاز و كنايه است و قرآن كريم كه با زبان قوم سخن مى گويد اين شيوه را به كار گرفته است . اينك به تبيين اين صفات مى پردازيم :الف ـ در آيه نخست مى گويد : آنان كه با تو بيعت مى كنند ( دست تو را به عنوان بيعت مى فشرند ) همانا با خدا بيعت مى كنند ( زيرا بيعت با فرستاده ، بيعت با فرستنده است ) . سپس مى گويد : دست خدا بالاى دستهاى آنها است ، يعنى قدرت خدا برتر از قدرت آنها است ، نه اينكه خدا داراى دست جسمانى بوده و دستهاى وى بالاى دستهاى آنها قرار دارد . گواه اين مطلب آن است كه در ادامه آيه مى گويد :فَمَن نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَن أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماًآن كس كه بيعت شكنى كند به زيان خود عمل كرده است ، و آن كس كه به بيعت خود وفادار باشد ، پاداش عظيم خواهد داشت .ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ فتح/10 .اين نوع سخن گفتن كه پيمان شكنان را تهديد كرده و وفا كنندگان به پيمان را نويد مى دهد ، نشان دهنده اين است كه مقصود از « يدالله » قدرت و حاكميت خداوند است ، و اصولاً كلمه « يد » گاه در فرهنگهاى مختلف كنايه از قدرت مى باشد ، چنانكه مى گويند : دست بالاى دست بسيار است .ب ـ مقصود از وجه در مورد خداوند متعال ، ذات خداوند است ، نه عضو مخصوص در انسان و مانند آن . قرآن آنجا كه از فنا و نابودى انسانها گزارش مى دهد و مى فرمايد :كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانبه دنبال آن از بقا و پايدارى وجود خدا و اينكه فنا در او راه ندارد سخن گفته و مى فرمايد :وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلاَلِ وَالاِْكْرَامِ (2) .ذات پروردگارت كه صاحب جلال و عظمت است باقى مى ماند .از اين بيان ، معنى آيه مورد بحث روشن مى شود و آن اينكه مقصود اين است كه خدا در نقطه خاصى نيست ، بلكه وجود او محيط بر همه چيز است و به هر طرف رو كنيم به سوى او روى نموده ايم . آنگاه براى اثبات اين مطلب دو صفت را يادآور مى شود :1 . واسع : وجود خداوند نامتناهى است .2 . عليم : از همه چيز آگاه است .ج ـ در آيه سوم قرآن يادآور مى شود كه : نوح از جانب خدا مأمور ساختن كشتى شد . از آنجا كه ساختن كشتى در نقطه اى دور از دراى مايه استهزاــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ رحمن/26 .2 ـ رحمن/27 .و ايذاى گروهى از ناآگاهان بوده است ، لذا در چنين شرايطى ، خدا به او مى فرمايد : تو كشتى را بساز ، تو زير نظر ما هستى ، و اين عمل را ما به تو وحى كرديم . مقصود اين است كه نوح طبق دستور خداوند عتمل كرده و طبعاً مورد حفظ و حمايت وى قرار دارد و استهزاگران آسيبى به او نخواهند رساند .د ـ عرش در لغت عرب به معنى تخت و سرير است و « استواء » زمانى كه با كلمه « على » همراه مى شود به معنى استقرار و استيلا مى باشد . از آنجا كه فرمانروايان معمولاً با استقرار بر سرير حكومت ، به تدبير امور مملكت مى پرداختند ، لذا اين نوع تعبير ، كنايه از استيلا بر قلمرو حكومت و قدرت بر تدبير امور است . گذشته از دلايل عقلى و نقلى گذشته كه لامكانى خداوند را ثابت مى كند ، گواه روشن بر اينكه هدف از اين گونه تعبيرها جلوس بر تخت و سرير جسمانى نيست بلكه كنايه از استيلا بر تدبير امور جهان آفرينش است ، دو چيز است :1 . در بسيارى از آيات قرآن قبل از اين جمله ، از آفرينش آسمان و زمين و اينكه خداوند كاخ خلقت را بدون ستونه مرئى آفريده است سخن مى گويد .2 . در بسيارى از آيات ، پس از آوردن اين جمله ، از تدبير امور جهان ياد مى كند .از اينكه اين جمله در ميان دو مطلب يعنى آفرينش و تدبير جهان قرار گرفته است ، مى توان مقصود از استواء بر عرش را به دست آورد و آن اينكه قرآن مى خواهد برساند : آفرينش هستى با آن عظمت موجب آن نشد كه زمام امور از دست خدا بيرون برود ، بلكه او گذشته از خلقت ، زمام تدبير جهان را نيز در چنگ دارد و ما از ميان اين آيات به ذكر يكى اكتفا مى كنيم :إِنَّ رَبَّكُمُ اللهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّام ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الاَْمْرَ مَا مِن شَفِيع إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِحقاً كه پروردگار شما خدايى است كه آسمانها و زمين را در شش روز ( دوره ) آفريد ، سپس بر عرش ( تدبير ) استيلا يافت ، تدبير امر خلقت در دست اوست ، هيچ شفاعت كننده اى جز به اذن خداوند شفاعت نمى كند .ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ يونس/3 .2 ـ در اين باره به آيات رعد/2 ، سجده/4 ، اعراف/54 رجوع شود .قبل ... فهرست ... بعد
(1/3)
قبل ... فهرست ... بعدمنشور عقايد اماميهبخش چهارم كليات عقايد 3عدل الهىاصل چهل و چهارمهمه مسلمانان خدا را عادل مى دانند ، و عدل يكى از صفات جمال الهى است . و پايه اين اعتقاد آن است كه در قرآن ، هرگونه ظلم از خدا نفى شده و او به عنوان « قائم به قسط » ياد گرديده است ، چنانكه مى فرمايد :إِنَّ اللهَ لاَ يَظْلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّة (1)خدا به اندازه ذرّه اى ستم نمى كند .و نيز مى فرمايد :إِنَّ اللهَ لاَ يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً (2)خدا هرگز به مردم ستم نمى كند .نيز مى فرمايد :شَهِدَ اللهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِك
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۴/۰۴/۱۳ ساعت ۸:۱۳ ق.ظ توسط یاسین عباسی
|