از خدا تا مرجع/جلسه ده
1 . استحكام مبانى توحيد و مبارزه با هر نوع انحراف در اين زمينه . چنانكه مى فرمايد :وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ (1)در ميان هر امتى پيامبرى را برانگيختيم تا آنان خدا را پرستش كنند و از پرستش مظاهرِ طغيان ، بپرهيزند . بدين منظور پيامبران الهى پيوسته با مشركان درگير بوده و در اين راه رنجهاى بزرگى را متحمل شده اند .اميرمؤمنان در باره هدف بعثت پيامبران مى فرمايد :ولِيعقِل العبادُ عن ربِّهم ما جَهلُوه ، فيعرفُوه بِربُوبيّته بَعد ما أنكروا ، ويُوحّدوه ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ نحل/36 .بالأُلوهية بعدَ ما عَنَدوا(1) .پيامبران را برانگيخت تا بندگان وى آنچه را كه در باره توحيد و صفات خدا نمى دانند فرا گيرند ، و به ربوبيت و پروردگارى و يگانگى او بعد از انكار و عناد ، ايمان بياورند .2 . آشنا كردن مردم با معارف و پيامهاى الهى و راه و روش تزكيه . چنانكه مى فرمايد :هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الاُْمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ (2)او كسى است كه در ميان اميين پيامبرى را برانگيخت تا آيات حق را بر آنان فرو خواند و آنان را از رذايل اخلاقى پاكيزه گرداند و كتاب و حكمت را به آنان بياموزد .3 . برپا داشتن قسط در جامعه بشرى . چنانكه مى فرمايد :لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ (3)ما پيامبران را با دلايل روشن فرستاديم و همراه آنان كتاب و ميزان نازل كرديم تا مردم قسط را به پا دارند . مسلماً برپا داشتن قسط در گرو اين است كه انسان ها عدالت را در ابعاد و زمينه هاى مختلف بشناسند ، و از طريق حكومت الهى آن را تحقق بخشند .4 . داورى در موارد اختلاف . چنانكه مى فرمايد :كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ (4)ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ نهج البلاغه ، خطبه 143 .2 ـ جمعه/2 .3 ـ حديد/25 .4 ـ بقره/213 .مردم يك دسته بيش نبودند ( تا اينكه در ميان آنان اختلاف پديد آمد ) ، سپس خدا پيامبران را ، نويدبخش و بيم دهنده ، برانگيخت و همراه آنان كتاب را فرو فرستاد تا بين مردم در آنچه اختلاف كرده اند داورى كند .بديهى است اختلافات مردم منحصر به عقايد نبوده ، بلكه شئون مختلف زندگى را در برمى گيرد .5 . اتمام حجت بر بندگان . چنانكه مى فرمايد :رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللهُ عَزِيزاً حَكِيماً (1)پيامبرانى نويد دهنده و بيم دهنده را برانگيخت تا پس از آمدن پيامبران مردم حجت و عذرى نزد خدا نداشته باشند ، و خداوند قدرتمند و حكيم است .مسلّماً خدا در آفرينش انسان هدفى براى خلقت دارد كه اين هدف از طريق تنظيم برنامه اى كامل در همه شئون زندگى بشر صورت مى پذيرد ، و اين برنامه بايد به گونه اى از طريق خدا به بشر برسد كه حجت بر وى تمام شود و بعداً عذر نياورد كه من راه و رسم درست زندگى را نمى دانستم .ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ بقره/165 .راههاى شناخت پيامبراناصل پنجاه و ششمفطرت بشر ايجاب مى كند كه هيچ ادعايى را بدون دليل نپذيرد ، و هر كس مدعايى را بدون دليل بپذيرد بر خلاف فطرت انسانى خويش عمل كرده است . ادعاى نبوت عظيم ترين ادعايى است كه بشر مى تواند داشته باشد ، و طبعاً براى اثبات چنين مدعاى بزرگى بايستى دليل قاطع و استوارى ارائه كند . اين دليل مى تواند يكى از سه امر زير باشد :الف ـ پيامبر پيشين ، كه نبوت او با دلايل قطعى ثابت شده است ، بر نبوت پيامبر بعدى تصريح كند . چنانكه حضرت مسيح (عليه السلام) بر نبوت پيامبر خاتم (صلى الله عليه وآله)تصريح كرد و آمدن او را بشارت داد(1)ب ـ قراين و شواهد گوناگون بر صدق ادعاى او گواهى دهد . اين دلايل را مى توان در سيره زندگى ، محتواى دعوت ، شخصيتهايى كه به او گرويده اند ، و نيز روش دعوت او به دست آورد . امروزه در محاكم جهان براى شناسايى حق از باطل و مجرم از بى گناه همين راه را مى پيمايند ، و در صدر اسلام نيز با استفاده از همين روش به راستگويى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) پى مى بردند(2) ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ صف/6 .2 ـ پوينده اين راه قيصر ، پادشاه روم بود ، تاريخ طبرى 3/240 ، حوادث سال ششم هجرت .ج ـ آوردن معجزه . يعنى همراه با دعوى نبوت ، كارى خارق العاده انجام دهد ، و ديگران را به تحدّى دعوت نمايد ، و آن كار خارق العاده با ادعاى او هماهنگ باشد .دو راه نخست عموميت ندارد ، در حاليكه راه سوم همگانى بوده و در طول تاريخ نبوت ، بشر براى شناخت پيامبران از انى راه استفاده كرده ، و پيامبران نيز براى اثبات دعوى خود از آن بهره گرفته اند .اصل پنجاه و هفتمميان معجزه و صدق دعوى نبوت ، رابطه ى منطقى برقرار است . زيرا اگر آورنده معجزه در ادعاى خود راستگو باشد ، طبعاً مطلب ثابت مى شود ; و اگر فرض كنيم در ادعاى خود دروغگوست باشد بر خداوند حكيم ، كه به هدايت بندگان خود علاقمند مى باشد ، شايسته نيست كه چنين قدرتى را در اختيار او قرار دهد . چون مردم با مشاهده اين قدرت خارق العاده به او ايمان مى آورند و به سخنان او عمل مى كنند . در نتيجه هرگاه او در ادعاى خود دروغگو باشد ، آنان را گمراه مى كند ، و اين امر با عدل و حكمت الهى منافات دارد . اين مسئله يكى از متفرعات قاعده حسن و قبح عقلى است كه قبلاً در باره آن بحث شد .اصل پنجاه و هشتمانجام كار خارق العاده كه همراه و هماهنگ با دعوى نبوت باشد ، « معجزه » نام دارد ، ولى اگر كار خارق العاده از بنده صالح خدا سر بزند كه مدعى نبوت نباشد ، « كرامت » ناميده مى شود . گواه اين امر كه بندگان صالح خدا ( از غير پيامبران ) نيز مى توانند مبدء كارهاى خارق العاده شوند ، يكى نزول مائدهآسمانى براى حضرت مريم ، و ديگرى انتقال تخت ملكه سبا در يك لحظه از يمن به فلسطين توسط فردى برجسته از ياران حضرت سليمان ( آصف بن برخيا ) مى باشد كه قرآن از هر دوى آنها خبر داده است . در باره مريم مى فرمايد :كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً . . . (1)هر وقت كه زكريا وارد محراب او مى شد پس او خوردنى مى يافت مى گفت اى مريم اينها براى تو از كجاست ؟ ! مريم مى گفت از جانب خدا .در باره ماجراى تخت بلقيس نيز مى فرمايد :قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ (2)آن كس كه نزد او دانشى از كتاب بود ، گفت من آن را پيش از آنكه چشم برهم زنى نزد تو مى آورم .اصل پنجاه و نهمتفاوت معجزه با ديگر امور خارق العاده در امور زير خلاصه مى شود :الف ـ آموزش ناپذيرى : آورنده معجزه بودن سابقه هر نوع آموزش دست به اعجاز مى زند ، در حاليكه انجام يافتن امور خارق العاده ديگر ، نتيجه يك رشته آموزشها و تمرينهاست . موسى بن عمران (عليه السلام) پس از سپرى كردن دوران جوانى راهى مصر شد . در نيمه راه به نبوت و رسالت مبعوث گرديد و خطاب آمد كه اى موسى عصا را بيفكن . چون افكند ناگهان به صورت اژدها درآمد ، به گونه اى كه خود موسى وحشت كرد : نيز به موسى خطاب شد كه دستــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ آل عمران/37 .2 ـ نمل/40 .خود را از بغل بيرون آر ، چون برآورد ، نورى از آن درخشش نمود كه چشم را خيره مى ساخت(1)ولى در باره ساحران عصر سليمان يادآور مى شود :يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ . . . فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ (2)شياطين سحر را به مردم مى آموختند . . . و مردم نيز از آن دو ملك ، مطالبى مى آموختند كه به واسطه آن ميان زن و شوهر جدايى مى انداختند .ب ـ معارضه ناپذيرى : معجزه ، از آنجا كه از قدرت نامتناهى الهى سرچشمه مى گيرد ، معارضه ناپذير است ، در حاليكه جادو و سحر و نظاير آن از قبيل كار مرتاضان چون از قدرت محدود بشر سرچشمه مى گيرد قابل معارضه و اتيان به مثل است .ج ـ عدم محدوديت : معجزات پيامبران محدود به يك نوع يا دو نوع نبوده ، و به قدرى مختلف و متنوع است كه نمى توان در ميان آنها قدر مشتركى يافت . مثلاً انداختن عصا و تبديل شدن آن به اژدها كجا ، و دست از گريبان بيرون آوردن و درخشش آن كجا ؟ ! نيز اين دو معجزه كجا و جارى شدن چشمه هاى آب توسط زدن عصا به سنگ كجا(3) ؟ ! همچنين اين سه معجزه كجا و زدن عصا به دريا و شكافتن آب دريا كجا(4) ؟ !در باره حضرت عيسى نيز مى خوانيم از گِل ، پرنده اى مى ساخت ، سپســــــــــــــــــــــــــــ1 ـ قصص/31 ـ 32 .2 ـ بقره/102 .3 ـ بقره/60 .4 ـ شعرا/63 .در آن مى دميد و به اذن خدا حيات مى يافت . افزون بر اين عمل ، با كشيدن دست بر روى نابينايان و بيماران مبتلا به پيسى ، آنها را شفا مى بخشيد . همچنين مردگان را زنده مى كرد و از اندوخته هاى داخل خانه ها خبر مى داد(1)د ـ اصولاً آورندگان معجزه يا كرامت با كسان ديگرى چون ساحران كه دست به كارهاى خارق العاده مى زنند ، هم از نظر هدف ، و هم از حيث روحيات متمايزند . گروه نخست اهداف والايى را تعقيب مى كنند ، در حاليكه گروه دوم اهداف دنيوى دارند ; و طبعاً روحيات آنها نيز با هم متفاوت است .ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ آل عمران/42 .وحى و نبوتاصل شصتمدر اصل پيش ، طرق شناخت پيامبر واقعى از مدعيان دروغين آن بيان گرديد . اينك بايد راه ارتباط پيامبر با عالم غيب را كه « وحى » است بررسى كنيم .« وحى » ، كه مهمترين راه ارتباط با عالم غيب است ، مولود غريزه يا عقل بشرى نيست ، بلكه آگاهى ويژه اى است كه خدا آن را در اختيار پيامبران قرار داده است ، تا پيامهاى الهى را به بشر برسانند . قرآن وحى را چنين وصف مى كند :نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاَْمِينُ * عَلَى قَلْبِكَ (1)اين قرآن را روح الأمين ( فرشته وحى ) بر قلب تو فرود آورده است .اين آيه ناظر به اين است كه آگاهى پيامبر از پيامبران الهى ، نتيجه به كارگيرى امورى همچون حواس ظاهرى و نظاير آن نيست ، بلكه فرشته وحى آن را بر قلب پيامبر فرود مى آورد(2)ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ شعراء/193 ـ 194 .2 ـ البته راه وحى الهى به پيامبران منحصر در نزول فرشته وحى نيست ، بلكه راههاى ديگرى نيز دارد كه در آيه 51 سوره شورى بيان شده است ، و توضيح آن در اصل سى و هشتم گذشت .بنابراين نمى توان حقيقت پيچيده وحى را با مقياسهاى عادى تبيين كرد . در حقيقت ، نزول وحى يكى از مظاهر غيب است كه بايد به آن ايمان آورد ، هر چند حقيقت آن براى ما روشن نباشد . چنانكه مى فرمايد :الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ (1)اصل شصت و يكمكسانى كه مى خواهند هر چيز را با مقياسهاى مادى و ابزار حسى بسنجند و حقايق غيبى را در قوالب حسى محصور كنند ، وحى الهى را به صورتهاى گوناگون توجيه كرده اند ، كه همه آنها از نظر ما باطل است . ذيلاً به نقل از و نقد اين گونه توجيهات مى پردازيم .الف ـ گروهى از نويسندگان ، پيامبران را از نوابغ بشر دانسته و وحى را محصول تفكر و اعمال حواس باطنى آنان پنداشته اند . به پندار اين گروه ، حقيقت روح الامين ، روح و نفس پاك اين دسته از نوابغ و كتاب آسمانى نيز همان افكار بلند و والاى آنهاست .اين گونه تفسير از وحى ، نشانه خودباختگى در مقابل دانش تجربى جديد است كه تنها به روشهاى حسى اعتماد دارد . مشكل مهم اين نظريه آن است كه با سخنان پيامبران الهى منافات دارد ، زيرا آنان پيوسته اعلان مى كردند كه آنچه براى بشر آورده اند جز وحى الهى چيزى نيست بنابراين اساس ، لازمه تفسير فوق است كه پيامبران افرادى دروغگو باشند ، و اين با مقام والا و راستى و درستى آنان كه تاريخ از آن خبر داده است ، سازگار نيست .ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ بقره/2 .به ديگر سخن : مصلحان دوگونه اند : مصلحانى كه برنامه خود را به خدا نسبت داده اند ، و مصلحانى كه برنامه خود
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۴/۰۴/۱۳ ساعت ۸:۱۰ ق.ظ توسط یاسین عباسی
|