از خدا تا مرجع/جلسه پانزده
1) .يا مى گويند شاعرى است و ما در مورد وى به انتظار حوادث روزگار ( مرگ ) نشسته ايم .اين انديشه در ذهن بسيارى از مشركان و منافقان ، وجود داشت . ولى پيامبر با تعيين جانشينى با كفايت كه در طول زندگى ايمان خالص و استوار خود به اسلام را نشان داده بود ، اميد مخالفين را به يأس مبدل ساخت ، و بدين طريق بقاى دين را تضمين نموده و پايه هاى آن را محكم ساخت و نعمت اسلام با وجود تعيين چنين رهبرى به كمال رسيد . لذاست كه پس از نصب على (عليه السلام) ، به عنوان جانشين پيامبر ، در روز غدير آيه « اكمال دين » فرود آمد :الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الاِْسْلاَمَ دِيناً (2)(3) .امروز كافران از نابودى دين شما مأيوس شدند ، پس از آنان نترسيد و از من بترسيد . امروز دين شما را كامل ساخته و نعمتم را بر شما تمام كردم .و راضى شدم كه اين اسلامِ ( تكميل يافته با معرّفى جانشين پيامبر ) دينــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ طور/30 .2 ـ مائده/3 .3 ـ گروهى از صحابه و تابعين ، آيه فوق را مربوط به واقعه غدير خم دانسته اند ، مانند ابوسعيد خدرى ، زيد بن ارقم ، جابر بن عبدالله انصارى ، ابو هريره و مجاهد مكى . براى آشنايى با روايات اشخاص فوق در باره واقعه مزبور ، بنگريد به : ابو جعفر طبرى در كتاب الولاية ، حافظ ابن مردويه اصفهانى به نقل ابن كثير در ج2 ، تفسير خود حافظ ابو نعيم اصفهانى در كتاب « ما نزل من القرآن في علي » ، خطيب بغدادى در ج8 تاريخ خود ، حافظ ابو سعيد سجستانى در كتاب « الولاية » حافظ ابوالقاسم حسكانى ، ابن عساكر شافعى به نقل سيوطى در الدر المنثور ، 2/295 ، خطيب خوارزمى در كتاب مناقب كه عبارت آنان را كتاب الغدير ( 1/23 ـ 236 ) آورده است .شما باشد(1) .گذشته از روايات متواتر فوق ، كه ثابت مى كند مسئله جانشينى پيامبر يك مسئله الهى است و مردم در آن اختيارى ندارند ، گزارشهاى تاريخى نيز حاكى از آن است كه پيامبر در همان روزهايى هم كه در مكه به سر برده و هنوز حكومتى در مدينه تشكيل نداده بود ، مسئله جانشينى را يك مسئله الهى تلقى مى كرد . فى المثل ، زمانى كه رئيس قبيله بنى عامر در موسم حج به حضور پيامبر رسيد و گفت : چنانچه ما با تو بيعت كرديم و تو بر مخالفان خود پيروزى شدى ، آيا براى ما در امر رهبرى نصيب و بهره اى هست ؟ پيامبر در پاسخ ، فرمود : اين كار مربوط به خداست ، هر كس را مى خواهد بدين كار مى گمارد :« الأمر إلى الله يضعه حيث يشاء »(2) .بديهى است چنانچه مسئله رهبرى موكول به انتخاب مردم بود ، مى بايست بفرمايد : « الأمر إلى الأُمّة » يا « إلى أهل الحلّ والعقد » ! كلام پيامبر در اين مورد ، همانند كلام خداوند در مورد رسالت است ، آنجا كه مى فرمايد :اللهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ (3) .خدا دانا است كه رسالت خويش را در چه شخصيتى قرار دهد .ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ فخر رازى در تفسير خود مى گويد : پس از نزول اين آيه ، پيامبر گرامى جز 81 ـ 82 روز بيشتر زنده نبود و پس از آن نيز او هيچگونه نسخ و دگرگونى رخ نداد . بنابراين بايد گفت كه اين آيه در روز غدير نازل شده كه براى هيجدهم ذى الحجه سال حجة الوداع مى شود . با توجه به اينكه پامبر طبق رأى اهل سنت در 12 ربيع الأوّل درگذشته است ، اگر هر سه ماه فاقد سلخ باشند درست بر همان 82 منطبق مى شود ( تفسير فخر رازى 3/369 ) .2 ـ سيره ابن هشام : 2/422 .3 ـ انعام/124 .اصل نودممسئله تنصيصى بودن مقام خلافت ، و اينكه امت در تعيين جانشين براى پيامبر نقشى ندارد ، در ذهن صحابه نيز وجود داشت . چيزى كه هست آنان در غير خليفه اوّل ، به جاى تنصيص خدا و پيامبر ، تنصيص خليفه قبلى را مطرح مى كردند ، چنانكه به اتفاق تواريخ خليفه دوم به وسيله خليفه نخست تعيين گرديد .تصوّر اينكه تعيين خليفه دوم توسط ابوبكر قاطعانه نبوده بلكه جنبه پيشنهاد داشته است ، مخالف نص تاريخ است . زيرا هنوز خليفه نخستين در قيد حيات بود كه از جانب ياران پيامبر به تعيين مزبور اعتراض شد ، و يكى از آنان زبير بود . بديهى است اگر جريان صرفاً جنبه پيشنهادى داشت ، اعتراض صحابه موردى نداشت . گذشته از نصب عمر توسط ابوبكر ، خليفه سوم نيز از طريق شوراى شش نفرى كه اعضاى آن را خليفه دوم معين كرد صورت گرفت ، و اين كار نيز نوعى تعيين خليفه بود كه دست ديگران را از مراجعه به افكار عمومى كوتاه كرد .اصولاً فكر مراجعه به افكار عمومى و انتخاب خليفه از طرف امت ، در ذهن ياران رسول خدا وجود نداشت و آنچه در اين زمينه بعدها ادعا شده توجيهاتى است كه ديگران يادآور شده اند ، بلكه معتقد بودند كه خليفه بايد از طريق خليفه پيشين تعيين شود . فى المثل وقتى خليفه دوم مجروع شد ، عايشه همسر پيامبر به وسيله فرزند خليفه ، عبدالله بن عمر ، به وى پيام فرستاد و گفت : سلام مرا به پدرت برسان و بگو امت پيامبر را بدون چوپان ترك مكن »(1) .ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ الإمامة والسياسة : 1/32 .عبدالله بن عمر نيز هنگامى كه پدرش در بستر افتاده بود ، او را به تعيين خليفه دعوت كرد و گفت : مردم در باره تو سخن مى گويند ، آنان فكر مى كنند كسى را به جانشينى انتخاب نخواهى كرد . آيا اگر چوپانِ شتران و گوسفندان تو ، آنها را در بيابان رها كند در غياب خود كسى را بر آنها نگمارد ، تو او را نكوهش نمى كنى ؟ ! رعايت حال مردم بالاتر از رعايت حال شتران و گوسفندان است »(1) .اصل نود و يكمدر آغاز بحث امامت اشاره كرديم كه امام و خليفه پيامبر از نظر مسلمانان كسى است كه وظايف پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) ( به استثناى مسئله آوردن شريعت ) را بر عهده دارد . اينك مهمترين اين وظايف را يادآور مى شويم تا جايگاه امامت و اهميت آن روشنتر شود :الف ـ تبيين مفاهيم قرآن كريم و حلّ معضلات آن ، از جمله وظايف پيامبر (صلى الله عليه وآله) بود . قرآن مى فرمايد :وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ (2) .قرآن را بر تو نازل كرديم تا آنچه راكه بر آنان نازل شده است برايشان توضيح دهى و تبيين كنى .ب ـ بيان احكام شرعى يكى ديگر از وظايف آن حضرت بود كه برخى را از طريق تلاوت آيات ، و برخى ديگر را به وسيله سنّت بيان مى كرد . بيان احكام از سوى آن حضرت ، به صورت تدريجى و با توجه به رخدادهاى روز انجام شده ، و طبيعت امر ايجاب مى كرد كه اين وظيفه استمرار يابد ، در حاليكه شمارــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ حلية الأولياء : 1/44 .2 ـ نحل/44 .احاديث وارده از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در باره احكام ، كه به دست ما رسيده است ، از پانصد حديث تجاوز نمى كند(1) . و اين مقدار از احاديث فقهى نمى تواند امت را در قلمرو تقنين « خودكفا » سازد .ج ـ از آنجا كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) محور حق بود و با روشنگريهاى خويش از هر نوع انحراف در عقايد امّت جلوگيرى مى كرد ، لذا فرقه گرايى در زمان حيات او به علت وجود و حضور ايشان رخ ننمود يا مجال بروز و ظهور نيافت .د ـ پاسخگويى به پرسشهاى دينى و اعتقادى يكى از ديگر وظايف پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) بود .هـ ـ تربيت افراد جامعه از طريق گفتار و رفتار .و ـ برقرارى قسط و عدل وامنيت عمومى در جامعه اسلامى از ديگر وظايف رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) بود .ز ـ پاسدارى از مرزها و ثغور و دارائى اسلام در برابر دشمنان نيز از مسئوليتهاى آن حضرت به شمار مى رفت . چنانچه انجام دو وظيفه اخير از سوى رهبر برگزيده از جانب مردم نيز ممكن و قابل حصول باشد ، مسلّماً انجام وظايف پيشين ( تبيين مفاهيم مشكل قرآن و بيان احكام شرع و . . . ) به وجود رهبرى آگاه و مقتدر نيازمند است كه مورد عنايت خاص الهى قرار داشته و در علم و عمل تالى تِلْوِ پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) باشد . يعنى حامل علوم نبوى و مصون از هرگونه خبط و خطا باشد تا بتواند به وظايف خطير ياد شده جامه عمل بپوشاند و خلأ وجود پيامبر را در طول تاريخ پر نشيب و فراز اسلام پر كند : هر چند چنين فردى كه حامل علوم نبوى است نه پيامبر خواهد بود و نه پايه گذارــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ الوحى المحمدى ، ص 212 ، چاپ ششم .شريعت ، و هيچگاه مقام امامت با مقام نبوت يكى نيست .بديهى است كه تعيين چنين فردى از سطح علم و دانش امت فراتر بوده و صرفاً بايد از طريق پيامبر و به فرمان الهى تعيين شود . نيز روشن است كه تحقق اهداف فوق در گرو اين است كه مردم به حمايت و اطاعت از رهبرى معين شده توسط پيامبر برخيزند ، و تعيين الهى و اعلام پيامبر ، شرط كافى براى تحقق آن اهداف نيست ( لا رأىَ لِمَنْ لا يُطاع ) ، چنانكه در مورد قرآن و پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)نيز ماجرا از همين قرار بوده و هست . رخدادهاى منفى و گروه گراييهاى جمعى از مسلمين پس از رحلت رسول خدا ، نه به اين علت بود كه پيامبر ( العياذ بالله ) به وظيفه حكيمانه خود عمل نكرد و طرحى اصولى براى اداره امت پس از خود نريخت ، يا طرح وى ناقص بود ، بلكه صرفاً اين علت بود كه برخى از افراد امت نظر خود را بر طرح پيامبر مقدم داشتند و مصلحت انديشى شخصى خويش را بر تنصيص خدا و رسول ترجيح دادند ; و اين تنها موردى نيست كه چنين حادثه اى در تاريخ رخ داده ، بلكه در تاريخ اسلام نظاير آن فراوان است(1) .اصل نود و دومدر اصل پيشين گفتيم كه امام يك رهبر عادى نيست كه فقط به اداره كشور و حفظ ثغور آن بپردازد ، بلكه وى علاوه بر اين وظيفه ، وظايف ديگرى دارد كه به آنها اشاره شد . انجام آن وظايف خطير مانند تفسير قرآن ، بيان احكام ، پاسخگويى به سؤالات اعتقادى مردم ، و جلوگيرى از هر نوع انحراف در عقيده و تحريف در شريعت ، در گرو داشتن علمى گسترده و خطاناپذير است ، و افرادــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ به كتاب النص والاجتهاد ، نوشته علاّمه سيد عبدالحسين شرف الدين عاملى مراجعه شود .عادى چنانچه متصدى اين گونه امور گردند ، از خطا و اشتباه مصون نخواهند بود .البته عصمت مساوى با نبوت نيست ، ممكن است انساى از اشتباه و خطا معصوم باشد ، ولى داراى مقام نبوت نباشد . نمونه واضح آن ، مريم عذرا است كه قبلاً در بحث عصمت پيامبران ، دلايل عصمت او را يادآور شديم(1) .علاوه بر تحليل عقلى مزبور ، يك رشته امور بر لزوم عصمت امام دلالت مى كنند كه برخى را يادآور مى شويم :1 . اراده قطعى و حتمى خداوند بر پاكى و طهارت اهل بيت از رجس تعلق گرفته است ، چنانكه مى فرمايد :إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (2) .جز اين نيست كه خدا مى خواهد از شما اهل بيت هر نوع پليدى را بزدايد و شما را به طور كامل پاكيزه گرداند .دلالت آيه بر عصمت اهل بيت بدينگونه است كه : تعلق گرفتن مشيت ويژه الهى به تطهير اهل بيت از هر نوع پليدى ، مساوى و ملازم با عصمت آنان از گناه است . زيرا مقصود از « رجس » در آيه ، هر نوع پليدى فكرى و روحى و رفتارى است كه گناه از مصاديق بارز آن است ، و از آنجا كه اين اراده به افراد خاصى تعلق گرفته است نه به همه افراد امت ، طبعاً با اراده تطهير كه به همگان تعلق گرفته است فرق خواهد داشت . اراده تطهير كه عموم مسلمانان را دربرمى گيرد ، اراده تشريعى است(3) . و چه بسا ممكن است در اثر نافرمانى افراد تحقق نپذيرد ;ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ر . ك ، الإلهيّات ، از مؤلف ، 2/146 ـ 198 .2 ـ احزاب/33 .3 ـ مائده/6 : ) وَلكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ ( كه در ذيل آيه وضو آمده است .در حاليكه اين اراده ، اراده تكوينى است كه از مراد و متعلَّقِ اراده ( پاكى از گناه ) جدا نخواهد بود .در خور ذكر است كه اراده تكوينى حق بر عصمت اهل بيت ، مايه سلب اختيار از آنان نيست ; همان گونه كه وجود عصمت در پيامبران نيز مايه سلب اختيار از آنان نمى باشد ( تفصيل اين مطلب در كتب عقايد آمده است ) .2 . به حكم حديث ثقلين كه مى فرمايد :« إنّي تارِكٌ فيكُمُ الثَقَلَيْن : كتابَ الله وعترتي »ائمه اهل بيت (عليهم السلام
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۴/۰۴/۱۱ ساعت ۵:۱۶ ب.ظ توسط یاسین عباسی
|