معرفی صفحه فعالیت مجازی

یاعرض سلام وارادت خدمت همه مخاطبین گرامی زمان بسیار زیادی است که در این وبلاگ مطالب جدیدی درج نمیشود لذا از همه دوستان وعزیزان درخواست داریم صفحه مجازی اینجانب را در نرم افزار تماما ایرانی ویراستی دنبال فرمایید ،،متشکرم

لینک صفحه اینجانب

https://virasty.com/r/5OMS

ویا با جستجوی کلمه در ویراستی میتوانید به صفحه مجازی اینجانب بپیوندید

@FamilyCoach

پست ثابت

 

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

عزیزان بازدید کننده میتوانند از طریق آرشیو موضوعی و‌ آرشیو‌ ماهانه وبلاگ ،‌به مطالب دسترسی پیداکنند.

  

افتتاح پویش #نشر_مهربونی #مشق_مهربونی

سلام عزیزان! 🌟

به کانال ما خوش اومدید، جایی که با هم قدم به دنیای شگفت‌انگیز تربیت کودک و زندگی خانواده می‌ذاریم. اینجا قرار نیست فقط نکات خشک و کتابی بگیم، بلکه قصه‌های روزمره، تجربه‌ها، راهکارهای ساده و کاربردی رو با هم به اشتراک می‌ذاریم تا بهترین نسخه‌ی خودمون و کوچولوهامون باشیم.

با ما همراه باشید تا با محبت، صبر و یادگیری مسیر سخت ولی شیرین تربیت رو راحت‌تر و لذت‌بخش‌تر کنیم. هر روز یک قدم به رشد و شادی بیشتر خانواده‌ها! 💖👶👨‍👩‍👧‍👦

می‌خوای شروع کنیم؟ 😊

🌺کانال مارو با دوستانتون به اشتراک بذارید

کانال ایتا

👇👇

https://eitaa.com/Kindnesspractice

کانال تلگرام

(باویژگی تفکیک همه موضوعات بصورت جداگانه )

⭕️برای دسترسی در قسمت جستجوی تلگرام ادرس زیر را وارد کنید

👇👇

@Kindnesspractice

آیدی ارتباطی با بنده

👇👇👇

@FamilyCoach

صفحه رسمی با تیک آبی کشوری

👇👇👇

https://virasty.com/FamilyCoach

صفحه خبری

👇👇👇

https://farsnews.ir/YasinAbbasiMarand

#مشق_مهربونی

#نشر_مهربونی

اطلاعات حجت الاسلام یاسین عباسی

مربی تخصصی کودک

مربی تخصصی نوجوان

مربی تخضصی خانواده

ومشاور خانواده

وهمچنین مجری تخصصی مراسمات با روش #اجرای_خاص

ودارای صفحه رسمی باتیک آبی کشوری در نرم افزار ایرانی ویراستی

#مربی

#کودک

#نوجوان

#خانواده

#مشاور

#هوش_مصنوعی

حجت الاسلام یاسین عباسی -خطیب شهرستان مرند

حجت الاسلام یاسین عباسی

حجت الاسلام یاسین عباسی مسجد بالا سر حرم امام رضا علیه السلام

حجت الاسلام والمسلمین یاسین عباسی مرند

 

 

 

 

 

 

 

 

 

حجت الاسلام والمسلمین یاسین عباسی

ادامه نوشته

خلاصه کلام شیعه

آنچه تا به این لحظه در درس از خدا تا مرجع یاد گرفتیم به صورت فهرست وار»»
مطالب بخش نخست راههاى شناخت در اسلام
اصل نخست :اسلام براى شناخت جهان و حقايق دينى ، از سه ابزار « حس » ، « عقل » و « وحى » بهره مى گيرد .اصل دوم :دعوت پيامبران ، به عقيده همراه با عمل است ; چه ، از نظر دين ، عقيده بدون عمل ، و همچنين عمل بدون عقيده ، نجات بخش نيست .اصل سوم :در اخذ عقايد و احكام دينى ، بر دو حجت الهى : عقل و وحى ، تكيه مى شود .
اصل چهارم :از آنجا كه عقل و وحى ـ هر دو ـ حجت الهى هستند ، هرگز تعارض حقيقى ميان آن دو رخ نمى دهد ; چنانكه علم و وحى نيز چنين اند .
اصل پنجم :واقعيات جهان ، جدا از انديشه و تصور ما ، وجود مستقل دارند و حقيقت ، مقوله اى ابدى و جاودانه است .هستى از ديدگاه اسلام اصل ششم :جهان مخلوق خداوند بوده و اجزاى آن واقعيتى جز تعلق و وابستگى به حق ندارند و لحظه اى از خدا بى نياز نيستند ; چه ، هر نوع قطع رابطه با كانون فيّا هستى ، مساوى با عدم و نابودى اشياست .
اصل هفتم :نظام كنونى جهان ، نظامى ابدى و جاودانه نيست و روزى از هم فرو خواهد ريخت .
اصل هشتم :نظام جهان بر پايه علت و معلول استوار است ، و تأثير پديده ها در يكديگر ، به اذن و مشيت الهى صورت مى گيرد .
اصل نهم :هستى ، مساوى با طبيعت مادى نيست و بخشى بزرگ از جهان آفرينش را ماوراى طبيعت تشكيل مى دهد .
اصل دهم :جهان ، كلاًّ وجزءاً ، پديده اى هدايت شده است و هر موجودى ، در هر مرتبه كه هست ، به فراخور حال خويش از هدايت عامّ الهى برخوردار است .اصل يازدهم :نظام آفرينش ، نظام احسن و اكمل است كه به نيكوترين وجهى آفريده شده است .اصل دوازدهم :از آنجا كه جهان ، آفريده و فعل خداوندى است كه حق مطلق است ، مصنوع وى نيز هدفمند بوده و به عبث خلق نشده است .انسان از ديدگاه اسلام
اصل سيزدهم :انسان موجودى است مركّب از تن و روان كه پس از مرگ جسم او متلاشى مى شود ولى روحشن به اذن الهى باقى و جاودان مى ماند
.اصل چهاردهم :هر انسانى با فطرت پاك و توحيدى آفريده مى شود و هيچ فردى از بطن مادر ، گنهكار و بدسگال زاده نمى گردد .
اصل پانزدهم :انسان موجودى است مختار و انتخابگر كه در پرتو تشخيص خويش ، در دو راهيهاى زندگى ، آزادىِ انتخاب و عمل دارد .اصل شانزدهم :انسان موجودى است تربيت پذير كه راه رشد و تعالى و بازگشت به سوى خدا هميشه به روى او باز است .
اصل هفدهم :انسان در پرتو نور خرد و موهبت اختيار ، در برابر خدا و پيامبران و ديگر انسانها مسئول است .اصل هجدهم :هيچ انسانى بر ديگرى مزيت و برترى ندارد ، مگر از طريق كسب كمالات معنوى كه بارزترين آنها تقوا و پرهيزكارى است .
اصل نوزدهم :اصول اخلاق در انسان ريشه فطرى داشته و ثابت و جاودانه است ، و گذشت زمان هيچگونه تغيير و دگرگونى در آنها ايجاد نمى كند
.اصل بيستم :گذشته از اينكه اعمال انسان در سراى ديگر پاداش و كيفر دارد ، جهان حاضر نيز ـ كه تحت سرپرستى « مدبّرات » الهى اداره مى شود ـ نسبت به اعمال آدمى بى تفاوت نيست و ، با مشيّت الهى ، واكنش نشان مى دهد .
اصل بيست و يكم :پيشرفت يا عقبگرد ملّتها ، صرف نظر از عوامل خارجى ، ناشى از عقايد و اخلاق و رفتار آنهاست و اين اصل با قضا و قدر الهى نيز منافاتى ندارد ، بلكه جزئى از آن است .اصل بيست و دوم :تاريخ بشر ، آينده نهايى روشنى دارد و حاكميت بر جهان ، در فرجام ، از آنِ صالحان خواهد بود .اصل بيست و سوم :انسان از كرامت ويژه اى برخوردار است ، چنانكه در صدر خلقت ، مسجود فرشتگان قرار گرفته است ; حفظ اين كرامت بر او لازم و واجب بوده و بايستى از هر كارى كه خلاق كرامت اوست اجتناب ورزد .
اصل بيست و چهارم :حيات عقلانى انسان و پرورش فكر وى ، در اسلام جايگاه ويژه اى دارد . از اين روى بايد از اقدامات نسنجيده و تقليدهاى كوركورانه دورى جويد .اصل بيست و پنجم :آزادى فردى بشر در قلمرو مسائل اقتصادى و سياسى و غيره ، محدود و مشروط به اين است كه با تعالى معنوى او و نيز مصالح عامّه منافات نداشته باشد .اصل بيست و ششم :ايمان ، باور قلبى است كه با عُنف و زور در دل انسان جاى نمى گيرد و جهاد اسلامى براى اجبار انسانها به قبول دين نيست بلكه هدف از آن ، برطرف ساختن موانع ابلاغ پيامهاى الهى به گوش جهانيان ، و پاكسازى محيط اجتماع از عوامل فساد و تباهى است .بخش دوم توحيد و مراتب آن
اصل بيست و هفتم :اعتقاد به وجود خدا ، اصل مشترك ميان همه اديان الهى است و به طرق مختلف بر اين اصل استدلال مى شود .اصل بيست و هشتم :نخستين مرتبه توحيد ، توحيد ذاتى است . يعنى خداوند يكتا و بى همتا بوده و ذات او بسيط است و مركب نيست و تركيب عقلى و خارجى به وجود او راه ندارد .اصل بيست و نهم :صفات كمالى خداوند از نظر مفهوم متعدد و متغاير ، ولى از نظر واقعيت خارجى با يكديگر در ذات خدا متحدند ( توحيد صفات ) و اتحاد خارجى صفات ، به معنى نفى صفات كمال از ساحت وى نيست .اصل سى ام :آفريدگارى در جهان جز خدا نيست ( توحيد در خالقيت ) . انسان با كمال آزادى از فيض وجود بهره مى گيرد و طبعاً مسئوليت اعمالش بر عهده خود اوست .اصل سى و يكم :جهان ربّ و مدبّرى جز خدا ندارد ( توحيد در تدبير و كارگرداين ) و مدبّران ديگر ، مانند فرشتگان ، تنها به اذن و مشيّت حكيمانه او انجام وظيفه مى كنند .اصل سى و دوم :اگر در جهان آفرينش ، خداوند يكتا مدبّر هستى است ; در امور مربوط به دين و تشريع نيز او حاكم و مطاع مطلق بوده و قيام ديگران به برخى از شئون دينى ، در پرتو اذن اوست .اصل سى و سوم :توحيد در عبادت ، اصل مشترك ميان تمام شرايع آسمانى مى باشد و هدف از بعثت انبيا ، تذكار و تأكيد بر اين اصل است .بخش سوم صفات خداونداصل سى و چهارم :خداوند داراى صفات جمال و جلال و يا صفات ثبوتى و سلبى است كه صفات نخست ( جلال يا ثبوتى ) حاكى از كمال وجودى او ، و صفات ديگر ( جلال يا سلبى ) حاكى از منزّه بودن وى از نقايص است .اصل سى و پنجم :براى شناخت صفات خدا از دو ابزار شناخت به نام « عقل » و « وحى » كمك مى گيريم ، و اين دو مرجعْ خدا را به برترين اوصاف مى ستايند .اصل سى و ششم :صفات خدا به دو قسم صفات ذات و صفات فعل تقسيم مى شود ، و افعال الهى از ذات و كمال ذاتى وى سرچشمه مى گيرد .اصل سى و هفتم :علم و آگاهى ، قدرت و توانايى ، حيات و زندگى ، و اراده و اختيار ، از صفات ذات خداوند به شمار مى روند ، و واقعيت اراده الهى ، همان « اختيار » و آزادى وى در انجام افعال است .اصل سى و هشتم :يكى از صفات فعلى خدا ، تكلم او با بشر است كه در سوره شورى آيه 51 به سه نحو منحصر شده است . گذشته از اين سه وجه ، كلّ جهان به اعتبارى كلام و سخن خداست ; چنانكه به همين اعتبار حضرت مسيح (عليه السلام) كلمة الله مى باشد .اصل سى و نهم :كلام خدا ، كه از صفات فعل اوست ، حادث است و قديم نيست ، و قديم بالذّات منحصر به خداست ، و تصور هر نوع قديم ازلى جز خدا ، منافى با توحيد ذاتى است .اصل چهلم :يكى از صفات فعل خدا صدق اوست ، و دروغ به حكم اينكه امرى قبيح است در ذات ربوبى راه ندارد .اصل چهل و يكم :يكى از صفات فعل خداوند حكمت است و حكيم يكى از نامهاى او به شمار مى رود . از آنجا كه افعال الهى از نهايت اتقان و كمال برخوردار بوده و از هر نوع عبث منزه است ، وى را حكيم مى نامند .اصل چهل و دوم :خداوند ، چه در دنيا و چه در سراى ديگر ، هرگز با ديدگان ظاهرى ديده نمى شود ، چه مرئى بودن ، مستلزم جسم و جسمانى بودن است ; ولى رؤيت وى در پرتو ايمان ، با چشم دل امكان پذير است .اصل چهل و سوم :در تفسير صفات خبرى ( مانند « يدالله » ، « وجه الله » ، « عين الله » و « استواء على العرش » ) بايد قرائن موجود در آيات را در نظر گرفت و مقصود را بيان كرد ، و يك چنين تفسير ، تفسير به ظاهر است نه باطن ، اخذ به ظهور تصديقى است ، نه تأويل .بخش چهارم عدل الهی

از خدا تا مرجع/جلسه هشتم

سم الله الرحمن الرحیم
اصل چهل و سوم: صفات سلبى خداونداصل چهل و دومدر تقسيم صفات خداوند يادآور شديم كه صفات الهى بر دو نوع است : صفات جمال و صفات جلال . آنچه كه از سنخ كمال است صفات جمال يا صفات ثبوتى خوانده مى شود ، و آنچه كه از سنخ نقص مى باشد صفات جلال يا صفات سلبى نام دارد .هدف از صفات سلبى ، تنزيه ساخت خداوند از نقص و نيازمندى است . ذات خدا به حكم اينكه غنى و كمال مطلق است از هر وصفى كه حاكى از نقص و نيازمندى باشد ، پيراسته مى باشد . از اين جهت ، متكلمان اسلامى مى گويند : خدا جسم و جسمانى نيست ، محل براى چيزى نيست ، و در چيزى نيز حلول نمى كند ، زيرا همه اين خصوصيات ، ملازم با نقص و نيازمندى موجودات است .از جمله صفات ديگرى كه حاكى از نقص است مرئى بودن است ، زيرا لازمه مرئى بودن اين است كه شرايط لازم براى رؤيت در آن تحقق يابد از قبيل :الف ـ در مكان و جهت خاصى قرار گيرد .ب ـ در تاريكى قرار نداشته باشد و به اصطلاح نورى بر آن بتابد .ج ـ فاصله معينى ميان بيننده و او وجود داشته باشد .روشن است كه اين شرايط از آثار موجود جسمانى و مادى است ، نهخداى برتر .گذشته از اين ، خداى مرئى از دو حالت بيرون نيست : يا مجموع وجود او مرئى است ، يا برخى از آن ; در صورت نخست خداوندِ محيط ، محاظ و محمدود خواهد بود ، و در صورت دوم داراى اجزاء است . و هر دو ، دون شأن خداوند سبحان است .آنچه گفته شد مربوط به رؤيت حسّى و بصرى بوده و رؤيت قلبى و شهود باطنى كه در پرتو ايمان كامل به دست مى آيد از موضوع بحث بيرون است ، و در امكان و بلكه وقوع آن براى اولياى الهى جاى ترديد نيست .ذعلب يمانى ، از ياران اميرمؤمنان (عليه السلام) ، به امام عرض كرد : آيا خداى خود را ديده اى ؟ امام در پاسخ گفت : من چيزى را كه نمى بينم نمى پرستم . آنگاه سائل پرسيد : چگونه او را مى بينى ؟ امام فرمود :لا تدركه العُيون بمشاهدة العيان ولكن تدركه القلوبُ بحقائقِ الإيمان(1) .ديدگان ظاهرى او را نمى بيند ، اما دلها در پرتو حقيقت ايمان او را مى بينند .گذشته از امتناع عقلى رؤيت خداوند با چشم سر ، قرآن نيز به صراحت امكان رؤيت را نفى كرده است .
(1/2)

وقتى حضرت موسى (عليه السلام) ( به اصرار بنى اسرائيل ) از خداوند درخواست رؤيت مى كند ، جواب نفى مى شنود ، چنانكه مى فرمايد :رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِي (2) .موسى گفت خدايا خودت را به من بنما تا به تو بنگرم ، خدا گفت ، هرگز مرا نمى بينى .ممكن است سؤال شود اگر رؤيت خدا ممكن نيست ، پس چرا قرآنــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ نهج البلاغه ، خطبه 179 .2 ـ اعراف/143 .مى فرمايد : روز قيامت بندگان شايسته به او مى نگرند چنانكه مى فرمايد :وُجُوهٌ يَوْمَئِذ نَّاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌدر آن روز چهره هايى شاداب به سوى خدا مى نگرند .پاسخ اين است كه مقصود از نگاه كردن در آيه كريمه ، انتظار رحمت خداوند است ، زيرا در خود آيات دو شاهد بر اين مطلب وجود دارد :1 . نگاه را به چهره ها نسبت مى دهد و مى گويد : صورتهاى شاداب به سوى او مى نگرند ، و اگر مقصود ديدن خدا بود ، لازم بود ديدن به چشمها نسبت داده شود ، نه به صورتها .2 . در اين سوره در باره دو گروه سخن گفته شده است :گروهى كه چهره درخشان و شاداب دارند و پاداش آنها را با جمله :إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ (2) .بيان كرده است ، و گروه هى كه چهره اى گرفته و غمزده دارند و كيفر آنها را با جمله :تَظُنُّ أَن يُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ (3) را ذكر كرده است .مقصود از جمله دوم روشن است ، و آن اينكه ، اين گروه مى دانند كه عذاب كمرشكنى متوجه آنها خواهد شد و طبعاً در انتظار چنين عذابى خواهند بود .به قرينه مقابله ميان اين دو گروه ، مى توان به مقصود از آيه نخست دست يافت ، و آن اينكه ، دارندگان چهره هاى شاداب در انتظار رحمت خدا مى باشند ، و اينكه مى گويد به سوى خدا مى نگرند كنايه از انتظار رحمت است . براى آن درــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ قيامت/22 ـ 23 .2 ـ قيامت/23 .3 ـ قيامت/25 .زبان عربى و فارسى شواهد بسيارى وجود دارد ، در زبان فارسى مى گويند : فلانى چشمش به دست ديگرى است ، يعنى از او انتظار كمك دارد .بعلاوه در تفسير آيات قرآن اصولاً نبايد به يك آيه اكتفا كرد ، بلكه بايد آيات مشابهى را كه در همان موضوع وارد شده اند در يك جا گرد آورد و از مجموع آنها به مفهوم حقيقى آيه دست يافت . در موضوع رؤيت نيز اگر مجموع آيات مربوط به آن در قرآن و سنت گردآورى شوند ، امتناع رؤيت خداوند از نظر اسلام روشن مى گردد .ضمناً از همين جا معلوم مى شود كه درخواست رؤيت توسط حضرت موسى ، به علت اصرار بنى اسرائيل بوده است كه مى گفتند : همين گونه كه صداى خدا را مى شنوى و نقل مى كنى ، خدا را هم ببين و براى ما وصف كن :وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللهَ جَهْرَةًاز اين روى حضرت درخواست رؤيت كرد و پاسخ منفى شنيد ، چنانكه مى فرمايد :وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِي (2) .آنگاه كه موسى به وعده گاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت ، موسى گفت : پروردگارا خودت را به من بنمايان تا به تو بنگرم ، خدا فرمود : هرگز مرا نمى بينى . . .ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ بقره/55 ، نساء/153 .2 ـ اعراف/143 .صفات خبرىاصل چهل و سومآنچه تاكنون از صفات الهى بيان شد ( جز تكلم ) همگى از نوع صفاتى بودند كه عقل بر اثبات يا نفى آنها در مورد خداوند داورى مى كرد ، ولى يك رشته صفات در قرآن و احاديث وارد شده است كه جز نقل ، مدرك ديگرى براى آنها نيست . مانند :1 . يدالله : إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللهَ يَدُ اللهَ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ2 . وجه الله : وَللهِِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ إِنَّ اللهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (2) .مشرق مغرب از آن خدا است ، پس به هر سو روى بگردانيد ، خدا آنجا است ، ذات خدا محيط ( و يا رحمت او گسترده ) و دانا است .3 . عين الله : وَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا (3) .با نظارت و تعليم ما كشتى را بساز .4 . استواء بر عرش : الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى (4) . ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ فتح/10 .2 ـ بقره/115 .3 ـ هود/37 .4 ـ طه/5 .خدا بر عرش استيلا يافت . و نمونه هاى ديگر .علت اينكه اينها را صفات خبريه مى گويند اين است كه فقط نقل از آن خبر داده است .لازم به يادآورى است كه از نظر عقل و خرد نمى توان اين صفات را بر معناى عرفى آن حمل نمود ، زيرا لازمه آن تجسيم و تشبيه است كه عقل و نقل بر نادرستى آن گواهى مى دهد ، بدين جهت براى دستيابى به تفسير واقعى اين صفات ، بايد مجموع آيات قرآن را در نظر گرفت . ضمناً بايد دانست كه زبان عرب مانند ديگر زبانها آكنده از مجاز و كنايه است و قرآن كريم كه با زبان قوم سخن مى گويد اين شيوه را به كار گرفته است . اينك به تبيين اين صفات مى پردازيم :الف ـ در آيه نخست مى گويد : آنان كه با تو بيعت مى كنند ( دست تو را به عنوان بيعت مى فشرند ) همانا با خدا بيعت مى كنند ( زيرا بيعت با فرستاده ، بيعت با فرستنده است ) . سپس مى گويد : دست خدا بالاى دستهاى آنها است ، يعنى قدرت خدا برتر از قدرت آنها است ، نه اينكه خدا داراى دست جسمانى بوده و دستهاى وى بالاى دستهاى آنها قرار دارد . گواه اين مطلب آن است كه در ادامه آيه مى گويد :فَمَن نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَن أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماًآن كس كه بيعت شكنى كند به زيان خود عمل كرده است ، و آن كس كه به بيعت خود وفادار باشد ، پاداش عظيم خواهد داشت .ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ فتح/10 .اين نوع سخن گفتن كه پيمان شكنان را تهديد كرده و وفا كنندگان به پيمان را نويد مى دهد ، نشان دهنده اين است كه مقصود از « يدالله » قدرت و حاكميت خداوند است ، و اصولاً كلمه « يد » گاه در فرهنگهاى مختلف كنايه از قدرت مى باشد ، چنانكه مى گويند : دست بالاى دست بسيار است .ب ـ مقصود از وجه در مورد خداوند متعال ، ذات خداوند است ، نه عضو مخصوص در انسان و مانند آن . قرآن آنجا كه از فنا و نابودى انسانها گزارش مى دهد و مى فرمايد :كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانبه دنبال آن از بقا و پايدارى وجود خدا و اينكه فنا در او راه ندارد سخن گفته و مى فرمايد :وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلاَلِ وَالاِْكْرَامِ (2) .ذات پروردگارت كه صاحب جلال و عظمت است باقى مى ماند .از اين بيان ، معنى آيه مورد بحث روشن مى شود و آن اينكه مقصود اين است كه خدا در نقطه خاصى نيست ، بلكه وجود او محيط بر همه چيز است و به هر طرف رو كنيم به سوى او روى نموده ايم . آنگاه براى اثبات اين مطلب دو صفت را يادآور مى شود :1 . واسع : وجود خداوند نامتناهى است .2 . عليم : از همه چيز آگاه است .ج ـ در آيه سوم قرآن يادآور مى شود كه : نوح از جانب خدا مأمور ساختن كشتى شد . از آنجا كه ساختن كشتى در نقطه اى دور از دراى مايه استهزاــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ رحمن/26 .2 ـ رحمن/27 .و ايذاى گروهى از ناآگاهان بوده است ، لذا در چنين شرايطى ، خدا به او مى فرمايد : تو كشتى را بساز ، تو زير نظر ما هستى ، و اين عمل را ما به تو وحى كرديم . مقصود اين است كه نوح طبق دستور خداوند عتمل كرده و طبعاً مورد حفظ و حمايت وى قرار دارد و استهزاگران آسيبى به او نخواهند رساند .د ـ عرش در لغت عرب به معنى تخت و سرير است و « استواء » زمانى كه با كلمه « على » همراه مى شود به معنى استقرار و استيلا مى باشد . از آنجا كه فرمانروايان معمولاً با استقرار بر سرير حكومت ، به تدبير امور مملكت مى پرداختند ، لذا اين نوع تعبير ، كنايه از استيلا بر قلمرو حكومت و قدرت بر تدبير امور است . گذشته از دلايل عقلى و نقلى گذشته كه لامكانى خداوند را ثابت مى كند ، گواه روشن بر اينكه هدف از اين گونه تعبيرها جلوس بر تخت و سرير جسمانى نيست بلكه كنايه از استيلا بر تدبير امور جهان آفرينش است ، دو چيز است :1 . در بسيارى از آيات قرآن قبل از اين جمله ، از آفرينش آسمان و زمين و اينكه خداوند كاخ خلقت را بدون ستونه مرئى آفريده است سخن مى گويد .2 . در بسيارى از آيات ، پس از آوردن اين جمله ، از تدبير امور جهان ياد مى كند .از اينكه اين جمله در ميان دو مطلب يعنى آفرينش و تدبير جهان قرار گرفته است ، مى توان مقصود از استواء بر عرش را به دست آورد و آن اينكه قرآن مى خواهد برساند : آفرينش هستى با آن عظمت موجب آن نشد كه زمام امور از دست خدا بيرون برود ، بلكه او گذشته از خلقت ، زمام تدبير جهان را نيز در چنگ دارد و ما از ميان اين آيات به ذكر يكى اكتفا مى كنيم :إِنَّ رَبَّكُمُ اللهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّام ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الاَْمْرَ مَا مِن شَفِيع إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِحقاً كه پروردگار شما خدايى است كه آسمانها و زمين را در شش روز ( دوره ) آفريد ، سپس بر عرش ( تدبير ) استيلا يافت ، تدبير امر خلقت در دست اوست ، هيچ شفاعت كننده اى جز به اذن خداوند شفاعت نمى كند .ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ يونس/3 .2 ـ در اين باره به آيات رعد/2 ، سجده/4 ، اعراف/54 رجوع شود .قبل ... فهرست ... بعد
(1/3)

قبل ... فهرست ... بعدمنشور عقايد اماميهبخش چهارم كليات عقايد 3عدل الهىاصل چهل و چهارمهمه مسلمانان خدا را عادل مى دانند ، و عدل يكى از صفات جمال الهى است . و پايه اين اعتقاد آن است كه در قرآن ، هرگونه ظلم از خدا نفى شده و او به عنوان « قائم به قسط » ياد گرديده است ، چنانكه مى فرمايد :إِنَّ اللهَ لاَ يَظْلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّة (1)خدا به اندازه ذرّه اى ستم نمى كند .و نيز مى فرمايد :إِنَّ اللهَ لاَ يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً (2)خدا هرگز به مردم ستم نمى كند .نيز مى فرمايد :شَهِدَ اللهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِك

از خدا تا مرجع/جلسه نهم

اصل چهل و ششم عدل الهى در تكوين و تشريع و جزا تجليات گوناگونى دارد ، كه ذيلاً به شرح هر يك مى پردازيم .الف ـ عدل تكوينى : خداوند به هر موجودى آنچه را كه شايستگى آن را دارد عطا مى كند ، و هرگز استعدادها را در مقام افاضه و ايجاد ناديده نمى گيرد .قرآن مى فرمايد :رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى (1)پروردگار ما كسى است كه نيازهاى وجودى هر چيزى را به او عطا كرده و او را هدايت مى كند .ب ـ عدل تشريعى : خدا انسان را كه شايستگى كسب كمالات معنوى را دارد ، با فرستادن پيامبران و تشريع قوانين دينى هدايت مى كند ، و نيز انسان را به آنچه خارج از توان او است تكليف نمى كند . چنانكه مى فرمايد :إِنَّ اللهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالاِْحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (2)خدا به دادگرى و نيكى و دستگيرى از نزديكان فرمان مى دهد ، و از فحشا و كار ناروا و ستم نهى مى كند ، شما را پند مى دهد باشد كه متذكر شويد . از آنجا كه عدل و نيكى و دستگيرى از بستگان ، مايه كمال انسان ، و آن سه فعل ديگر مايه سقوط اوست ، سه فعل نخست را واجب ساخته و از سه فعل اخير نهى كرده است .ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ طه/50 .2 ـ نحل/90 .همچنين در باره اينكه تكليف الهى فراتر از توان انسان نيست مى فرمايد :لاَ يُكَلِّفُ اللهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا (1)خدا هيچ انسانى را جز به مقدار توانش تكليف نمى كند .ج ـ عدل جزايى : خدا هرگز به مؤمن و كافر ، و نيكوكار و بدكار ، از نظر پاداش و كيفر يكسان نمى نگرند ، بلكه هر انسانى را مطابق استحقاق و شايستگى او ، پاداش و كيفر مى دهد . بر همين اساس ، تا تكاليف خود را از هر طريق پيامبران به انسانها ابلاغ نكند و به اصطلاح اتمام حجت ننمايد ، هرگز آنها را مؤاخذه نمى كند ، چنانكه مى فرمايد :وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً (2)تا پيامبرى را نفرستيم ، هرگز عذاب نمى كنيم .و نيز مى فرمايد :وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً (3)در روز رستاخيز ترازوهاى عدل را برپا مى داريم ، پس به هيچ كس كمترين ستمى نمى شود .اصل چهل و هفتمخدا انسان را آفريد و براى آفرينش او هدفى است . هدف از آفرينش انسان نيز همان رسيدن به كمال مطلوب انسانى است كه در سايه عبادت و بندگى خدا تحقق مى يابد . هرگاه هدايت و پذيرش انسان به چنين هدف در گرو انجامــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مؤمنون/62 .2 ـ اسراء/15 .3 ـ انبياء/47 .مقدماتى از طرف خداوند باشد ، خدا آن مقدمات را انجام مى دهد و در غير اين صورت ، آفرينش انسان فاقد هدف خواهد بود . از اين روى پيامبران را براى هدايت بشر ارسال نموده ، و بينات و معجزات خود را در اختيار آنان قرار داده است . همچنين براى ترغيب بندگان به اطاعت و تحذير آنان از معصيت ، در متن پيامهاى خويش وعده و وعيد قرار داده است .آنچه گفته شد خلاصه اى از « قاعده لطف » در كلام « عدليه » است كه خود از فروع قاعده حسن و قبح به شمار رفته و مبناى بسيارى از مسائل اعتقادى است .قضا و قدراصل چهل و هشتمقضا و قدر از عقايد قطعى اسلامى است كه در كتاب و سنت وارد شده و دلايل عقلى نيز آن را تأييد مى كند .آيات در باره قضا و قدر بسيار است كه ذيلاً به برخى از آنها اشاره مى كنيم .قرآن در باره قدر مى فرمايد :إِنَّا كُلَّ شَيْء خَلَقْنَاهُ بِقَدَر (1)هر چيزى را به اندازه آفريده ايم .همچنين مى فرمايد :وَإِن مِّن شَيْء إِلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَر مَعْلُوم (2)چيزى نيست مگر اينكه گنجينه هاى آن نزد ما است ، و ما جز به مقدار معلوم آن را فرو نمى فرستيم .در باره قضا نيز مى فرمايد :ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ قمر/49 .2 ـ حجر/21 .وَإِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (1)هرگاه اراده قطعى خداوند به چيزى تعلق بگيرد ، به او مى گويد باش ، پس آن چيز موجود مى شود .و نيز مى فرمايد :هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِن طِين ثُمَّ قَضَى أَجَلٌ (2)اوست كه شما را از خاك آفريد ، آنگاه اجلى را مقرر داشت .با توجه به اين آيات و نيز روايات متعددى كه در اين زمينه وجود دارد ، هيچ مسلمانى نمى تواند قضا و قدر را انكار كند . هر چند معرفت تفصيلى به جزئيّات مسئله لازم نيست ، و اصولاً براى كسانى كه آمادگى ذهنى براى فهم اين گونه مسائل دقيق ندارند ورود در آن شايسته نمى باشد ، چون چه بسا ممكن است در عقيده خود دچار اشتباه يا ترديد شوند و به گمراهى افتند . از اين جهت اميرمؤمنان على (عليه السلام) خطاب به اين گروه مى فرمايد :طريقٌ مُظلِمٌ فلا تَسلُكُوه ، وبَحرٌ عَمِيقٌ فَلا تَلِجُوه ، وسِرُّ اللهِ فلا تَتَكَلَّفُوه(3) .راهى است تاريك آن را نپيماييد ، دريايى است ژرف در آن وارد نشويد ، و راز الهى است خود را در كشف آن به تكلّف نياندازيد .البته هشدار امام مربوط به كسانى است كه توان فهم اين گونه معارف دقيق را ندارند ، و چه بسا بحث درباره آن مايه گمراهى آنان مى شود . شاهد بر اين مطلب آن است كه آن حضرت خود در موارد ديگر به تبيين قضا و قدر پرداختهــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ بقره/117 .2 ـ انعام/2 .3 ـ نهج البلاغه ، كلمات قصار/287 .است(1) . لذا ما نيز در حدود معرفت خود با استفاده از قرآن و روايات و با كمك عقل به شرح آن مى پردازيم :اصل چهل و نهم« قَدَر » در لغت به معنى اندازه و مقدار بوده ، و قضا نيز به معنى حتميت و قطعيت است(2)امام هشتم (عليه السلام) در تفسير قدر و قضا چنين مى فرمايد : قدر عبارت است از اندازه گيرى شىء از نظر بقاء و فنا ، و قضا همان قطعيت و تحقق بخشيدن شىء است(3)اكنون كه معنى لغوى اين دو واژه روشن شد ، و دانستيم كه اندازه گيرى اشيا را « قدر » ، وحتميت و قطعيت آن را « قضا » مى گويند ، به توضيح معناى اصطلاحى اين دو مى پردازيم :الف ـ تفسير قدرهر يك از مخلوقات ، به حكم اينكه ممكن الوجود است ، حدّ و اندازه وجودى خاصى دارد ، مثلاً « جماد » به گونه اى اندازه گيرى شده و نبات و حيوان به گونه اى ديگر . نيز از آنجا كه هستى اندازه گيرى شده هر چيز ، مخلوق خداوند است ، طبعاً تقدير هم ، تقدير الهى خواهد بود . ضمناً اين مقدار و اندازه گيرى به اعتبار اينكه كه فعل خداوند است ، « تقدير و قدر فعلى » ناميده مى شود و به اين اعتبار كه خداوند قبل از آفريدن به آن عالم است ، « تقدير و قدر علمى » خواهد بود . در حقيقت ، اعتقاد به قدر ، اعتقاد به خالقيت خداوند به لحاظ خصوصياتــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ توحيد صدوق ، باب 60 ، حديث 28 ، نهج البلاغه ، كلمات قصار/88 .2 ـ مقاييس اللغه ، ج ، ص 63 ، 93 ، مفردات راغب ، مادّه قدر و قضا .3 ـ كافى ، 1/158 .اشيا بوده و اين تقدير فعلى مستند به علم ازلى خداوند است ، در نتيجه اعتقاد به قدر علمى ، در حقيقت اعتقاد به علم ازلى خداوند است .ب ـ تفسير قضاهمان طور كه يادآور شديم ، « قضا » به معنى قطعيت وجود شىء است . مسلّماً قطعيت يافتن وجود هر شىء بر اساس نظام علت و معلول ، در گرو تحقق علت تام آن شىء است ، و از آنجا كه نظام علت و معلول به خدا منتهى مى گردد در حقيقت قطعيت هر چيزى مستند به قدرت و مشيت او است . اين قضاى خداوند در مقام فعل و آفرينش است ، و علم ازلى خداوند در مورد اين حتميت ، قضاى ذاتى خداوند مى باشد .آنچه گفته شد مربوط به قضا و قدر تكوينى خداوند ـ اعم از ذاتى و فعلى ـ بود . گاه نيز قضا و قدر مربوط به عالم تشريع است . به اين معنى كه ، اصل تشريع و تكليف الهى قضاى خداوند بوده است ، و كيفيت و ويژگى آن مانند وجوب و حرمت و غيره نيز تقدير تشريعى خداوند است . اميرمؤمنان در پاسخ فردى كه از حقيقت قضا و قدر سؤال كرد ، اين مرحله از قضا و قدر را يادآور شد و فرمود : مقصود از قضا و قدر ، امر به طاعت و نهى از معصيت ، و قدرت بخشيدن به انسان نسبت به انجام كارهاى خوب و ترك كارهاى ناپسند ، و توفيق دادن در تقرب به خداوند ، و رها كردن گنهكار به حال خود و وعد و وعيد است ، اينها قضا و قدر خدا در افعال ما است(1)اگر مى بينيم در اينجا اميرمؤمنان على (عليه السلام) در پاسخ سائل ، فقط به تشريح قضا و قدر تشريعى اكتفا ورزيده ، شايد به پاس رعايت حال سائل يا حضارــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ توحيد صدوق/380 .مجلس بوده است . زيرا در آن روز از قضا و قدر تكوينى و در نتيجه قرار گرفتن افعال انسان در قلمرو قضا و قدر ، جبر و سلب اختيار برداشت مى شد ، به گواه اينكه حضرت در ذيل حديث مى فرمايد :وأمّا غير ذلك فلا تظنّه فانّ الظنّ له مُحبِط للأعمال .جز اين گمان ديگرى مبر ، زيرا چنان گمانى مايه حبط عمل مى گردد . مقصود اين است كه ارزش افعال انسان بر پايه مختار بودن اوست و با فرض جبر در اعمال ، اين ارزش از بين مى رود .حاصل آنكه : مورد قضا و قدر ، گاه تكوين است و گاه تشريع ، و هر دو قسم نيز دو مرحله دارد :1 . ذاتى ( = علمى ) ; 2 . فعلى .اصل پنجاهمقضا و قدر در افعال انسان با اختيار و آزادى او كمترين منافاتى ندارد . زيرا تقدير الهى در باره انسان همان فاعليت ويژه او است ، و آن اينكه ، او يك فاعل مختار و مريد بوده و فعل و ترك هر عملى در اختيار او است . قضاى الهى در مورد فعل انسان قطعيت و حتميت فعل است پس از اختيار و اراده او .به تعبير ديگر : آفرينش انسان با اختيار و آزادى آميخته و اندازه گيرى شده است ، و قضاى الهى جز اين نيست كه هرگاه انسان از روى اختيار ، اسباب فعلى را پديد آورد ، تنفيذ الهى از اين طريق انجام گيرد .برخى از افراد ، گنهكارى خود را مولود تقدير الهى دانسته و تصور كرده اند جز راهى كه رفته اند ، راه ديگرى در اختيار آنها نبوده است ، در حالى كه خرد و وحى اين پندار را محكوم مى كنند . زيرا از نظر خرد ، انسان با تصميمخود سرنوشت خويش را برگزيده است ، و از نظر شرع نيز او مى تواند انسانى شاكر و نيكوكار يا كفران كننده و بدكار باشد ، چنانكه مى فرمايد :إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً (1)در عصر رسالت گروهى از بت پرستان ، گمراهى خود را معلول مشيت الهى پنداشته و مى گفتند اگر خواست خدا نبود ما بت پرست نمى شديم ! قرآن كريم پندار آنان را چنين نقل مى كند :سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْء (2)مشركان خواهند گفت : اگر خدا مى خواست ما و پدرانمان مشرك نمى شديم و چيزى را حرام نمى كرديم .سپس در پاسخ آنان مى فرمايد :كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ حَتَّى ذَاقُوا بَأْسَنَا (3)پيشينيان نيز چنين دروغ گفتند ، تا اينكه عذاب ما را چشيدند .در پايان يادآور مى شويم سنتهاى كلى خداوند در جهان آفرينش كه گاه به سعادت انسان و گاه به زيان و شقاوت او تمام مى شود ، از مظاهر قضا و قدر الهى است ، و اين بشر است كه با اختيار خود يكى از آن دو را برمى گزيند . در اين باره قبلاً نيز در بحث مربوط به انسان در جهان بينى اسلامى مطالبى بيان شد .ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ انسان/3 .2 ـ انعام/148 .3 ـ انعام/148 .انسان و اختياراصل پنجاه و يكماختيار و آزادى انسان ، واقعيّتى مسلّم و آشكار است ، و انسان از راههاى گوناگون مى تواند آن را درك كند ، كه ذيلاً بدانها اشاره مى كنيم .الف ـ وجدان هر انسانى گواهى مى دهد كه او در تصميم گيريهاى خود مى تواند يكى از دو طرف فعل يا ترك را برگزيند ، و اگر كسى در اين درك بديهى ترديد كند ، هيچ حقيقت بديهى را نبايد پذيرا باشد .ب ـ ستايشها و نكوهشهايى كه در جوامع بشرى ـ اعم از دينى و غير دينى ـ نسبت به اشخاص مختلف انجام مى گيرد ، نشانه آن است كه فرد ستايشگر يا نكوهشگر ، شخص فاعل را ، در كارهاى خويش مختار تلقى مى كند .ج ـ چنانچه اختيار و آزادى انسان ناديده گرفته شود دستگاه شريعت نيز لغو و بى ثمر خواهد بود . زيرا اگر هر انسانى ناگزير است همان راهى را بپيمايد كه قبلاً براى او مقرر گرديده و نمى تواند سر سوزنى از آن تخطى نمايد ، در آن

از خدا تا مرجع/جلسه ده

1 . استحكام مبانى توحيد و مبارزه با هر نوع انحراف در اين زمينه . چنانكه مى فرمايد :وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ (1)در ميان هر امتى پيامبرى را برانگيختيم تا آنان خدا را پرستش كنند و از پرستش مظاهرِ طغيان ، بپرهيزند . بدين منظور پيامبران الهى پيوسته با مشركان درگير بوده و در اين راه رنجهاى بزرگى را متحمل شده اند .اميرمؤمنان در باره هدف بعثت پيامبران مى فرمايد :ولِيعقِل العبادُ عن ربِّهم ما جَهلُوه ، فيعرفُوه بِربُوبيّته بَعد ما أنكروا ، ويُوحّدوه ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ نحل/36 .بالأُلوهية بعدَ ما عَنَدوا(1) .پيامبران را برانگيخت تا بندگان وى آنچه را كه در باره توحيد و صفات خدا نمى دانند فرا گيرند ، و به ربوبيت و پروردگارى و يگانگى او بعد از انكار و عناد ، ايمان بياورند .2 . آشنا كردن مردم با معارف و پيامهاى الهى و راه و روش تزكيه . چنانكه مى فرمايد :هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الاُْمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ (2)او كسى است كه در ميان اميين پيامبرى را برانگيخت تا آيات حق را بر آنان فرو خواند و آنان را از رذايل اخلاقى پاكيزه گرداند و كتاب و حكمت را به آنان بياموزد .3 . برپا داشتن قسط در جامعه بشرى . چنانكه مى فرمايد :لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ (3)ما پيامبران را با دلايل روشن فرستاديم و همراه آنان كتاب و ميزان نازل كرديم تا مردم قسط را به پا دارند . مسلماً برپا داشتن قسط در گرو اين است كه انسان ها عدالت را در ابعاد و زمينه هاى مختلف بشناسند ، و از طريق حكومت الهى آن را تحقق بخشند .4 . داورى در موارد اختلاف . چنانكه مى فرمايد :كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ (4)ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ نهج البلاغه ، خطبه 143 .2 ـ جمعه/2 .3 ـ حديد/25 .4 ـ بقره/213 .مردم يك دسته بيش نبودند ( تا اينكه در ميان آنان اختلاف پديد آمد ) ، سپس خدا پيامبران را ، نويدبخش و بيم دهنده ، برانگيخت و همراه آنان كتاب را فرو فرستاد تا بين مردم در آنچه اختلاف كرده اند داورى كند .بديهى است اختلافات مردم منحصر به عقايد نبوده ، بلكه شئون مختلف زندگى را در برمى گيرد .5 . اتمام حجت بر بندگان . چنانكه مى فرمايد :رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللهُ عَزِيزاً حَكِيماً (1)پيامبرانى نويد دهنده و بيم دهنده را برانگيخت تا پس از آمدن پيامبران مردم حجت و عذرى نزد خدا نداشته باشند ، و خداوند قدرتمند و حكيم است .مسلّماً خدا در آفرينش انسان هدفى براى خلقت دارد كه اين هدف از طريق تنظيم برنامه اى كامل در همه شئون زندگى بشر صورت مى پذيرد ، و اين برنامه بايد به گونه اى از طريق خدا به بشر برسد كه حجت بر وى تمام شود و بعداً عذر نياورد كه من راه و رسم درست زندگى را نمى دانستم .ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ بقره/165 .راههاى شناخت پيامبراناصل پنجاه و ششمفطرت بشر ايجاب مى كند كه هيچ ادعايى را بدون دليل نپذيرد ، و هر كس مدعايى را بدون دليل بپذيرد بر خلاف فطرت انسانى خويش عمل كرده است . ادعاى نبوت عظيم ترين ادعايى است كه بشر مى تواند داشته باشد ، و طبعاً براى اثبات چنين مدعاى بزرگى بايستى دليل قاطع و استوارى ارائه كند . اين دليل مى تواند يكى از سه امر زير باشد :الف ـ پيامبر پيشين ، كه نبوت او با دلايل قطعى ثابت شده است ، بر نبوت پيامبر بعدى تصريح كند . چنانكه حضرت مسيح (عليه السلام) بر نبوت پيامبر خاتم (صلى الله عليه وآله)تصريح كرد و آمدن او را بشارت داد(1)ب ـ قراين و شواهد گوناگون بر صدق ادعاى او گواهى دهد . اين دلايل را مى توان در سيره زندگى ، محتواى دعوت ، شخصيتهايى كه به او گرويده اند ، و نيز روش دعوت او به دست آورد . امروزه در محاكم جهان براى شناسايى حق از باطل و مجرم از بى گناه همين راه را مى پيمايند ، و در صدر اسلام نيز با استفاده از همين روش به راستگويى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) پى مى بردند(2) ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ صف/6 .2 ـ پوينده اين راه قيصر ، پادشاه روم بود ، تاريخ طبرى 3/240 ، حوادث سال ششم هجرت .ج ـ آوردن معجزه . يعنى همراه با دعوى نبوت ، كارى خارق العاده انجام دهد ، و ديگران را به تحدّى دعوت نمايد ، و آن كار خارق العاده با ادعاى او هماهنگ باشد .دو راه نخست عموميت ندارد ، در حاليكه راه سوم همگانى بوده و در طول تاريخ نبوت ، بشر براى شناخت پيامبران از انى راه استفاده كرده ، و پيامبران نيز براى اثبات دعوى خود از آن بهره گرفته اند .اصل پنجاه و هفتمميان معجزه و صدق دعوى نبوت ، رابطه ى منطقى برقرار است . زيرا اگر آورنده معجزه در ادعاى خود راستگو باشد ، طبعاً مطلب ثابت مى شود ; و اگر فرض كنيم در ادعاى خود دروغگوست باشد بر خداوند حكيم ، كه به هدايت بندگان خود علاقمند مى باشد ، شايسته نيست كه چنين قدرتى را در اختيار او قرار دهد . چون مردم با مشاهده اين قدرت خارق العاده به او ايمان مى آورند و به سخنان او عمل مى كنند . در نتيجه هرگاه او در ادعاى خود دروغگو باشد ، آنان را گمراه مى كند ، و اين امر با عدل و حكمت الهى منافات دارد . اين مسئله يكى از متفرعات قاعده حسن و قبح عقلى است كه قبلاً در باره آن بحث شد .اصل پنجاه و هشتمانجام كار خارق العاده كه همراه و هماهنگ با دعوى نبوت باشد ، « معجزه » نام دارد ، ولى اگر كار خارق العاده از بنده صالح خدا سر بزند كه مدعى نبوت نباشد ، « كرامت » ناميده مى شود . گواه اين امر كه بندگان صالح خدا ( از غير پيامبران ) نيز مى توانند مبدء كارهاى خارق العاده شوند ، يكى نزول مائدهآسمانى براى حضرت مريم ، و ديگرى انتقال تخت ملكه سبا در يك لحظه از يمن به فلسطين توسط فردى برجسته از ياران حضرت سليمان ( آصف بن برخيا ) مى باشد كه قرآن از هر دوى آنها خبر داده است . در باره مريم مى فرمايد :كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً . . . (1)هر وقت كه زكريا وارد محراب او مى شد پس او خوردنى مى يافت مى گفت اى مريم اينها براى تو از كجاست ؟ ! مريم مى گفت از جانب خدا .در باره ماجراى تخت بلقيس نيز مى فرمايد :قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ (2)آن كس كه نزد او دانشى از كتاب بود ، گفت من آن را پيش از آنكه چشم برهم زنى نزد تو مى آورم .اصل پنجاه و نهمتفاوت معجزه با ديگر امور خارق العاده در امور زير خلاصه مى شود :الف ـ آموزش ناپذيرى : آورنده معجزه بودن سابقه هر نوع آموزش دست به اعجاز مى زند ، در حاليكه انجام يافتن امور خارق العاده ديگر ، نتيجه يك رشته آموزشها و تمرينهاست . موسى بن عمران (عليه السلام) پس از سپرى كردن دوران جوانى راهى مصر شد . در نيمه راه به نبوت و رسالت مبعوث گرديد و خطاب آمد كه اى موسى عصا را بيفكن . چون افكند ناگهان به صورت اژدها درآمد ، به گونه اى كه خود موسى وحشت كرد : نيز به موسى خطاب شد كه دستــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ آل عمران/37 .2 ـ نمل/40 .خود را از بغل بيرون آر ، چون برآورد ، نورى از آن درخشش نمود كه چشم را خيره مى ساخت(1)ولى در باره ساحران عصر سليمان يادآور مى شود :يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ . . . فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ (2)شياطين سحر را به مردم مى آموختند . . . و مردم نيز از آن دو ملك ، مطالبى مى آموختند كه به واسطه آن ميان زن و شوهر جدايى مى انداختند .ب ـ معارضه ناپذيرى : معجزه ، از آنجا كه از قدرت نامتناهى الهى سرچشمه مى گيرد ، معارضه ناپذير است ، در حاليكه جادو و سحر و نظاير آن از قبيل كار مرتاضان چون از قدرت محدود بشر سرچشمه مى گيرد قابل معارضه و اتيان به مثل است .ج ـ عدم محدوديت : معجزات پيامبران محدود به يك نوع يا دو نوع نبوده ، و به قدرى مختلف و متنوع است كه نمى توان در ميان آنها قدر مشتركى يافت . مثلاً انداختن عصا و تبديل شدن آن به اژدها كجا ، و دست از گريبان بيرون آوردن و درخشش آن كجا ؟ ! نيز اين دو معجزه كجا و جارى شدن چشمه هاى آب توسط زدن عصا به سنگ كجا(3) ؟ ! همچنين اين سه معجزه كجا و زدن عصا به دريا و شكافتن آب دريا كجا(4) ؟ !در باره حضرت عيسى نيز مى خوانيم از گِل ، پرنده اى مى ساخت ، سپســــــــــــــــــــــــــــ1 ـ قصص/31 ـ 32 .2 ـ بقره/102 .3 ـ بقره/60 .4 ـ شعرا/63 .در آن مى دميد و به اذن خدا حيات مى يافت . افزون بر اين عمل ، با كشيدن دست بر روى نابينايان و بيماران مبتلا به پيسى ، آنها را شفا مى بخشيد . همچنين مردگان را زنده مى كرد و از اندوخته هاى داخل خانه ها خبر مى داد(1)د ـ اصولاً آورندگان معجزه يا كرامت با كسان ديگرى چون ساحران كه دست به كارهاى خارق العاده مى زنند ، هم از نظر هدف ، و هم از حيث روحيات متمايزند . گروه نخست اهداف والايى را تعقيب مى كنند ، در حاليكه گروه دوم اهداف دنيوى دارند ; و طبعاً روحيات آنها نيز با هم متفاوت است .ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ آل عمران/42 .وحى و نبوتاصل شصتمدر اصل پيش ، طرق شناخت پيامبر واقعى از مدعيان دروغين آن بيان گرديد . اينك بايد راه ارتباط پيامبر با عالم غيب را كه « وحى » است بررسى كنيم .« وحى » ، كه مهمترين راه ارتباط با عالم غيب است ، مولود غريزه يا عقل بشرى نيست ، بلكه آگاهى ويژه اى است كه خدا آن را در اختيار پيامبران قرار داده است ، تا پيامهاى الهى را به بشر برسانند . قرآن وحى را چنين وصف مى كند :نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاَْمِينُ * عَلَى قَلْبِكَ (1)اين قرآن را روح الأمين ( فرشته وحى ) بر قلب تو فرود آورده است .اين آيه ناظر به اين است كه آگاهى پيامبر از پيامبران الهى ، نتيجه به كارگيرى امورى همچون حواس ظاهرى و نظاير آن نيست ، بلكه فرشته وحى آن را بر قلب پيامبر فرود مى آورد(2)ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ شعراء/193 ـ 194 .2 ـ البته راه وحى الهى به پيامبران منحصر در نزول فرشته وحى نيست ، بلكه راههاى ديگرى نيز دارد كه در آيه 51 سوره شورى بيان شده است ، و توضيح آن در اصل سى و هشتم گذشت .بنابراين نمى توان حقيقت پيچيده وحى را با مقياسهاى عادى تبيين كرد . در حقيقت ، نزول وحى يكى از مظاهر غيب است كه بايد به آن ايمان آورد ، هر چند حقيقت آن براى ما روشن نباشد . چنانكه مى فرمايد :الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ (1)اصل شصت و يكمكسانى كه مى خواهند هر چيز را با مقياسهاى مادى و ابزار حسى بسنجند و حقايق غيبى را در قوالب حسى محصور كنند ، وحى الهى را به صورتهاى گوناگون توجيه كرده اند ، كه همه آنها از نظر ما باطل است . ذيلاً به نقل از و نقد اين گونه توجيهات مى پردازيم .الف ـ گروهى از نويسندگان ، پيامبران را از نوابغ بشر دانسته و وحى را محصول تفكر و اعمال حواس باطنى آنان پنداشته اند . به پندار اين گروه ، حقيقت روح الامين ، روح و نفس پاك اين دسته از نوابغ و كتاب آسمانى نيز همان افكار بلند و والاى آنهاست .اين گونه تفسير از وحى ، نشانه خودباختگى در مقابل دانش تجربى جديد است كه تنها به روشهاى حسى اعتماد دارد . مشكل مهم اين نظريه آن است كه با سخنان پيامبران الهى منافات دارد ، زيرا آنان پيوسته اعلان مى كردند كه آنچه براى بشر آورده اند جز وحى الهى چيزى نيست بنابراين اساس ، لازمه تفسير فوق است كه پيامبران افرادى دروغگو باشند ، و اين با مقام والا و راستى و درستى آنان كه تاريخ از آن خبر داده است ، سازگار نيست .ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ بقره/2 .به ديگر سخن : مصلحان دوگونه اند : مصلحانى كه برنامه خود را به خدا نسبت داده اند ، و مصلحانى كه برنامه خود

از خدا تا مرجع/ادامه جلسه ده

مصلحانى كه برنامه خود را به خدا نسبت داده اند ، و مصلحانى كه برنامه خود را زاييده افكار خويش معرفى مى كنند ، و چه بسا هر دو گروه نيز دلسوز و خيرخواه باشند . بنابراين نمى توان اين دو صنف مصلح را يكى دانست .ب ـ گروهى ديگر ، به همان انگيزه كه در نظريه پيشين بيان شد ، وحى را نتيجه تجلى حالات روحى پيامبر مى دانند . به ادعاى اينان ، پيامبر به علت ايمان استوارى كه به خدا دارد ، در سايه عبادت بسيار خويش ، به مرتبه اى مى رسد كه يك رشته حقايق عالى را در درون خود مى يابد ، و تصور مى كند كه از جهان غيب بر او القا شده است ، در حاليكه دريافتهاى مزبور مبدء و سرچشمه اى جز نفس او ندارد . صاحبان اين نظريه اظهار مى دارند كه ما در راستگويى پيامبران شك نداريم و معتقديم كه آنان حقيقتاً يك رشته حقايق برين را مشاهده مى كنند ، ولى سخن در منشأ اين حقايق عالى است ، پيامبران تصور مى كنند اين حقايق از عالم بيرون و جهان غيب به آنان القا شده است ، در حاليكه سرچشمه آن همان نفس آنان است(1)اين نظريه ، سخن جديدى نيست ، بلكه ارائه يكى از نظريات دوران جاهليت در باره وحى ، منتها با پوششى جديد است . حاصل اين نظريه آن است كه وحى نتيجه تخيّل پيامبراو و فرو رفتن آنان در خويشتن است ، و آنان از كثرت تفكر درباره خدا و عبادت و انديشه اصلاح بشر ، ناگهان حقايقى را در برابر خود مجسم مى بينند و گمان مى كنند كه از عالم غيب بر آنان القا مى شود ، و اين به نحوى همان تصور عرب جاهلى در باره وحى است كه مى گفتند :ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ سيّد محمّدرشيد رضا ، وحى محمّدى ، ص 66 .أَضْغَاثُ أَحْلاَم (1)يعنى : وحى افكار آشفته اى است كه پيامبر مى بيند .قرآن در آيات ديگر اين نظريه را بشدت رد كرده مى گويد : اينكه پيامبر مدعى ديدن فرشته وحى است راستگوست ، نه قلب او خطا كرده و نه چشمش ، چنانكه مى فرمايد :مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى (2)نيز مى فرمايد :مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى (3)دل آنچه را كه چشم ديد ، تكذيب نكرد و هرگز ديدگان او لغزش نيافت و خطا نرفت .يعنى واقعاً فرشته وحى را ديد ، هم با ديد ظاهر و هم با ديد باطن .ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ انبيا/5 .2 ـ نجم/11 .3 ـ نجم/17 .قبل ... فهرست ... بعد

از خدا تا مرجع/جلسه یازده

قبل ... فهرست ... بعدمنشور عقايد اماميهعصمت پيامبراناصل شصت و دومعصمت به معنى مصونيت بوده و در باب نبوت داراى مراتب زير است :الف ـ عصمت در مقام دريافت ، حفظ و ابلاغ وحى ;ب ـ عصمت از معصيت و گناه ;عصمت از خطا و اشتباه در امور فردى و اجتماعى .عصمت پيامبران در مرحله نخست ، مورد اتفاق همگان است ، زيرا احتمال هر نوع لغزش و خطا در اين مرحله ، اطمينان و وثوق مردم را خدشه دار مى سازد و ديگر پيامهاى پيامبر مورد اعتماد و اطمينان نخواهد بود ، در نتيجه هدف نبوت نقض مى شود .گذشته از اين ، قرآن كريم يادآور مى شود كه خداوند پيامبر را تحت مراقبت كامل قرار داده است تا وحى الهى به صورت صحيح به بشر ابلاغ شود ، چنانكه مى فرمايد :عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَداً * إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُول فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً * لِيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَى كُلَّ شَيء عَدَداً (1) .او آگاه از غيب است ، و حقايق غيبى را بر كسى آشكار نمى سازد ، مگر آن كس كه مانند پيامبر مورد رضايت او است ، پس براى مراقبت از وى ، پيش رو و پشت سر او ، نگهبانى مى گمارد تا بداند ( = محقق شود ) كه آنان پيامهاى پروردگارشان را رسانيده اند ، و خدا به آنچه نزد آنها است احاطه دارد ، و همه چيز را شمارش كرده است .در آيه ياد شده ، دو نوع نگهبان براى صيانت از وحى وارد شده است :الف ـ فرشتگانى كه پيامبر را از هر سو احاطه مى كنند ;ب ـ خداوند بزرگ كه بر پيامبر و فرشتگان احاطه دارد .علت اين مراقبت كامل نيز تحقق يافتن غرض نبوت يعنى رسيدن وحى خداوند به بشر است .اصل شصت و سومپيامبران الهى ، در عمل به احكام شريعت ، از هرگونه گناه و لغزش مصونيت دارند ، و اصولاً هدف از بعثت پيامبران در صورتى تحقق مى پذيرد كه آنان از چنين مصونيتى برخوردار باشند . زيرا اگر آنان به احكام الهى كه خود ابلاغ مى كنند دقيقاً پايبند نباشند ، اعتماد به صدق گفتار آنها از ميان مى رود و در نتيجه هدف نبوت تحقق نمى يابد .محقق طوسى در عبادت كوتاه خود به اين برهان چنين اشاره كرده است : « وَيحبُ فى النبىّ العِصْمةُ ليحصُلَ الوثوقُ فيحصلَ الغرضُ »(2) . عصمت براى پيامبران لازم است تا وثوق به گفتار آنها حاصل شود ، و غرض از نبوت تحققــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ جن/ 26 ـ 28 .2 ـ كشف المراد ، ص 349 ، بحث نبوت .يابد .عصمت پيامبران از گناه ، در آيات گوناگون مورد تأكيد قرآن كريم قرار گرفته است ، كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم :الف ـ قرآن پيامبران را هدايت شدگان و برگزيدگان از جانب خداوند مى داند :وَاجْتَبَيْنَاهُمْ وَهَدَيْنَاهُمْ إِلَى صِرَاط مُسْتَقِيم (1) .ب ـ يادآور مى شود آن كس را كه خدا هدايت مى كند ، هيچ كس قادر به گمراه ساختن وى نيست :وَمَن يَهْدِ اللهُ فَمَا لَهُ مِن مُضِلٍّ (2) .ج ـ معصيت را ضلالت مى داند :وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنكُمْ جِبِلاًّ كَثِيراً (3) .از مجموع اين آيات استفاده مى شود كه پيامبران از هر نوع ضلالت و معصيت پيراسته اند .افزون بر اين ، آن برهان عقلى كه قبلاً بر ضرورت عصمت پيامبران اقامه كرديم ، بر لزوم عصمت آنان قبل از بعثت نيز دلالت مى كند . زيرا اگر انسانى پاسى از عمر خود را در گناه و گمراهى صرف كند و سپس پرچم هدايت را به دست بگيرد ، چندان مورد اعتماد مردم قرار نمى گيرد ، ولى كسى كه از آغاز عمر از هرگونه آلودگى پيراسته بوده به خوبى قادر به جلب اعتماد مردم خواهد بود . علاوه غرضورزان و منكران رسالت مى توانند به سادگى روى گذشته هاىــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ انعام/87 .2 ـ زمر/37 .3 ـ يس/62 .تاريك وى انگشت نهاده و به ترور شخصيت و مخدوش ساختن پيام وى بپردازند . در چنين محيطى ، تنها انسانى كه در اثر يك عمر پاكى و درستى « محمد امين » لقب گرفته ، مى تواند با شخصيت تابناك خويش ، آفتابوار حجاب تبليغات سوء دشمن را كنار زند و با پايدارى و استقامت شگرف خويش ، تدريجاً محيط تاريك جاهليت را روشن سازد .گذشته از اين ، بديهى است انسانى كه از آغاز زندگى داراى مقام عصمت از گناه بوده است ، از انسانى كه فقط پس از بعثت داراى چنين مقامى شده است ، برتر است و نقش هدايتى او نيز بيشتر خواهد بود ، و مقتضاى حكمت الهى اين است كه فعل احسن و اكمل را برگزيند .اصل شصت و چهارمپيامبران ، علاوه بر عصمت از گناه ، در موارد زير نيز مصون از خطا بوده اند :الف ـ داورى در منازعات : پيامبران از جانب خدا مأموريت داشته اند كه بر طبق موازين قضا داورى كنند ، يعنى از مدعى شاهد بطلبند ، و اگر مدعى شاهدى نداشت ، از منكر سوگند بخواهند ، و هيچگاه با اين ميزان الهى مخالفت نكرده اند . ولى ممكن است شاهد عمداً يا سهواً بر خلاف واقع گواهى داده ، و يا منكر به دروغ يا از روى اشتباه سوگند ياد كند و در نتيجه حكم پيامبر مطابق واقع نباشد ، اين نوع مخالفت ضررى به عصمت پيامبران نمى زند ، زيرا او مأمور است بر طبق ميزان الهى قضاوت كند ، و آنجا كه داورى او بر خلاف واقع باشد ، او از خطاى حكم خود آگاه است ، گرچه به خاطر مصالح اجتماعى مأمور به عمل بر وفق آن نمى باشد .ب ـ تشخيص موضوعات احكام دينى مثلاً فلان مايع شراب است يا نه .ج ـ مسائل اجتماعى و تشخيص مصالح و مفاسد امور .د ـ مسائل عادى زندگى .دليل عصمت در موارد سه مورد اخير ، اين است كه در ذهن غالب افراد ، خطا در اين گونه مسائل با خطا در احكام دينى ملازمه دارد . در نتيجه ارتكاب خطا در اين مسائل ، اطمينان مردم را نسبت به شخص پيامبر خدشه دار ساخته و نهايتاً مايه خدشه دار شدن غرض بعثت مى گردد . هر چند لزوم عصمت در دو صورت نخست ، روشن تر از عصمت در صورت اخير است .اصل شصت و پنجميكى از مراتب عصمت آن است كه در وجود پيامبران امورى نباشد كه مايه دورى گزيدن مردم از آنان است . همگى مى دانيم برخى از بيماريهاى جسمى ، يا برخى از خصلتهاى روحى كه حاكى از دنائت و پستى انسان است ، مايه تنفر و انزجار مردم مى گردد . طبعاً پيامبران بايستى از اين گونه معايب جسمى و روانى منزّه باشند ، زيرا انزجار مردم از پيامبر و دورى گزيدن از او ، با هدف بعثت ـ كه ابلاغ رسالات الهى توسط پيامبر به آنان است ـ منافات دارد .نيز يادآور مى شويم كه حكم عقل در اينجا به معنى كشف يك واقعيت است ، و اينكه ، با توجه به حكمت خدا بايد كسانى به پيامبرى برگزيده شوند كه پيراسته از چنين عيوبى باشند(1) .ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ داورى خرد در اين مورد يك داورى قطعى است . بنابراين ، برخى از رواياتى كه در باره « ايوب » پيامبر (عليه السلام) وارد شده و حاكى از ابتلاى او به بيماريهاى تنفرآور مى باشد ، گذشته از اينكه با حكم قطعى عقل مخالفت دارد ، با رواياتى نيز كه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) رسيده است مخالف است . امام صادق (عليه السلام) از پدران بزرگوار خود نقل مى كند : حضرت ايوب ، در طول بيمارى خود ، بوى بد يا صورت نازيبا پيدا نكرد و هرگز از بدن او چرك و خون و چيزى كه مردم از آن تنفر دارند بيرون نيامد . سخت خدا در باره انبيا و اولياى گرامى خود ، چنين است . دورى مردم از ايّوب ، به علت فقر مالى و ضعف ظاهرى او بود ، ولى آنان از مقام و منزلت او در نزد خدا آگاه نبودند ( خصال ، ج 1 ، ابواب هفتگانه ، حديث 107 ـ ص 400 ) طبعاً رواياتى كه بر خلاف اين مطلب دلالت دارند ، پايه اساسى نداشته و قابل قبول نيستند .اصل شصت و ششمحكم قاطع عقل و داورى صريح قرآن را در باره لزوم عصمت پيامبران دانستيم ، ولى در اين زمينه برخى از آيات ـ در بَدْوِ نظر ـ حاكى از صدور گناه از آنان مى باشد ( مانند آيات وارده در باره حضرت آدم و غير آن ) . در اين موارد چه بايد گفت ؟در پاسخ بايد خاطر نشان ساخت : مسلّماً ، به حكم اينكه هيچگونه تناقى در قرآن راه ندارد ، بايد با توجه به قرائن موجود در خود آيات ، به مراد واقعى آنها پى برد ، و در اين موارد ظهور بدوى هرگز نمى تواند ملاك قضاوت و داورى عجولانه قرار گيرد . خوشبختانه مفسران و متكلمان بزرگ شيعه ، به تفسير اين آيات پرداخته ، و حتى برخى از آنان در اين باره كتابهاى مستقلى تأليف كرده اند . از آنجا كه بحث در باره تك تك اين آيات از گنجايش اين رساله بيرون است ، علاقمندان مى توانند به كتب مزبور مراجعه كنند(1) .اصل شصت و هفتمــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ تنزيه الأنبياء ، سيد مرتضى ; عصمة الأنبياء ، فخرالدين رازى ; مفاهيم القرآن ، جعفر سبحانى ، ج ، بخش عصمت پيامبران .عامل و منشأ عصمت را مى توان در دو چيز خلاصه كرد :الف ـ پيامبران ( و اولياى خاص الهى ) از حيث معرفت و شناخت خداوند در پايه بسيار رفيعى قرار دارند كه هيچگاه رضا و خشنودى حضرت حق را با چيزى عوض نمى كنند . به عبارت ديگر ، درك آنان از عظمت الهى و جمال و جلال شگرف وى ، مانع از آن مى شود كه به چيزى غير از خدا توجه نمايند ، و انديشه اى جز رضاى خدا را در سر بپرورند . اين مرتبه از معرفت همان است كه اميرمؤمنان (عليه السلام) مى فرمايد :ما رأيتُ شيئاً إلاّ وَرَأيتُ اللهَ قَبْلَهُ وبعدَه ومَعَهُ .هيچ چيز را نديدم مگر آنكه پيش و پس و همراه با ديدن آن ، خدا را ديدم .و امام صادق (عليه السلام) نيز مى فرمايد :ولكنّي أَعْبُدُ حُبّاً لَهُ وَتِلْكَ عِبادةُ الكِرام(1) .من خدا را از روى دوستى با او پرستش مى كنم ، و چنين است عبادت بزرگواران .ب ـ آگاهى كامل پيامبران از نتايج درخشان طاعت و پى آمدهاى سوء معصيت ، سبب مصونيت آنان از نافرمانى خدا مى باشد . البته عصمت گسترده و همه جانبه ، مخصوص گروه خاصى از اولياى الهى است ، ولى در عين حال برخى از مؤمنان پرهيزگار نيز ، در بخش عظيمى از افعال خويش ، ارتكاب گناه مصون مى باشند ، مثلاً يك فرد متقى هرگز به هيچ قيمتى دست به خودكشى نمى زند ، يا افراد بى گناه را نمى كشد(2) . بالاتر از اين ، حتى افراد عادى همــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ بحارالانوار ، 70/22 .2 ـ اميرمؤمنان در باره اين گروه مى فرمايد : « هم والجنّة كمن قدرآها وهم فيها منعمّون ، وهم والنّار كمن قد رآها وهم فيها معذّبون » : آنان نسبت به بهشت بسان كسى مى باشند كه آن را ديده و از نعمت هاى آن برخوردار مى باشند ، و نسبت به دوزخ همانند كسى مى باشند كه آن را ديده و گرفتار عذاب آن شده اند . ( نهج البلاغه ، خطبه همام شماره 193 .نسبت به برخى از امور مصونيت دارند . فى المثل هيچ فردى به هيچ قيمت حاضر نمى شود به سيم لختى كه برق در آن جريان دارد ، دست بزند . پيداست كه مصونيت در اين گونه موارد ، ناشى از علم قطعى شخص به آثار سوء عمل خويش است ; حال اگر چنين علمى در مورد تبعات بسيار خطرناك گناهان نيز حاصل گردد ، قويّاً مايه مصونيت فرد از گناه خواهد بود .اصل شصت و هشتمبا توجه به منشأ عصمت ، يادآور مى شويم كه عصمت با آزادى و اختيار معصوم منافات ندارد ، بلكه فرد معصوم با وجود داشتن معرف كامل نسبت به خدا و آثار اطاعت و معصيت ، مى تواند گناهى را انجام دهد ، هر چند از اين قدرت هرگز استفاده نمى كند . درست مانند پدر مهربان نسبت به فرزند خود كه بر كشتن فرزندش قدرت دارد ، ولى هرگز اين كار را انجام نمى دهد . روشنتر از اين ، عدم صدور قبيح از خداوند است . خداى قادر مطلق مى تواند افراد مطيع را وارد دوزخ ساخته و بالعكس اشخاص عاصى را وارد بهشت نمايد ، ولى عدل و حكمت وى مانع از آن است كه چنين فعلى را انجام دهد . از اين بيان روشن مى شود كه ترك گناه و انجام عبادت و طاعت ، براى معصومين افتخار بزرگى است ، زيرا آنان در عين توانايى بر گناه ، هيچ گاه مرتكب آن نمى شوند .اصل شصت و نهمما ، در عين اعتقاد به عصمت تمام پيامبران ، عصمت را ملازم با نبوت مى دانيم . چه ، ممكن است فردى معصوم باشد امّا پيامبر نباشد . قرآن كريم در باره حضرت مريم مى فرمايد :يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ (1) .اى مريم خداوند تو را از ميان زنان برگزيد ، و از گناه پاك گردانيد ، و بر زنان جهان برترى دارد .از اينكه قربن در مورد مريم

از خدا تا مرجع/جلسه دوازده

قرآن كريم در باره حضرت مريم مى فرمايد :يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ (1) .اى مريم خداوند تو را از ميان زنان برگزيد ، و از گناه پاك گردانيد ، و بر زنان جهان برترى دارد .از اينكه قربن در مورد مريم لفظ « اصطفاء » را به كار برده ، روشن مى شود كه وى معصوم بوده است ، زيرا در باره پيامبران نيز واژه « اصطفا » به كار رفته است :إِنَّ اللهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ (2) .گذشته از اين ، در آيه مزبور از تطهير مريم سخن به ميان آمد ، و مقصود پاكى وى از هر نوع پليدى است ، نه تبرئه اش از اتهام گناه در مورد فرزندش كه يهود او را متهم ساخته بودند . زيرا تبرئه مريم از اين گناه ، در همان روزهاى نخست تولد عيسى (عليه السلام) با تكلم وى(3) به اثبات رسيد و ديگرى نيازى به اين بيان مجدد نيست .گذشته از اين ، آيه تطهير مريم به حكم سياق آيات مربوط به دورانى است كه او ملازم محراب بوده و هنوز به عيسى باردار نشده بود ، بنابراين اتهامى به ميان نيامده بود تا تطهير مربوط به آن اتهام باشد .ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ آل عمران/42 .2 ـ آل عمران/33 .3 ـ فأشارت إلى . . . ( طه/29 ) .بخش ششم كليات عقايد 5نبوت خاصّهاصل هفتادمدر فصل گذشته در باره نبوت به صورت كلى سخن گفتيم ، در اين فصل در باره خصوص نبوت پيامبر اسلام يعنى حضرت محمد بن عبدالله (صلى الله عليه وآله) سخن مى گوييم . قبلاً يادآور شديم كه نبوت پيامبران از سه طريق قابل اثبات است :الف ـ معجزه اى كه همراه با دعوى نبوت آورده مى شود ;ب ـ گردآورى قرائن و شواهد ، كه به صدق دعوى او گواهى مى دهند ;ج ـ تصديق پيامبر پيشين .نبوت پيامبر اسلام را مى توان از هر سه راه فوق اثبات كرد ، كه ما به صورت فشرده آنها را بيان مى كنيم .قرآن يا معجزه جاودانتاريخ قطعى گواهى مى دهد كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) دعوت خود را با معجزات گوناگون مطرح ساخته است . ولى در ميان اين معجزات ، حضرت روى يكى از آنها ـ كه در حقيقت معجزه جاودان اوست ـ تأكيد اساسى داشت : و آن قرآن كريم است .پيامبر اسلام نبوت خويش را با آوردن اين كتاب آسمانى اعلان نموده و جهانيان را به مقابله با آن دعوت كرد ، و به رغم تحدّى آشكار و قاطع قرآن ، هيچ كس نتوانست در عصر بعثت مانند آن را بياورد . امروز نيز پس از گذشتقرنها ، قرآن همچنان تحدّى خود را اعلان كرده و مى گويد :قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الاِْنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْض ظَهِيراً (1) .بگو اگر انس و جن دور هم گرد آيند كه كتابى مانند اين قرآن بياورند ، نمى توانند نظير آن را بياورند ، هر چند برخى از آنان به برخى ديگر يارى رسانند . قرآن در اينجا در مقام تحدّى مى گويد : اى پيامبر بگو اگر مى توانند كتابى مثل اين قرآن بياورند ، و در جاى ديگر به كمتر از اين حدّ نيز تنزّل فرموده و مى گويد : بگو اگر مى توانند ، مانند ده سوره و حتى يك سوره از سوره هاى قرآن را بياورند .قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَر مِثْلِهِ مُفْتَرَيَات (2) . فَأْتُوا بِسُورَة مِن مِثْلِهِ (3) .مى دانيم كه ، دشمنان اسلام در طول 15 قرن كه از پيدايش اين دين مى گذرد ، براى ضربه زدن به اسلام از هيچ تلاشى فروگذار نكردند ، و حتى از اتهام پيامبر اسلام به سحر و جنون و مانند آن باز ننشستند ، ولى هرگز نتوانستند از پس مقابله با قرآن برآيند . چنانكه امروز نيز همه نوع فكر و انديشه و ادوات را در اختيار دارند ولى توان پاسخگويى به اين تحدّى قاطع و آشكار قرآن را ندارند ، و اين خود گواه آن است كه قرآن ، چيزى فوق سخن انسان است .اصل هفتاد و يكمپيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) معجزات گوناگونى داشت ، كه شرح آن در كتب تاريخــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اسراء/18 .2 ـ هود/13 .3 ـ بقره/23 .وحديث ضبط شده است . امّا در آن ميان ، معجزه جاويدان او كه در تمامى ادوار مى درخشد ، قرآن كريم است و سرّ اينكه رسول گرامى اسلام با چنين معجزه اى از ديگر پيامبران امتياز يافته ، اين است كه آئين او ، آئينى خاتم و جاودانه است ، و آئين جاودانه نياز به معجزه اى جاودان دارد تا در هر عصر و نسلى برهان قاطع نبوت باشد ، و افراد بشر در طول قرون بتوانند بدون مراجعه به اقوال ديگران مستقيماً به آن مراجعه كنند .قرآن از جهات مختلفى جنبه اعجاز دارد ، كه بحث گسترده در باره يكايك آنها از گنجايش اين رساله بيرون است و ما به طور فشرده آنها را يادآور مى شويم :در روز نزول قرآن ، نخستين چيزى كه چشم جهان عرب و استادان سخن و بلاغت را گرفت همان زيبايى كلمات ، شگفتى و تازگى تركيب ، و برترى معانى قرآن بود كه از مجموع آن به فصاحت و بلاغت تعبير مى آورند . اين ويژگى بر عرب آن روز ( و امروز ) كاملاً مشهود بوده و از همين رو پيامبر گرامى با تلاوت پى در پى آيات قرآن و دعوت مكرّر به تحدّى ، قهرمانان عرصه سخن و استادان بلاغت را به خضوع و خشوع وا مى داشت و وادارشان مى كرد كه در برابر عظمت كلام او انگشت حيرت به دندان گرفته ، و به فوق بشرى بودن آن اذعان كنند .وليد بن مغيره ، استاد سخن و شعر قريش ، پس از شنيدن آياتى چند از پيامبر اكرم در باره آن چنين داورى كرد : « به خدا سوگند ، هم اكنون از محمّد (صلى الله عليه وآله) سخنى شنيدم كه نه به سخن انسانها ، و نه به سخن جنيّان مى ماند . سخنى است داراى شيرينى و زيبايى خاص . شاخه هاى كلام وى پربار و ريشه آن پر بركت است ; سخنى است والا كه هيچ سخنى برجسته تر از آن نيست ، يعنىهرگز قابل رقابت نمى باشد »(1) .اين تنها وليد بن مغيره نيست كه در برابر جمال ظاهرى و شكوه معنوى قرآن سر تعظيم فرود آورده است ، بلكه ديگر بلغاى عرب نيز نظير عتبة بن ربيعة و طفيل بن عمرو نيز اظهار عجز كرده و به اعجاز ادبى قرآن اعتراف كرده اند . البته ، عرب جاهلى به علت پايين بودن سطح فرهنگ خويش ، از قرآن جز اين جنبه از اعجاز را درك نمى كرد ، امّا زمانى كه اسلام ، خورشيدوار ، بر ربع مسكون جهان تابيد ، متفكران جهان به غور و تأمّل در آيات بلند اين كتاب پرداخته و علاوه بر جهات ادبى ، از جهات ديگر قرآن نيز كه هر يك مستقلاً گواهى روشن بر ارتباط آن با عالَمِ قدس است بهره گرفتند و در هر عصر ، نكته هايى تازه از حقايق بى پايان آن آموختند ، كه اين رشته همچنان ادامه دارد . . .اصل هفتاد و دومدر اصل پيش ، اعجاز ادبى قرآن را به اختصار بيان كرديم . اكنون بر آنيم كه به طور فشرده به جلوه هاى ديگرى از اعجاز قرآن اشاره كنيم . اگر اعجاز ادبى قرآن ، تنها براى كسانى قابل درك است كه در زبان عربى مهارت كافى داشته باشند ، خوشبختانه ديگر جلوه هاى اعجاز قرآن براى ديگران نيز قابل فهم است .الف ـ آورنده قرآن ، يك فرد امّى و درس ناخوانده است ; نه مدرسه اى رفته ، نه در برابر استادى زانو زده ، و نه كتابى را خوانده است ، چنانكهــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مجمع البيان ، 5/387 .مى فرمايد :وَمَا كُنتَ تَتْلُوا مِن قَبْلِهِ مِن كِتَاب وَلاَ تَخُطَّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لاَرْتَابَ الْمُبْطِلُونَ (1) .پيش از اين نه كتابى مى خواندى و نه با دست چيزى مى نوشتى ، كه اگر غير از اين بود باطل گرايان [ در حقانيت رسالت تو ] ترديد مى كردند .پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) اين آيه را بر مردمى تلاوت كرد كه از كارنامه زندگى او كاملاً مطلع بودند . طبعاً اگر وى سابقه تحصيل داشت او را در اين ادعا تكذيب مى كردند ، و اگر مى بينيم برخى او را متهم مى كردند كه « قرآن را بشرى به وى مى آموزد »(2) اين تهمت نيز بسان ديگر تهمتها كاملاً بى اساس بود ، چنانكه قرآن اين اتهام را رد كرده و مى فرمايد : « آن كس كه مى گويند قرآن را به پيامبر آموخته ، از غير عرب است ، در حاليكه زبان قرآن زبان عربى فصيح است(3) .ب ـ قرآن طى مدت بيست و سه سال در شرايط گوناگون ( صلح و جنگ ، سفر و حضر ، و . . . ) توسط پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) تلاوت شده است . طبيعت يك چنين سخن گفتنى ايجاب مى كند كه در گفتار گوينده نوعى دوگانگى بلكه چندگانگى پيش آيد . مؤلفاتى كه كتاب خود را در شرايطى يكسان و با رعايت اصول همگانى مى نويسند ، چه بسا دچار اختلاف و ناهماهنگى در كلام مى شوند ، چه رسد به كسانى كه سخنى را به تدريج ، و در اوضاع و احوال مختلف ، القا مى كنند .در خور توجه است كه قرآن كريم در باره موضوعات گوناگون از الهيّات ، تاريخ ، تشريع و قانونگذارى ، اخلاق ، طبيعت و غيره سخن گفته ، و در عينــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ عنكبوت/48 .1 و2 . نحل/103 .مجموعه آن وى از سر تا به بُن داراى عاليترين نوع هماهنگى و انسجام از نظر محتوا ، و سبك سخن گفته است . قرآن خود اين جنبه از اعجاز را يادآور شده و مى فرمايد :أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً (1) .آيا در قرآن تدبّر نمى كنند ؟ اگر از جانب غير خدا بود ، در آن اختلاف بسيار مى يافتند .ج ـ قرآن كريم ، فطرت ثابت انسان را مدّ نظر قرار داده و بر اساس آن قانونگذارى كرده است . در نتيجه اين بينش اساسى ، به همه ابعاد روح و زواياى حيات انسان توجه كرده و اصولى كلى را ، كه هرگز كهنگى و زوال نمى پذيرد ، يادآور شده است .از ويژگيهاى قوانين كلّى اسلام آن است كه در شرايط گوناگون و محيط هاى مختلف قابل اجراست ، و مسلمانان زمانى كه بر بخش عظيمى از جهان دست يافته بودند ، در پرتو همين قوانين ، قرنها جوامع بشرى را با قدرت و عظمت اداره كردند . امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد :إنّ اللهَ لم يدَعْ شيئاً تحتاجُ إليه الأُمّة إلاّ أنْزله في كتابِه و بيَّنه لرسُولهِ وجَعَلَ عليه دليلاً(2) .
(1/1)

خداوند هيچ چيزى را كه مردم به آن نيازمندند وا نگذارده مگر اينكه در كتاب خود از آن سخن گفته و براى رسول خود حكمش را توضيح داده است ، و براى هر چيزى حدى ، و براى هر حدى دليلى معين كرده است .اصل هفتاد و سومــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ نساء/82 .2 ـ كافى : 1/59 .د ـ قرآن در آيات مختلف به مناسبتهاى گوناگون اسرار جهان آفرينش را كه بشر آن روز از آن آگاهى نداشت بيان كرده است ، و كشف اين اسرار براى در درس نخوانده كه در يك جامعه بى خبر از همه چيز زندگى مى كند ، جز از طريق وحى امكان پذير نيست . كشف قانون جاذبه از افتخارات علم جديد به شمار مى رود و اينك استوارى كاخ آفرينش را بر پايه آن تفسير مى كنند . قرآن در جمله بسيار كوتاهى پرده از اين قانون برداشته و مى فرمايد :اللهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماوَاتِ بِغَيْرِ عَمَد تَرَوْنَهَا (1) .خدايى كه آسمانها را بدون ستون مرئى برافراشته است .كشف قانون زوجيت عمومى يكى ديگر از دست آوردهاى علم جديد است ، و قرآن كريم در روزگارى كه كمترين اطلاعى در اين باره موجود نبود از آن خبر داده مى فرمايد :وَمِن كُلِّ شَيْء خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ(2) ( .از هر چيزى جفت آفريديم ، باشد كه متذكر شويد .و نمونه هاى ديگر كه در كتابهاى تفسير و كلام يا دائرة المعارف بيان شده اند .هـ ـ قرآن پيش از وقوع برخى حوادث ، قاطعانه از آنها خبر داده و گزارهاى وى نيز دقيقاً به وقوع پيوسته است . نمونه هاى اين امر زياد است كه تنها به يك مورد آن اشاره مى كنيم :روزى كه روميان خداپرست مسيحى ، مغلوب ساسانيان آتش پرست گرديدند ; مشركان عرب اين ماجرا را به فال نيك گرفته و گفتند ما نيز برــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ رعد/2 .2 ـ ذاريات/49 .خداپرستان جزيرة العرب ( مسلمانان ) پيروز خواهيم شد . قرآن در آن موقع قاطعانه خبر داد :غُلِبَتِ الرُّومُ * فِي أَدْنَى الاَْرْضِ وَهُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ * فِي بِضْعِ سِنِينَ للهِِ الاَْمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ وَيَوْمَئِذ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ (1) .روميان در نزديكترين زمين ( به ديار عرب ) مغلوب شدند ، و آنان پس از اين شكست ، در مدت كمى ( ميان سه تا نه

از خدا تا مرجع/جلسه سیزده

1) .روميان در نزديكترين زمين ( به ديار عرب ) مغلوب شدند ، و آنان پس از اين شكست ، در مدت كمى ( ميان سه تا نه سال ) بر حريف پيروز خواهند شد . چيزى نگذشت كه اين پيشگويى به وقوع پيوست ، و همزمان هر دو گروه خداپرست ( مسيحيان روم و مسلمانان عربستان ) بر دشمنان خويش ( ايران ساسانى و مشركان قريش ) پيروز شدند .از اين جهت در ذيل آيه از سرور و شادمانى مؤمنان سخن مى گويد و مى فرمايد :يَوْمَئِذ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ( .زيرا اين دو پيروزى همزمان رخ دادند .و ـ قرآن زندگانى پيامبران و امتهاى پيشين را در سوره هاى مختلف با تعبيرهاى گوناگون بيان كرده است . اين سرگذشتها در كتب عهدين ( تورات و انجيل ) نيز وارد شده است ، ولى به هنگام مقايسه روشن مى شود كه قرآن يكسره وحى الهى است ، ولى آنچه در عهدين آمده از دستبرد تحريفگران مصون نمانده است . در گزارش قرآن از زندگى پيامبران ، كوچكترين مطلبى بر خلاف عقل و فطرت بى تناسب با مقام والاى پيامبران وجود ندارد ، در حاليكه در قصص عهدين اين نوع نارساييها فراوان است . در اين زمينه تنها مقايسه ميان قرآن با عهدين در مورد سرگذشت آدم كافى است .ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ روم/2 ـ 4 .اصل هفتاد و چهارمقرائن و شواهد نبوت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)گردآورى قرائن و شواهد ـ چنانكه قبلاً گفتيم ـ از امورى است كه مى تواند دعوى پيامبران را اثبات كند . در اينجا برآنيم كه به طور فشرده ، به قرائنى كه دال بر صحت دعوى پيامبر اسلام است اشاره كنيم . اين قرائن عبارتند از :الف ـ سوابق زندگى پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) : مردم قريش پيامبر اسلام را پيش از مبعوث شدن به رسالت ، محمد « امين » خوانده و اشياى گرانبها را نزد او به امانت مى گذاشتند . زمانى كه در تجديد بناى كعبه براى نصب حجرالاسود ميان چهار قبيله اختلاف رخ داد ، همگان پذيرفتند كه اين كار را عزيز قريش ، يعنى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) ، انجام دهد . زيرا او مردى امين و پاكدامن است(1) .ب ـ وارستگى از آلودگيهاى محيط : پيامبر اسلام در محيطى پرورش يافته بود كه در آن جز بت پرستى ، قماربازى ، زنده به گور كردن دختران ، خوردن مردار و خون ، و ستم و يغماگرى حاكم نبود . مع الوصف در چنين محيطى او انسانى والا بود كه به هيچ وجه آلوده به اين گونه رذايل عقيدتى و اخلاقى نشد .ج ـ محتواى دعوت : وقتى به محتواى دعوت پيامبر مى نگريم مى بينيم وى مردم را درست بر ضد آنچه كه در محيط وى رواج داشت فرا مى خواند

از خدا تا مرجع/جلسه سیزده ادامه

ﺍﺻﻞ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﻭ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﻗﺮﺍﺋﻦ ﻭ ﺷﻮﺍﻫﺪ ﻧﺒﻮﺕ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﻛﺮﻡ (ﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﻭﺳﻠﻢ) ﮔﺮﺩﺁﻭﺭﻱ ﻗﺮﺍﺋﻦ ﻭ ﺷﻮﺍﻫﺪ ﭼﻨﺎﻧﻜﻪ ﻗﺒﻠﺎً ﮔﻔﺘﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻣﻮﺭﻱ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﻲ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺻﺪﻕ ﺩﻋﻮﻱ ﭘﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﻛﻨﺪ. ﺩﺭ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺑﺮﺁﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻓﺸﺮﺩﻩ، ﺑﻪ

ﻗﺮﺍﺋﻨﻲ ﻛﻪ ﺩﺍﻝ ﺑﺮ ﺻﺤﺖ ﺩﻋﻮﻱ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺍﺳﺖ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻛﻨﻴﻢ. ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺍﺋﻦ ﻋﺒﺎﺭﺗﻨﺪ ﺍﺯ: ﺍﻟﻒ ﺳﻮﺍﺑﻖ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﺳﻠﺎﻡ (ﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﻭﺳﻠﻢ): ﻣﺮﺩﻡ ﻗﺮﻳﺶ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺭﺍ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﻣﺒﻌﻮﺙ ﺷﺪﻥ ﺑﻪ ﺭﺳﺎﻟﺖ، ﻣﺤﻤﺪ «ﺍﻣﻴﻦ» ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻭ ﺍﺷﻴﺎﻱ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎ ﺭﺍ ﻧﺰﺩ ﺍﻭﺑﻪ ﺍﻣﺎﻧﺖ ﻣﻲ‌ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ. ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺗﺠﺪﻳﺪ ﺑﻨﺎﻱ ﻛﻌﺒﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﻧﺼﺐ ﺣﺠﺮﺍﻟﺎﺳﻮﺩ ﻣﻴﺎﻥ ﭼﻬﺎﺭ ﻗﺒﻴﻠﻪ ﺍﺧﺘﻠﺎﻑ ﺭﺥ ﺩﺍﺩ، ﻫﻤﮕﺎﻥ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﻋﺰﻳﺰ ﻗﺮﻳﺶ، ﻳﻌﻨﻲ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﻛﺮﻡ (ﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﻭﺳﻠﻢ)، ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﺪ. ﺯﻳﺮﺍ ﺍﻭ ﻣﺮﺩﻱ ﺍﻣﻴﻦ ﻭ ﭘﺎﻛﺪﺍﻣﻦ ﺍﺳﺖ. (1) ﺏ


 ﻭﺍﺭﺳﺘﮕﻲ ﺍﺯ ﺁﻟﻮﺩﮔﻴﻬﺎﻱ ﻣﺤﻴﻂ: ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺩﺭ ﻣﺤﻴﻄﻲ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺟﺰ ﺑﺖ ﭘﺮﺳﺘﻲ، ﻗﻤﺎﺭﺑﺎﺯﻱ، ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﮔﻮﺭ ﻛﺮﺩﻥ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻣﺮﺩﺍﺭ ﻭﺧﻮﻥ، ﻭ ﺳﺘﻢ ﻭ ﻳﻐﻤﺎﮔﺮﻱ ﺣﺎﻛﻢ ﻧﺒﻮﺩ. ﻣﻊ ﺍﻟﻮﺻﻒ ﺩﺭ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﺤﻴﻄﻲ ﺍﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﻲ ﻭﺍﻟﺎ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻫﻴﭽﻮﺟﻪ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺭﺫﺍﻳﻞ ﻋﻘﻴﺪﺗﻲ ﻭﺍﺧﻠﺎﻗﻲ ﻧﺸﺪ. ﺝ ﻣﺤﺘﻮﺍﻱ ﺩﻋﻮﺕ: ﻭﻗﺘﻲ ﺑﻪ ﻣﺤﺘﻮﺍﻱ ﺩﻋﻮﺕ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻣﻲ‌ﻧﮕﺮﻳﻢ ﻣﻲ‌ﺑﻴﻨﻴﻢ ﻭﻱ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺮ ﺿﺪ ﺁﻧﭽﻪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﺤﻴﻂ ﻭﻱ ﺭﻭﺍﺝ ﺩﺍﺷﺖ ﻓﺮﺍ ﻣﻲ‌ﺧﻮﺍﻧﺪ. ﺁﻧﻬﺎﺑﺖ ﭘﺮﺳﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺍﻭ ﺑﻪ ﺗﻮﺣﻴﺪ ﺩﻋﻮﺕ ﻛﺮﺩ; ﻣﻌﺎﺩ ﺭﺍ ﺍﻧﻜﺎﺭ ﻣﻲ‌ﻛﺮﺩﻧﺪ، ﺍﻭ









ﺁﻧﻬﺎﺑﺖ ﭘﺮﺳﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺍﻭ ﺑﻪ ﺗﻮﺣﻴﺪ ﺩﻋﻮﺕ ﻛﺮﺩ; ﻣﻌﺎﺩ ﺭﺍ ﺍﻧﻜﺎﺭ ﻣﻲ‌ﻛﺮﺩﻧﺪ، ﺍو

 ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻌﺎﺩ ﺭﺍ ﺷﺮﻁ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺷﻤﺮﺩ; ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﮔﻮﺭ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﺯﻥ ﻛﻤﺘﺮﻳﻦ ﺍﺭﺯﺷﻲ ﻗﺎﺋﻞ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ، ﺍﻣّﺎ ﺍﻭ ﻛﺮﺍﻣﺖ ﺍﻧﺴﺎﻧﻲ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻥ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﺍﻧﺪ، ﺭﺑﺎ ﺧﻮﺍﺭ ﻭ ﺛﺮﻭﺕ ﺍﻧﺪﻭﺯ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺍﻭ ﺍﺯ ﺭﺑﺎﺧﻮﺍﺭﻱ ﻭﺗﻜﺎﺛﺮ ﻧﻬﻲ ﻧﻤﻮﺩ، ﻣﻴﮕﺴﺎﺭﻱ ﻭ ﻗﻤﺎﺭ ﺭﺍﻳﺞ ﺑﻮﺩ، ﺍﻭ ﺍﻳﻦ ﺍﻣﻮﺭ ﺭﺍ ﻛﺮﺩﺍﺭ ﺷﻴﻄﺎﻧﻲ ﻧﺎﻣﻴﺪ ﻭ ﺍﺟﺘﻨﺎﺏ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﺽ ﺩﺍﻧﺴﺖ.... -------------- 1. ﺳﻴﺮﻩ ﺍﺑﻦ ﻫﺸﺎﻡ، ﺝ1، 209. -------------- ﺻﻔﺤﻪ 129 ﺩ ﺍﺑﺰﺍﺭ ﺩﻋﻮﺕ: ﻭﺳﺎﻳﻞ ﻭ ﺍﺑﺰﺍﺭﻱ ﻛﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺑﺮﺍﻱ ﻧﺸﺮ ﺩﻋﻮﺕ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻛﻤﻚ

ﮔﺮﻓﺖ، ﻛﺎﻣﻠﺎً ﺍﻧﺴﺎﻧﻲ ﻭ ﺍﺧﻠﺎﻗﻲ ﺑﻮﺩ. ﺣﻀﺮﺗﺶ ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺯ ﺭﻭﺷﻬﺎﻱ ﺿﺪ ﺍﻧﺴﺎﻧﻲ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺑﺴﺘﻦ ﺁﺏ ﺑﺮ ﺩﺷﻤﻦ ﻭ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﻛﺮﺩﻥ ﺁﻥ، ﺑﺮﻳﺪﻥ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﻭ ﻏﻴﺮﻩ ﻛﻤﻚ ﻧﮕﺮﻓﺖ. ﺑﻠﻜﻪ ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻣﻲ‌ﻛﺮﺩ ﺑﻪ ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﻛﻮﺩﻛﺎﻥ ﻭ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩﺍﻥ ﺁﺯﺍﺭ ﻧﺮﺳﺎﻧﻨﺪ، ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﻧﻜﻨﻨﺪ، ﻭ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﺣﺠﺖ ﺑﻪ ﺩﺷﻤﻦ، ﺟﻨﮓ ﺭﺍ ﺷﺮﻭﻉ ﻧﻨﻤﺎﻳﻨﺪ. ﺍﺯ ﻣﻨﻄﻖِ ﻣﺎﻛﻴﺎﻭﻟﻴﺴﺘﻲ «ﻫﺪﻑ، ﻛﺎﺭﺑﺮﺩ ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺭﺍ ﻣﺠﺎﺯ ﻣﻲ‌ﺳﺎﺯﺩ» ﺑﻴﺰﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺧﻴﺒﺮ، ﭘﻴﺸﻨﻬﺎﺩ ﻓﺮﺩﻱ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺑﻪ ﺯﺍﻧﻮ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻥ ﺩﺷﻤﻦ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻣﺴﻤﻮﻡ ﻛﺮﺩﻥ ﺁﺏ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﭙﺬﻳﺮﻓﺖ. ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﻲ
 ﻭﻱ، ﺳﺮﺷﺎﺭ ﺍﺯ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﻫﺎﻱ ﻛﺮﻳﻤﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﺍﺳﺖ. ﻩ ﺷﺨﺼﻴﺖ ﻭ ﺧﺼﺎﻝ ﮔﺮﻭﻧﺪﮔﺎﻥ: ﻣﻠﺎﺣﻈﻪ ﺭﻭﺣﻴﺎﺕ، ﺍﻓﻜﺎﺭ ﻭ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻣﻲ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﭘﺎﻳﻪ ﺻﺪﻕ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﺳﺎﺯﺩ. ﺑﺪﻳﻬﻲ ﺍﺳﺖ ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺩﻋﻮﺕ ﻛﺴﻲ ﺩﺭ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﻱ ﻣﻤﺘﺎﺯ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﺆﺛﺮ ﺍﻓﺘﺪ، ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺻﺪﻕ ﻭ ﺣﻘﺎﻧﻴﺖ ﺩﻋﻮﺕ ﺍﻭﺳﺖ، ﻭﻟﻲ ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺩﻧﻴﺎﭘﺮﺳﺖ ﺩﻭﺭ ﻭﻱ ﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮﻧﺪ، ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺿﻌﻒ ﺍﺩﻋﺎﻱ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ. ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﮔﺮﻭﻧﺪﮔﺎﻥ ﺭﺍﺳﺘﻴﻦ ﺑﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﻱ ﻭﺍﻟﺎﻳﻲ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺍﻣﻴﺮ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﻋﻠﻲ (ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ)، ﺟﻌﻔﺮ ﺑﻦ ﺍﺑﻲ ﻃﺎﻟﺐ، ﺳﻠﻤﺎﻥ، ﺍﺑﻮﺫﺭ، ﺑﻠﺎﻝ،
 ﻣﺼﻌﺐ، ﺍﺑﻦ ﻣﺴﻌﻮﺩ، ﻣﻘﺪﺍﺩ ﻭ ﻋﻤّﺎﺭ ﺭﺍ ﻣﻲ‌ﺑﻴﻨﻴﻢ ﻛﻪ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺑﻪ ﺧﺼﺎﻳﻞ ﺍﻧﺴﺎﻧﻲ ﻭ ﺯﻫﺪ ﻭ ﺗﻘﻮﻱ ﻭ ﺟﻬﺎﺩ ﻭ ﺍﻳﺜﺎﺭ ﻭ ﭘﺎﻛﻲ ﻭ ﺩﺭﺳﺘﻲ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﺩﺍﺭﺩ. ﻭ ﺗﺄﺛﻴﺮ ﻣﺜﺒﺖ ﺩﺭ ﻣﺤﻴﻂ، ﻭ ﭘﻲ ﺭﻳﺰﻱ ﻳﻚ ﺗﻤﺪﻥ ﻋﻈﻴﻢ ﻭ ﺑﺎ ﺷﻜﻮﻩ: ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﺳﻠﺎﻡ (ﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﻭﺳﻠﻢ) ﺩﺭ ﻣﺪﺕ ﺑﻴﺴﺖ ﻭ ﺳﻪ ﺳﺎﻝ، ﻭﺿﻊ ﺟﺰﻳﺮﺓ ﺍﻟﻌﺮﺏ ﺭﺍ ﺩﮔﺮﮔﻮﻥ ﺳﺎﺧﺖ. ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﺯ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﻱ ﻳﻐﻤﺎﮔﺮ، ﺍﻓﺮﺍﺩﻱ ﺍﻣﻴﻦ، ﻭ ﺍﺯ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﺖ ﭘﺮﺳﺖ، ﻣﻮﺣّﺪﺍﻧﻲ ﻓﺮﻫﻴﺨﺘﻪ ﻭ ﭘﺎ ﺑﺮﺟﺎ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﻤﺪﻧﻲ ﺑﺎ ﺷﻜﻮﻩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺤﻴﻂ ﺳﻜﻮﻧﺖ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﭘﺎ ﺳﺎﺧﺘﻨﺪ، ﺑﻠﻜﻪ ﺗﻤﺪﻥ ﺑﻲ ﻧﻈﻴﺮ ﺍﺳﻠﺎﻣﻲ
 ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﻃﻖ ﺩﻳﮕﺮ ﻧﻴﺰ ﮔﺴﺘﺮﺵ -------------- ﺻﻔﺤﻪ 130 ﺩﺍﺩﻧﺪ. ﺟﻌﻔﺮ ﺑﻦ ﺍﺑﻲ ﻃﺎﻟﺐ (ﻋﻠﻴﻬﻤﺎ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ)، ﺍﺯ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺻﺪﺭ ﺍﺳﻠﺎﻡ، ﺑﺮ ﻫﻤﻴﻦ ﻧﻜﺘﻪ ﻣُﻬﺮ ﺗﺄﻛﻴﺪ ﻧﻬﺎﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﺳﺆﺍﻝ ﻓﺮﻣﺎﻧﺮﻭﺍﻱ ﺣﺒﺸﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﮔﻔﺖ: «ﺍﻱ ﻓﺮﻣﺎﻧﺮﻭﺍ، ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﺎ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﻱ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻧﮕﻴﺨﺖ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﺖ ﭘﺮﺳﺘﻲ ﻭ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﻭ ﺯﻛﺎﺕ، ﺩﺍﺩﮔﺮﻱ ﻭ ﻧﻴﻜﻮﻛﺎﺭﻱ، ﻭ ﻛﻤﻚ ﺑﻪ ﺧﻮﻳﺸﺎﻭﻧﺪﺍﻥ ﺍﻣﺮ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻓﺤﺸﺎ ﻭ ﻣُﻨﻜَﺮ ﻭ ﺳﺘﻢ ﻧﻬﻲ ﻛﺮﺩ». (1) ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺍﺋﻦ ﻭ ﻧﻈﺎﻳﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻲ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﺪﻕ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﻭﺣﻘﺎﻧﻴﺖ ﻣﺮﺍﻡ ﻭﻱ


 ﺭﻫﻨﻤﻮﻥ ﮔﺮﺩﺩ. ﻗﻄﻌﺎً ﻓﺮﺩﻱ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺧﺼﻮﺻﻴﺎﺕ، ﺩﺭ ﺍﺩﻋﺎﻱ ﻧﺒﻮﺕ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﺟﻬﺎﻥ ﻏﻴﺐ، ﺻﺎﺩﻕ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﭼﻨﺎﻧﻜﻪ ﻗﺮﺍﺋﻦ ﺩﻳﮕﺮ ﻧﻴﺰ ﺩﻗﻴﻘﺎً ﻣﺆﻳّﺪ ﺍﻳﻦ ﻣﻄﻠﺐ ﺍﺳﺖ. ﺍﺻﻞ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﻭ ﭘﻨﺠﻢ ﺗﺼﺪﻳﻖ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﭘﻴﺸﻴﻦ: ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﻃﺮﻕ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺩﻋﻮﻱ ﻧﺒﻮﺕ، ﺗﺼﺪﻳﻖ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺍﺳﺖ. ﺯﻳﺮﺍ ﻓﺮﺽ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻧﺒﻮﺕ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺑﺎ ﺩﻟﺎﻳﻞ ﻗﻄﻌﻲ ﺛﺎﺑﺖ ﺷﺪﻩ، ﻭ ﻃﺒﻌﺎً ﮔﻔﺘﺎﺭ ﺍﻭ ﻣﻲ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺳﻨﺪﻱ ﻗﺎﻃﻊ ﺑﺮ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭﻱ ﻧﺒﻮﺕ ﺑﻌﺪﻱ ﻗﻠﻤﺪﺍﺩ ﺷﻮﺩ. ﺍﺯ ﺑﺮﺧﻲ ﺁﻳﺎﺕ ﻗﺮﺁﻥ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﻫﻞ ﻛﺘﺎﺏ، ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺭﺍ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ،



 ﻣﻲ‌ﺷﻨﺎﺧﺘﻨﺪ، ﻳﻌﻨﻲ ﻧﺸﺎﻧﻪ‌ﻫﺎﻱ ﻧﺒﻮﺕ ﻭﻱ ﺩﺭ ﻛﺘﺐ ﺁﺳﻤﺎﻧﻲ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﻴﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﻣﺪّﻋﻲ ﺍﻳﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﺷﺪ ﻭ ﻛﺴﻲ ﻧﻴﺰ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﻜﺬﻳﺐ ﻧﻜﺮﺩ، ﭼﻨﺎﻧﻜﻪ ﻣﻲ‌ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ: (ﺍﻟّﺬﻳﻦَ ﺁﺗَﻴْﻨﺎﻫُﻢُ ﺍﻟﻜِﺘﺎﺏ ﻳَﻌْﺮِﻓُﻮﻧَﻪُ ﻛَﻤﺎ ﻳَﻌْﺮِﻓُﻮﻥَ ﺃَﺑْﻨﺎﺀَﻫُﻢْ ﻭَﺇِﻥﱠﱠ ﻓَﺮﻳﻘﺎً ﻣِﻨْﻬُﻢْ ﻟﻴَﻜْﺘُﻤُﻮﻥَ ﺍﻟﺤَﻖﱠﱠ ﻭَﻫُﻢْ ﻳَﻌْﻠَﻤُﻮﻥ) (ﺑﻘﺮﻩ/146): ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﺘﺎﺏ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻳﻢ (ﻳﻬﻮﺩ ﻭ ﻧﺼﺎﺭﻱ) ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺴﺎﻥ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﻧﻴﻚ ﻣﻲ‌ﺷﻨﺎﺳﻨﺪ ﻭ ﮔﺮﻭﻫﻲ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ، ﺑﺎ ﺁﻧﻜﻪ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺭﺍ ﻣﻲ‌ﺩﺍﻧﻨﺪ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻣﻲ‌ﻛﻨﻨﺪ. -------------- 1. ﺳﻴﺮﻩ ﺇﺑﻦ ﻫﺸﺎﻡ، ﺝ1، ﺹ59ﻭ 360.



 -------------- ﺻﻔﺤﻪ 131 ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﻣﺪﻋﻲ ﮔﺸﺖ ﻛﻪ ﻋﻴﺴﻲ (ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ) ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﻭ ﺑﺸﺎﺭﺕ ﺩﺍﺩﻩ ﻭ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﻣﻦ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻣﺪﻥ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﻱ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻧﻮﻳﺪ ﻣﻲ‌ﺩﻫﻢ ﻛﻪ ﺍﺣﻤﺪ ﻧﺎﻡ ﺩﺍﺭﺩ: (ﻭَﻣُﺒَﺸﱢﱢﺮﺍً ﺑِﺮَﺳُﻮﻝ ﻳَﺄْﺗِﻲ ﻣِﻦْ ﺑَﻌْﺪﻱ ﺍﺳﻤُﻪُ ﺃَﺣْﻤَﺪُ) (ﺻﻒ/6) ﻭ ﺍﻫﻞ ﻛﺘﺎﺏ ﺍﻳﻦ ﺍﺩﻋﺎ ﺭﺍ ﺍﻧﻜﺎﺭ ﻧﻜﺮﺩﻧﺪ، ﻫﺮﭼﻨﺪ ﺍﺯ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﻧﻴﺰ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﻣﻲ‌ﺯﺩﻧﺪ. ﺿﻤﻨﺎً ﺟﺎﻟﺐ ﺍﺳﺖ ﺑﺪﺍﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﻛﺘﺎﺏ ﺍﻧﺠﻴﻞ ﺑﺎ ﺁﻧﻜﻪ ﻗﺮﻧﻬﺎﺳﺖ ﺩﺳﺘﺨﻮﺵ ﺗﺤﺮﻳﻒ ﺷﺪﻩ، ﻣﻊ ﺍﻟﻮﺻﻒ ﺩﺭ ﺍﻧﺠﻴﻞ ﻳﻮﺣﻨﺎ (ﻓﺼﻠﻬﺎﻱ 14، 15، 16) ﭘﻴﺶ ﺑﻴﻨﻲ ﻣﺴﻴﺢ ﺍﺯ ﺁﻣﺪﻥ ﺷﺨﺼﻲ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ



 «ﻓﺎﺭﻗﻠﻴﻄﺎ» (=ﺳﺘﻮﺩﻩ = ﻣﺤﻤﺪ) ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﭘﮋﻭﻫﻨﺪﮔﺎﻥ ﻣﻲ‌ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻛﻨﻨﺪ. (1) ﺍﺻﻞ ﻫﻔﺘﺎﺩﻭ ﺷﺸﻢ ﭼﻨﺎﻧﻜﻪ ﻗﺒﻠﺎً ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ، ﻣﻌﺠﺰﺍﺕ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﻛﺮﻡ (ﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﻭﺳﻠﻢ) ﻣﻨﺤﺼﺮ ﺑﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﺑﻠﻜﻪ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﮔﺎﻩ ﺩﺭ ﻣﻨﺎﺳﺒﺘﻬﺎﻱ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﻗﻨﺎﻉ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺍﻋﺠﺎﺯ ﻣﻲ‌ﺯﺩ. ﺩ ﺭﺍﻳﻦ ﺯﻣﻴﻨﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺧﺎﻃﺮﻧﺸﺎﻥ ﺳﺎﺧﺖ ﻛﻪ، ﺍﺻﻮﻟﺎً ﻳﻚ ﻣﺤﺎﺳﺒﻪ ﻋﻘﻠﻲ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﻌﺠﺰﺍﺗﻲ ﻏﻴﺮ ﺍﺯ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﻲ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﻛﺮﻡ (ﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﻭﺳﻠﻢ) ﺛﺎﺑﺖ ﻣﻲ‌ﻛﻨﺪ: ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺑﺮﺍﻱ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻮﺳﻲ ﺍﺯ 9 ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺳﺨﻦ



 ﻣﻲ‌ﮔﻮﻳﺪ (2) ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﺴﻴﺢ ﻧﻴﺰ 5 ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺭﺍ ﻣﺘﺬﻛﺮ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ. (3) ﺁﻳﺎ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ ﭘﺬﻳﺮﻓﺖ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﺳﻠﺎﻡ، ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻭ ﺧﺎﺗﻢ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻲ‌ﺷﻤﺮﺩ، ﺧﻮﺩ ﺑﺎ ﻧﻘﻞ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﻣﻌﺠﺰﺍﺕ ﮔﻮﻧﺎﮔﻮﻥ ﺑﺮﺍﻱ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﻗﺒﻠﻲ، ﺗﻨﻬﺎ ﻳﻚ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ؟! ﻭ ﺁﻳﺎ ﻣﺮﺩﻡ، ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺻﺪﻭﺭ ﺁﻥ ﻫﻤﻪ ﻣﻌﺠﺰﺍﺕ ﺍﺯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﭘﻴﺸﻴﻦ، ﺗﻤﻨﺎﻱ ﻣﻌﺠﺰﺍﺕ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺍﺯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻳﺪﻥ ﻳﻚ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍﺯ ﻭﻱ ﺍﻛﺘﻔﺎ ﻣﻲ‌ﻛﺮﺩﻧﺪ؟! -------------- 1. ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﻛﺘﺎﺑﻬﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺑﺸﺎﺭﺍﺕ



 ﻋﻬﺪﻳﻦ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﻛﺮﻡ ﺭﺍ ﮔﺮﺩ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﺷﻮﺩ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻛﺘﺎﺏ ﺍﻧﻴﺲ ﺍﻟﺎﻋﻠﺎﻡ. 2. ﺳﻮﺭﻩ ﺍﺳﺮﺍﺀ/101. 3. ﺁﻝ ﻋﻤﺮﺍﻥ/49. -------------- ﺻﻔﺤﻪ 132 ﻭﺍﻧﮕﻬﻲ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﻌﺠﺰﺍﺕ ﻣﺘﻌﺪﺩﻱ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺫﻛﺮ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺫﻳﻠﺎً ﺑﺪﺍﻧﻬﺎ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻣﻲ‌ﻛﻨﻴﻢ: ﺍﻟﻒ ﺷﻖ ﺍﻟﻘﻤﺮ: ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻣﺸﺮﻛﺎﻥ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻨﻮﻁ ﺑﻪ ﺩﻭ ﻧﻴﻢ ﺷﺪﻥ ﻣﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺩﺍﻧﺴﺘﻨﺪ، ﺣﻀﺮﺕ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺍﻟﻬﻲ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩ، ﭼﻨﺎﻥ ﻛﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﻲ‌ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ: (ﺍﻗْﺘَﺮَﺑَﺖِ ﺍﻟﺴّﺎﻋَﺔُ ﻭَﺍﻧْﺸَﻖﱠﱠ ﺍﻟﻘَﻤَﺮُ * ﻭَ ﺇِﻥْ ﻳَﺮَﻭﺍ ﺁﻳﺔً ﻳُﻌﺮِﺿُﻮﺍ ﻭَ ﻳَﻘُﻮﻟُﻮﺍ ﺳِﺤْﺮٌ ﻣُﺴْﺘَﻤﱢﱢﺮ

از خدا تا مرجع/جلسه چهار ده

ﻗﻤﺮ/12): ﺭﺳﺘﺎﺧﻴﺰ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺷﺪ، ﻭ ﻣﺎﻩ ﺑﻪ ﺩﻭ ﻧﻴﻢ ﮔﺸﺖ، ﺍﮔﺮ ﺁﻳﺘﻲ (ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍﻱ) ﺭﺍ ﺑﺒﻴﻨﻨﺪ ﺭﻭﻱ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻩ ﻭ ﻣﻲ‌ﮔﻮﻳﻨﺪ ﺳﺤﺮﻱ ﺍﺳﺖ ﻣﺴﺘﻤﺮ. ﺫﻳﻞ ﺁﻳﻪ ﻛﺎﻣﻠﺎً ﮔﻮﺍﻩ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺍﺯ ﺁﻳﻪ، ﺷﻜﺎﻓﺘﻦ ﻣﺎﻩ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺭﺳﺘﺎﺧﻴﺰ ﻧﻴﺴﺖ، ﺑﻠﻜﻪ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﻋﺼﺮ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﻛﺮﻡ (ﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﻭﺳﻠﻢ) ﺍﺳﺖ. ﺏ ﻣﻌﺮﺍﺝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﻛﺮﻡ ﺩﺭ ﻳﻚ ﺷﺐ ﺍﺯ ﻣﺴﺠﺪ ﺍﻟﺤﺮﺍﻡ ﺩﺭ ﻣﻜّﻪ ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﺍﻗﺼﻲ ﺩﺭ ﻓﻠﺴﻄﻴﻦ، ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺎﻟﺎ ﺭﻓﺖ ﺳﻴﺮﻱ ﭼﻨﻴﻦ ﻋﻈﻴﻢ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻧﻲ ﺁﻥ ﺳﺎﻥ ﻛﻮﺗﺎﻩ، ﺍﺯ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﻌﺠﺰﺍﺕ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﮔﺮﺍﻣﻲ (ﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﻭﺳﻠﻢ) ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ



 ﻗﺮﺁﻥ ﻧﻘﻞ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﻗﺪﺭﺕ ﺍﻟﻬﻲ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻋﻮﺍﻣﻞ ﻃﺒﻴﻌﻲ ﻣﺎﻧﻊ ﺍﺯ ﻋﺮﻭﺝ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﻭﻱ ﺑﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺎﻟﺎ ﺑﺎﺷﺪ. (1) ﺝ ﻣﺒﺎﻫﻠﻪ ﺑﺎ ﺍﻫﻞ ﻛﺘﺎﺏ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺣﻘﺎﻧﻴﺖ ﺧﻮﺩ ﻋﺪﻩ ﺍﻱ ﺍﺯ ﺍﻫﻞ ﻛﺘﺎﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺒﺎﻫﻠﻪ ﺩﻋﻮﺕ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺑﻴﺎﻳﻴﺪ ﺗﺎ ﺧﻮﺩ، ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﻭ ﺯﻧﺎﻧﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﺒﺎﻫﻠﻪ ﺑﺮﺧﻴﺰﻳﻢ. ﻣﺴﻠّﻢ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺒﺎﻫﻠﻪ ﺑﻪ ﻧﺎﺑﻮﺩﻱ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺩﻭ ﻃﺮﻑ ﻣﻨﺘﻬﻲ ﻣﻲ‌ﺷﺪ ﻭﻟﻲ ﺍﻭ ﺁﻣﺎﺩﮔﻲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﻋﻠﺎﻥ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺁﻥ ﮔﺮﻭﻩ ﺍﺯ ﺍﻫﻞ ﻛﺘﺎﺏ، ﺑﺎ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﻗﺎﻃﻌﻴﺖ ﻭ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭﻱ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﻭ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻭﻱ ﻋﺰﻳﺰﺗﺮﻳﻦ ﻛﺴﺎﻥ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﻲ ﭘﺮﻭﺍ ﺑﻪ ﻋﺮﺻﻪ



 ﻣﺒﺎﻫﻠﻪ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﻋﻘﺐ ﻧﺸﻴﻨﻲ ﻛﺮﺩﻧﺪ. ﻭ ﺗﻦ ﺑﻪ ﻗﺒﻮﻝ ﺷﺮﺍﻳﻂ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺩﺍﺩﻧﺪ. (2) -------------- 1. ﺍﺳﺮﺍﺀ/1. 2. ﺁﻝ ﻋﻤﺮﺍﻥ/61. -------------- ﺻﻔﺤﻪ 133 ﺩﺭ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﺍﺯ ﻏﻴﺐ ﻗﺒﻠﺎً ﻳﺎﺩﺁﻭﺭ ﺷﺪﻳﻢ ﻛﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﺴﻴﺢ ﺍﺯ ﻏﻴﺐ ﺧﺒﺮ ﻣﻲ‌ﺩﺍﺩ. (1) ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﮔﺮﺍﻣﻲ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﻃﺮﻳﻖ ﻭﺣﻲ ﺍﺯ ﻏﻴﺐ ﺧﺒﺮ ﻣﻲ‌ﺩﺍﺩ ﻛﻪ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﭘﻴﺮﻭﺯﻱ ﺭﻭﻣﻴﺎﻥ ﺑﺮ ﺍﻳﺮﺍﻧﻴﺎﻥ (2) ﻭ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﻓﺘﺢ ﻣﻜﻪ (3) ﺑﻮﺩ. ﺍﻳﻨﻬﺎ ﻳﻚ ﺭﺷﺘﻪ ﻣﻌﺠﺰﺍﺗﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺫﻛﺮ ﺁﻥ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﻗﺮﺁﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺍﻓﺰﻭﻥ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ، ﻣﻮﺭﺧﺎﻥ ﻭ ﻣﺤﺪﺛﺎﻥ ﺍﺳﻠﺎﻣﻲ ﻣﻌﺠﺰﺍﺕ


 ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﻛﻪ ﻣﺠﻤﻮﻉ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﺗﻮﺍﺗﺮ ﺍﺟﻤﺎﻟﻲ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﺍﺭ ﺍﺳﺖ. -------------- 1. ﺁﻝ ﻋﻤﺮﺍﻥ/49. 2. ﺭﻭﻡ/2. 3. ﻓﺘﺢ/27. -------------- ﺻﻔﺤﻪ 134 ﻭﻳﮋﮔﻴﻬﺎﻱ ﻧﺒﻮﺕ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﺳﻠﺎﻡ (ﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﻭﺳﻠﻢ) ﺩﻋﻮﺕ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﮔﺮﺍﻣﻲ ﺍﺳﻠﺎﻡ (ﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﻭﺳﻠﻢ) ﻭﻳﮋﮔﻴﻬﺎﻳﻲ ﺩﺍﺭﺩ، ﻛﻪ ﻣﻬﻤﺘﺮﻳﻦ ﺁﻧﻬﺎ ﭼﻬﺎﺭ ﭼﻴﺰ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺎ ﺩﺭ ﻃﻲ ﺳﻪ ﺍﺻﻞ ﺑﻪ ﺑﻴﺎﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻲ‌ﭘﺮﺩﺍﺯﻳﻢ. ﺍﺻﻞ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﻭ ﻫﻔﺘﻢ



 ﺩﻋﻮﺕ ﻭ ﺁﻳﻴﻦ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺟﻬﺎﻧﻲ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻗﻮﻡ ﻭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺧﺎﺻﻲ ﺍﺧﺘﺼﺎﺹ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﭼﻨﺎﻧﻜﻪ ﻣﻲ‌ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ: (ﻭَ ﻣﺎ ﺃَﺭْﺳَﻠْﻨﺎﻙَ ﺇِﻟﺎّﻛﺎﻓّﺔً ﻟِﻠﻨّﺎﺱِ ﺑَﺸِﻴﺮﺍً ﻭَ ﻧَﺬِﻳﺮﺍً) (ﺳﺒﺎﺀ/28): ﻣﺎ ﺗﻮ ﺭﺍ، ﺑﺸﺎﺭﺕ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﻭ ﺗﺮﺳﺎﻧﻨﺪﻩ، ﺑﺮﺍﻱ ﻋﻤﻮﻡ ﻣﺮﺩﻡ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻳﻢ. ﻧﻴﺰ ﻣﻲ‌ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ: (ﻭَ ﻣﺎ ﺃَﺭْﺳَﻠْﻨﺎﻙَ ﺇِﻟﺎّﺭَﺣْﻤَﺔً ﻟِﻠْﻌﺎﻟَﻤﻴﻦَ) (ﺍﻧﺒﻴﺎﺀ/107). ﺍﺯ ﺍﻳﻨﺮﻭﻱ ﻣﻲ‌ﺑﻴﻨﻴﻢ ﻭﻱ ﺩﺭ ﺩﻋﻮﺗﻬﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﻟﻔﻆ «ﺍﻟﻨﺎﺱ» ﺑﻬﺮﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﻣﻲ‌ﮔﻮﻳﺪ: (ﻳﺎ ﺃَﻳﱡﱡﻬﺎ ﺍﻟﻨّﺎﺱُ ﻗَﺪْ ﺟﺎﺀَﻛُﻢُ ﺍﻟﺮﱠﱠﺳُﻮﻝُ ﺑِﺎﻟﺤَﻖِّ ﻣِﻦْ ﺭَﺑﱢﱢﻜُﻢْ ﻓﺂﻣِﻨﻮﺍ ﺧَﻴْﺮﺍً ﻟﱠﱠﻜُﻢْ) (ﻧﺴﺎﺀ/170): ﺍﻱ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺳﻮﻟﻲ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺐ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺣﻖ


 ﻧﺰﺩ ﺷﻤﺎ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﻳﺪ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻤﺎ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺩﻋﻮﺕ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﺁﻏﺎﺯ ﻛﺮﺩ، ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻃﺒﻴﻌﻲ ﺍﻧﺬﺍﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﻧﺨﺴﺖ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻗﻮﻡ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻣﻮﺩﺗﺎ ﺟﻤﻌﻴﺘﻲ ﺭﺍ ﻛﻪ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﻴﻢ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺍﻱ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺍﻧﺬﺍﺭ ﻛﻨﺪ (ﻟِﺘُﻨْﺬِﺭَ ﻗَﻮﻣﺎً ﻣﺎ ﺃﺗﺎﻫُﻢْ ﻣِﻦْ ﻧﱠﱠﺬِﻳﺮ ﻣِﻦْ ﻗَﺒْﻠِﻚَ) (ﺳﺠﺪﻩ/3). ﻭﻟﻲ ﺍﻳﻦ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻱ ﺁﻥ ﻧﺒﻮﺩ ﻛﻪ ﻗﻠﻤﺮﻭ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﻭﻱ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﺑﻪ -------------- ﺻﻔﺤﻪ 135 ﺍﺭﺷﺎﺩ ﮔﺮﻭﻫﻲ ﺧﺎﺹ ﺍﺳﺖ. ﺑﺪﻳﻦ ﺟﻬﺖ، ﮔﺎﻩ ﻣﻲ‌ﺑﻴﻨﻴﻢ ﻛﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﺩﺭ ﻋﻴﻦ ﺍﻳﻨﻜﻪ



 ﺟﻤﻌﻴﺖ ﺧﺎﺻﻲ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﺩﻋﻮﺕ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻲ‌ﺩﻫﺪ، ﺑﻠﺎﻓﺎﺻﻠﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﻫﻤﻪ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻧﻴﺰ ﻛﻪ ﺩﻋﻮﺕ ﺍﻭ ﻣﻲ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺮﺳﺪ ﺣﺠﺖ ﻣﻲ‌ﺷﻤﺮﺩ ﻭ ﻣﻲ‌ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ: (ﻭَ ﺃُﻭﺣِﻲَ ﺇِﻟَﻲﱠﱠ ﻫﺬَﺍ ﺍﻟﻘُﺮﺁﻥُ ﻟﺄُﻧْﺬِﺭَﻛُﻢْ ﺑِﻪِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺑَﻠَﻎَ) (ﺍﻧﻌﺎﻡ/19): ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻭﺣﻲ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺁﻥ، ﺷﻤﺎ ﻭ ﻫﻤﻪ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺎﻡ ﺑﻪ ﺁ ﻧﺎﻥ ﻣﻲ‌ﺭﺳﺪ، ﺍﻧﺬﺍﺭ ﻛﻨﻢ. ﺑﺪﻳﻬﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺩﺭﺟﻪ ﻧﺨﺴﺖ ﺑﺎﻳﺴﺘﻲ ﻗﻮﻡ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻳﻴﻦ ﺧﻮﺩ ﺩﻋﻮﺕ ﻛﻨﻨﺪ، ﺧﻮﺍﻩ ﺩﻋﻮﺕ ﺁﻧﺎﻥ ﺟﻬﺎﻧﻲ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺧﻮﺍﻩ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺍﻱ. ﻗﺮﺁﻥ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺭﺩ ﻳﺎﺩﺁﻭﺭ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ ﻛﻪ «ﻫﻴﭻ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﻱ ﺭﺍ ﺟﺰ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻗﻮﻡ




 ﺧﻮﻳﺶ ﻧﻔﺮﺳﺘﺎﺩﻳﻢ: (ﻭَ ﻣﺎ ﺃَﺭْﺳَﻠْﻨﺎ ﻣِﻦْ ﺭَﺳُﻮﻝ ﺇِﻟﺎّﺑِﻠِﺴﺎﻥِ ﻗَﻮﻣِﻪِ ﻟِﻴُﺒَﻴﱢﱢﻦَ ﻟَﻬُﻢْ) (ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ/4) ﻭﻟﻲ ﭼﻨﺎﻧﻜﻪ ﮔﻔﺘﻴﻢ ﺍﺭﺳﺎﻝ ﺭﺳﻮﻝ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻗﻮﻡ ﺧﻮﻳﺶ، ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻲ ﺍﻧﺤﺼﺎﺭ ﺩﻋﻮﺕ ﺑﻪ ﺁﻥ ﮔﺮﻭﻩ ﻧﻴﺴﺖ.

 ﺍﺻﻞ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﻭ ﻫﺸﺘﻢ ﻧﺒﻮﺕ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﺳﻠﺎﻡ (ﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﻭﺳﻠﻢ) ﻧﺒﻮﺕ ﺧﺎﺗﻢ ﻣﻲ‌ﺑﺎﺷﺪ، ﻫﻤﭽﻨﺎﻧﻜﻪ ﺷﺮﻳﻌﺖ ﺍﻭ ﺷﺮﻳﻌﺖ ﺧﺎﺗﻢ، ﻭ ﻛﺘﺎﺏ ﺍﻭ ﻧﻴﺰ ﺧﺎﺗﻢ ﻛﺘﺎﺑﻬﺎﻱ ﺁﺳﻤﺎﻧﻲ ﺍﺳﺖ ﻳﻌﻨﻲ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﻱ ﺩﻳﮕﺮ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﻱ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺁﻣﺪ، ﻭ ﺷﺮﻳﻌﺖ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﻪ ﺗﺎ ﺭﻭﺯ ﺭﺳﺘﺎﺧﻴﺰ ﺑﺎﻗﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ. ﺍﺯ ﺧﺎﺗﻤﻴﺖ ﻧﺒﻮﺕ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﻛﺮﻡ (ﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ



 ﻭﺳﻠﻢ) ﺩﻭﻣﻄﻠﺐ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ: 1. ﺍﺳﻠﺎﻡ، ﻧﺎﺳﺦ ﺷﺮﺍﻳﻊ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺁﻣﺪﻥ ﺁﻥ ﺷﺮﻳﻌﺘﻬﺎﻱ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﺭﺳﻤﻴﺖ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ. 2. ﺩﺭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺷﺮﻳﻌﺖ ﺳﻤﺎﻭﻱ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺍﺩﻋﺎﻱ ﻫﺮ ﻧﻮﻉ ﺷﺮﻳﻌﺖ ﺟﺪﻳﺪ ﺁﺳﻤﺎﻧﻲ ﻣﺮﺩﻭﺩ ﺍﺳﺖ. ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺧﺎﺗﻤﻴﺖ، ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﻭ ﺍﺣﺎﺩﻳﺚ ﺍﺳﻠﺎﻣﻲ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﻄﺮﺡ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﺍﻱ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﺣﺪﻱ ﺟﺎﻱ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﺑﺎﻗﻲ ﻧﻤﻲ ﮔﺬﺍﺭﺩ. ﺩﺭ ﺍﻳﻦ -------------- ﺻﻔﺤﻪ 136 ﻣﻮﺭﺩ ﺑﻪ ﺑﺮﺧﻲ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻣﻲ‌ﻛﻨﻴﻢ: (ﻣﺎ ﻛﺎﻥَ ﻣُﺤَﻤﱠﱠﺪٌ ﺃَﺑﺎ ﺃَﺣﺪ ﻣِﻦْ ﺭِﺟﺎﻟِﻜُﻢْ ﻭَ



 ﻟﻜِﻦْ ﺭَﺳُﻮﻝَ ﺍﻟﻠّﻬِﻮَ ﺧﺎﺗَﻢَ ﺍﻟﻨَﺒِﻴّﻴﻦ ﻭَ ﻛﺎﻥَ ﺍﻟﻠّﻪُ ﺑِﻜُﻞﱢﱢ ﺷَﻲﺀ ﻋَﻠِﻴﻤﺎً) (ﺍﺣﺰﺍﺏ/40): «ﻣﺤﻤﺪ ﭘﺪﺭ ﻫﻴﭽﻴﻚ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺷﻤﺎ ﻧﺒﻮﺩﻩ، ﺑﻠﻜﻪ ﻭﻱ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺧﺎﺗﻢ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﻫﺮﭼﻴﺰﻱ ﺩﺍﻧﺎ ﺍﺳﺖ». «ﺧﺎﺗﻢ» ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻲ«ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺑﺨﺶ» ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ«ﺧﺎﺗﻢ» ﻣﻲ‌ﮔﻮﻳﻨﺪ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻋﺼﺮ ﻧﺰﻭﻝ ﺍﺳﻠﺎﻡ، ﻣُﻬﺮ ﺍﻓﺮﺍﺩ، ﻧﮕﻴﻦ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻧﺎﻣﻪ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﻬﺮ ﻣﻲ‌ﻛﺮﺩﻧﺪ، ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﭘﻴﺎﻡ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻧﻜﺘﻪ، ﻣﻔﺎﺩ ﺁﻳﻪ ﻓﻮﻕ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺁﻣﺪﻥ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﺳﻠﺎﻡ، ﻃﻮﻣﺎﺭ ﻧﺒﻮﺕ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﻱ ﻣُﻬﺮ
ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻭ ﭘﺮﻭﻧﺪﻩ ﻧﺒﻮﺕ ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺿﻤﻨﺎً ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ «ﺭﺳﺎﻟﺖ» ﻋﺒﺎﺭﺕ ﺍﺯ ﺍﺑﻠﺎﻍ ﻭ ﺭﺳﺎﻧﺪﻥ ﭘﻴﺎﻣﻬﺎﻳﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻃﺮﻳﻖ ﻭﺣﻲ ﺩﺭﻳﺎﻓﺖ ﻣﻲ‌ﮔﺮﺩﺩ، ﻃﺒﻌﺎً ﺭﺳﺎﻟﺖ ﺍﻟﻬﻲ ﺑﺪﻭﻥ ﻧﺒﻮﺕ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ، ﻭ ﺩﺭ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺧﺘﻢ ﻧﺒﻮﺕ ﻣﻠﺎﺯﻡ ﺑﺎ ﺧﺘﻢ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﻧﻴﺰ ﻫﺴﺖ. (1) ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺯﻣﻴﻨﻪ ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﺍﺣﺎﺩﻳﺚ ﮔﻮﻧﺎﮔﻮﻥ، ﻛﺎﻓﻲ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺣﺪﻳﺚ «ﻣﻨﺰﻟﺖ» ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻛﻨﻴﻢ: ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﻛﺮﻡ (ﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﻭﺳﻠﻢ) ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﺟﻨﮓ ﺗﺒﻮﻙ، ﻋﻠﻲ ﺭﺍ ﺟﺎﻧﺸﻴﻦ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﻣﺪﻳﻨﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ، ﺑﻪ ﻭﻱ ﻓﺮﻣﻮﺩ: «ﺃَﻟﺎ ﺗَﺮﺿﻲ ﺃَﻥْ ﺗَﻜُﻮﻥَ ﻣِﻨّﻲ ﺑِﻤَﻨْﺰِﻟَﺔِ ﻫﺎﺭُﻭﻥَ ﻣِﻦْ ﻣُﻮﺳﻲ

 ﺇِﻟﺎّﺃَﻧﱠﱠﻪُ ﻟﺎ ﻧَﺒِﻲﱠﱠ ﺑَﻌْﺪﻱ» (2): ﺁﻳﺎ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﻧﻴﺴﺘﻲ ﻛﻪ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺗﻮ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ -------------- 1. ﺁﻳﺎﺕ ﮔﻮﺍﻩ ﺑﺮ ﺧﺎﺗﻤﻴﺖ ﻣﻨﺤﺼﺮ ﺑﻪ ﺁﻳﻪ ﻓﻮﻕ ﻧﻴﺴﺖ. ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺭﺩ، ﻧﺼﻮﺹ ﺷﺸﮕﺎﻧﻪ ﺍﻱ ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﻫﺴﺖ ﻛﻪ ﺑﺮﺧﺎﺗﻤﻴﺖ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﻛﺮﻡ (ﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﻭﺳﻠﻢ) ﮔﻮﺍﻫﻲ ﻣﻲ‌ﺩﻫﺪ. ﺑﻪ ﻛﺘﺎﺏ ﻣﻔﺎﻫﻴﻢ ﺍﻟﻘﺮﺁﻥ: 3/130139 ﺭﺟﻮﻉ ﺷﻮﺩ. 2. ﺻﺤﻴﺢ ﺑﺨﺎﺭﻱ: 3/58; ﺻﺤﻴﺢ ﻣﺴﻠﻢ: 2/323; ﺍﻣﺎﻟﻲ ﺻﺪﻭﻕ، ﺹ 28 ﻭ 47 ﻭ 81;ﺑﺤﺎﺭ ﺍﻟﺄﻧﻮﺍﺭ، 37/254289، ﺑﺎﺏ 53; ﺑﺨﺎﺭﻱ، ﺻﺤﻴﺢ، 3/54، ﺑﺎﺏ ﻏﺰﻭﺓ ﺗﺒﻮﻙ، ﻣﺴﻠﻢ 4/1871 ﻁ 1375;



 ﺗﺮﻣﺬﻱ، ﺳﻨﻦ، 2/301; ﺳﻴﺮﻩ ﺇﺑﻦ ﻫﺸﺎﻡ 4/162; ﺃﺣﻤﺪ، ﻣﺴﻨﺪ، 1/174. -------------- ﺻﻔﺤﻪ 137 ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﻣﻨﺰﻟﺘﺖ ﻫﺎﺭﻭﻥ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﻮﺳﻲ ﺑﺎﺷﺪ، ﺟﺰ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﻦ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﻱ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ. ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﺯ ﺣﺪﻳﺚ «ﻣﺘﻮﺍﺗﺮ» ﻣﻨﺰﻟﺖ، ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﺍﺣﺎﺩﻳﺚ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﺧﺎﺗﻤﻴﺖ ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺗﻮﺍﺗﺮ ﺍﺟﻤﺎﻟﻲ ﻧﻘﻞ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. (1) ﺍﺻﻞ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﻭﻧﻬﻢ ﺭﺍﺯ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﮕﻲ ﺷﺮﻳﻌﺖ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺩﺭ ﺩﻭ ﭼﻴﺰ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ: ﺍﻟﻒ ﺷﺮﻳﻌﺖ ﺍﺳﻠﺎﻡ، ﺑﺮﺍﻱ ﺗﺄﻣﻴﻦ ﻧﻴﺎﺯ ﻃﺒﻴﻌﻲ ﻭ ﻓﻄﺮﻱ ﺑﺸﺮ ﺑﻪ ﻫﺪﺍﻳﺘﻬﺎﻱ ﺍﻟﻬﻲ، ﻛﺎﻣﻠﺘﺮﻳﻦ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﺍﺭﺍﺋﻪ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﺍﻱ ﻛﻪ ﺑﻬﺘﺮ ﻭ




 ﻛﺎﻣﻠﺘﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﺼﻮﺭ ﻧﻴﺴﺖ. ﺏ ﺩﺭ ﻗﻠﻤﺮﻭ ﺍﺣﻜﺎﻡ ﻋﻤﻠﻲ ﻧﻴﺰ ﻳﻚ ﺭﺷﺘﻪ ﺍﺻﻮﻝ ﻭ ﻛﻠﻴﺎﺕ ﺟﺎﻣﻊ ﻭ ﺛﺎﺑﺖ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﻥ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﻛﻪ ﻣﻲ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﭘﺎﺳﺨﮕﻮﻱ ﻧﻴﺎﺯﻫﺎﻱ ﻧﻮ ﺑﻨﻮ ﻭ ﻣﺘﻨﻮّﻉ ﺑﺸﺮ ﺑﺎﺷﺪ. ﮔﻮﺍﻩ ﺭﻭﺷﻦ ﺍﻳﻦ ﺍﻣﺮ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻓﻘﻬﺎﻱ ﺍﺳﻠﺎﻡ (ﺑﻮﻳﮋﻩ ﺷﻴﻌﻪ) ﺩﺭ ﻃﻲ ﭼﻬﺎﺭﺩﻩ ﻗﺮﻥ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﻴﺎﺯﻫﺎﻱ ﺟﻮﺍﻣﻊ ﺍﺳﻠﺎﻣﻲ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻨﻪ ﺍﺣﻜﺎﻡ ﻋﻤﻠﻲ ﭘﺎﺳﺦ ﮔﻮﻳﻨﺪ، ﻭ ﺗﺎﻛﻨﻮﻥ ﻣﻮﺭﺩﻱ ﭘﻴﺶ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻓﻘﻪ ﺍﺳﻠﺎﻣﻲ ﺍﺯ ﭘﺎﺳﺦ ﮔﻔﺘﻦ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﺑﺎﺷﺪ. ﺍﻣﻮﺭ ﺯﻳﺮ ﺩﺭ ﺗﺤﻘﻖ ﺍﻳﻦ ﻫﺪﻑ ﻣﻔﻴﺪ ﻭ ﻣﺆﺛﺮ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ: 1. ﺣﺠﻴّﺖ ﻋﻘﻞ: ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ﻭ ﺣﺠﻴﺖ ﻋﻘﻞ ﺩﺭ ﻣﻮﺍﺭﺩﻱ



 ﻛﻪ ﺻﻠﺎﺣﻴﺖ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻭ ﺩﺍﻭﺭﻱ ﺩﺍﺭﺩ، ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﻃﺮﻕ ﺍﺳﺘﻨﺒﺎﻁ ﻭﻇﺎﻳﻒ ﺑﺸﺮ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺍﺳﺖ. 2. ﺭﻋﺎﻳﺖ ﺍﻫﻢّ ﺩﺭ ﻣﻮﺍﺭﺩ ﺗﺰﺍﺣﻢ ﺑﺎ ﻣﻬﻢّ: ﻣﻲ‌ﺩﺍﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﺍﺣﻜﺎﻡ ﺍﺳﻠﺎﻡ، ﻧﺎﺷﻲ ﺍﺯ ﻳﻚ ﺭﺷﺘﻪ ﻣﻠﺎﻛﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﻲ ﻭ ﻣﺼﺎﻟﺢ ﻭ ﻣﻔﺎﺳﺪ ﺫﺍﺗﻲ (ﻳﺎ ﻋﺎﺭﺿﻲ) ﺩﺭ ﺍﺷﻴﺎﺳﺖ -------------- 1. ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﻛﺘﺎﺏ ﻣﻔﺎﻫﻴﻢ ﺍﻟﻘﺮﺁﻥ: 3/141167 ﺭﺟﻮﻉ ﺷﻮﺩ. -------------- ﺻﻔﺤﻪ 138 ﻛﻪ ﺑﺮﺧﻲ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻋﻘﻞ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﻲ‌ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﺮﺧﻲ ﺩﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﺷﺮﻉ ﺑﻴﺎﻥ ﻣﻲ‌ﻛﻨﺪ. ﺑﺎ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺍﻳﻦ ﻣﻠﺎﻛﺎﺕ،
ﻃﺒعا ﻓﻘﻴﻪ ﻣﻲ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﻣﻮﺍﺭﺩ ﺗﺰﺍﺣﻢ ﺁﻧﻬﺎ، ﺍﻫﻢ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﻬﻢ ﺗﺮﺟﻴﺢ ﺩﺍﺩﻩ ﻭ ﻣﺸﻜﻞ ﺭﺍ ﺣﻞ ﻛﻨﺪ. 3. ﻓﺘﺢ ﺑﺎﺏ ﺍﺟﺘﻬﺎﺩ: ﮔﺸﻮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎﺏ ﺍﺟﺘﻬﺎﺩ ﺑﻪ ﺭﻭﻱ ﺍﻣﺖ ﺍﺳﻠﺎﻣﻲ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭﺍﺕ ﻭ ﺍﻣﺘﻴﺎﺯﺍﺕ ﺗﺸﻴﻊ ﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﻋﻮﺍﻣﻞ ﺗﻀﻤﻴﻦ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﺧﺎﺗﻤﻴﺖ ﺁﻳﻴﻦ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺍﺳﺖ، ﺯﻳﺮﺍ ﺩﺭ ﭘﺮﺗﻮ ﺍﺟﺘﻬﺎﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﻭ ﻣﺴﺘﻤﺮ، ﺣﻜﻢ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﻭ ﺣﻮﺍﺩﺙ ﺟﺪﻳﺪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺍﺯ ﻗﻮﺍﻋﺪ ﻛﻠﻲ ﺍﺳﻠﺎﻣﻲ ﺍﺳﺘﻨﺒﺎﻁ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ. 4. ﺍﺣﻜﺎﻡ ﺛﺎﻧﻮﻳﻪ: ﺩﺭ ﺷﺮﻳﻌﺖ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﻋﻠﺎﻭﻩ ﺑﺮ ﺍﺣﻜﺎﻡ ﺍﻭﻟﻴﻪ، ﻳﻚ ﺭﺷﺘﻪ ﺍﺣﻜﺎﻡ ﺛﺎﻧﻮﻳﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﻣﻲ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﺍﺯ ﻣﺸﻜﻠﺎﺕ ﺭﺍ ﺣﻞ ﻛﻨﺪ. ﻓﻲ ﺍﻟﻤﺜﻞ، ﺩﺭ ﺟﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺗﻄﺒﻴﻖ ﺣﻜﻤﻲ ﺑﺮ
 ﻣﻮﺭﺩﻱ، ﻣﺎﻳﻪ ﻋُﺴﺮ ﻭ ﺣَﺮَﺝ ﻳﺎ ﺯﻳﺎﻥ ﻭ ﺿﺮﺭ ﺍﻓﺮﺍﺩﻱ ﮔﺮﺩﺩ (ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺷﺮﺍﻳﻄﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻓﻘﻪ ﺑﻴﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ) ﺍﺻﻮﻟﻲ ﭼﻮﻥ ﻗﺎﻋﺪﻩ ﻧﻔﻲ ﺣﺮﺝ ﻳﺎ ﻟﺎ ﺿﺮﺍﺭ ﻣﻲ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﺗﻮﺍﻧﺎﻳﻲ ﺷﺮﻳﻌﺖ ﺩﺭ ﺷﻜﺴﺘﻦ ﺑﻦ ﺑﺴﺘﻬﺎ ﻭ ﺭﻓﻊ ﺗﻨﮕﻨﺎﻫﺎ ﻛﻤﻚ ﻧﻤﺎﻳﺪ. ﻗﺮﺁﻥ ﻛﺮﻳﻢ ﻣﻲ‌ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ: (ﻭَ ﻣﺎ ﺟَﻌَﻞَ ﻋَﻠَﻴْﻜُﻢْ ﻓِﻲ ﺍﻟﺪﱢﱢﻳﻦِ ﻣِﻦْ ﺣَﺮَﺝ) (ﺣﺞ/78). ﺭﺳﻮﻝ ﮔﺮﺍﻣﻲ ﻧﻴﺰ ﺍﻋﻠﺎﻡ ﻣﻲ‌ﺩﺍﺭﺩ: «ﻟﺎ ﺿَﺮَﺭ ﻭَ ﻟﺎ ﺿِﺮﺍﺭ». ﺑﺎﻳﺪ ﮔﻔﺖ ﻣﻜﺘﺒﻲ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺩﻭ ﻗﺎﻋﺪﻩ ﻭ ﻧﻈﺎﺋﺮ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ، ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ ﭘﻴﺮﻭﺍﻥ ﺁﻥ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺑﻪ ﺑﻦ ﺑﺴﺖ ﻛﺸﻴﺪﻩ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ. ﺑﺤﺚ ﻣﺸﺮﻭﺡ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺧﺎﺗﻤﻴﺖ ﺑﺮ ﻋﻬﺪﻩ ﻛﺘﺐ

ﻛﻠﺎﻣﻲ ﺍﺳﺖ

اصل هشتادميكى از ويژگيهاى شريعت اسلامى ، اعتدال و سهولت درك مفاهيم و احكام آن است ، كه اين امر را مى توان يكى از مهمترين عوامل نفوذ و گسترش اين دين در ميان اقوام و ملل مختلف جهان دانست . اسلام در موضوع خداپرستى ، توحيدى ناب و روشن را مطرح مى كند كه دور از هرگونه ابهام و پيچيدگى است . تنها سوره توحيد در قرآن مى تواند گواه اين مدعا باشد چنانكه اين كتاب مقدس در باب مقام و منزلت انسان نيز بر اصل تقوى تكيه مى كند كه خود به نوعى دربرگيرنده همه خصال والاى اخلاقى است . در حوزه احكام عملى نيز مشاهده مى كنيم كه اسلام هرگونه عسر و حرجى را نفى مى كند و پيامبر ، خود را آورنده شريعتى سهل و آسان معرّفى مى كند :جِئْتُ بِشرِيعة سَهْلَة سَمحة . ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ حج/78 .محققان منصف و بى غرض حتى از ميان دانشوران غير مسلمان صريحاً اذعان نموده اند كه مهمترين عامل گسترش سريع آيين اسلام ، وضوح و جامعيت احكام و تعاليم اين دين بوده است ، براى نمونه دكتر گوستاولوبون ، دانشمند مشهور فرانسوى ، مى گويد :رمز پيشرفت اسلام در همان سهولت و آسانى آن نهفته است . اسلام از مطالبى كه عقل سالم از پذيرش آن امتناع مىورزد و در اديان ديگر نمونه هاى آن بسيار است ، مبرّاست . هر چه فكر كنيد ساده تر از اصول اسلام نيم يابيد كه مى گويد : خدا يگانه است ; مردم همگى در برابر خدا يكسانند ; انسان با انجام چند فريضه دينى به بهشت و سعادت مى رسد ، و با روى گرداندن از آن به دوزخ مى افتد . همين روشنى و سادگى اسلام و دستورات آن ، كمك زيادى به پيشرفت اين دين در جهان كرد . مهمتر از اين آن ايمان محكمى است كه اسلام در دلها ريخته است ; ايمانى كه هيچ شبهه اى قادر به كندن آن نيست .اسلام ، همان گونه كه براى اكتشافات علمى از هر دينى مناسبتر و ملايمتر است ، در باره واداشتن مردم به گذشته نيز بزرگترين دينى است كه مى تواند تهذيب نفوس و اخلاق را به عهده گيرد(1) .اصل هشتاد و يكمكتابهاى آسمانى كه پيامبران پيشين آن را عرضه كرده اند ، مع الأسف پس از آنان بتدريج در اثر غرضورزى خودكامگان دستخوش تحريف گرديده است . اين مطلب را ، علاوه بر قرآن ، شواهد تاريخى هم تأييد مى كند . چنانكهــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ تمدن اسلام و عرب ، تأليف دكتر گوستاولوبون فرانسوى ، صص 141 ـ 143 .مطالعه خود اين كتب و دقت در محتواى آنها نيز بر آن دلالت دارد ، زيرا در آنها يك رشته مطالبى وارد شده است كه هرگز نمى تواند مورد تأييد وحى الهى باشد . بگذريم كه انجيل كنونى بيشتر صورت زندگى نامه حضرت مسيح را دارد كه در آن ماجراى به دار آويخته شدن وى نيز توضيح داده شده است . امّا به رغم تحريفات آشكار در كتب آسمانى پيشين ، قرآن كريم از هر نوع افزايش و كاهش مصون مانده است . پيامبر گرامى اسلام يكصد و چهارده سوره كامل قرآنى از خود به يادگار نهاده و تحويل جهان داده است و نويسندگان وحى ـ خصوصاً حضرت على (عليه السلام) كه از روز نخست وحى الهى را مى نوشت ، آن را نگاشته اند . خوشبختانه ، با وجود گذشت 15 قرن از نزول قرآن ، نه چيزى از آيات و سوره هاى قرآن كم شده و نه چيزى بر آنها افزوده شده است . اينك به برخى از دلايل و موجبات عدم تحريف قرآن اشاره مى كنيم :1 . چگونه امكان دارد كه تحريف به قرآن راه يابد ، در حاليكه خداوند حفظ و صيانت آن را تضمين كرده است ، چنانكه مى فرمايد :إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (1) .ما خود قرآن را فرو فرستاده و خود نيز نگهبان آن هستيم .2 . خداوند راه يافتن هر نوع باطل به ساحت قرآن را نفى كرده و مى فرمايد :لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِنْ حَكِيم حَمِيد (2) .باطل از هيچ سو به ساحت قرآن راه ندارد ، آن از جانب خداوند حكيم و ستوده نازل شده است .ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ حجر/9 .2 ـ فصلت/42 .باطل كه خداوند راه يافتن آن را به قرآن نفى كرده ، هر باطلى است كه مايه وهن قرآن گردد ، و از آنجا كه كم يا زياد كردن الفاظ و آيات قرآن مسلماً مايه سستى و وهن آن مى گردد لذا قطعاً هيچگونه كاهش يا افزايشى به ساحت اين كتاب شريف راه نيافته است .3 . تاريخ گواهى مى دهد كه مسلمانان به آموزش و حفظ قرآن عنايت ويژه اى داشتند در ميان عربهاى زمان پيامبر ، حافظه هاى قوى و نيرومند وجود داشت كه با يك بار شنيدن ، خطبه اى طولانى را حفظ مى كردند ، بنابراين چگونه مى توان گفت چنين كتابى كه اين همه قارى و حافظ و علاقمند داشته ، تحريف شده است ؟ !4 . شكى نيست كه اميرمؤمنان (عليه السلام) در بعضى از مسائل با خلفا اختلاف نظر داشت و مخالفت خود را نيز به صورت منطقى در موارد گوناگون آشكار مى كرد ، كه يكى از آنها خطبه شقشقيه و نيز مناشدات معروف آن حضرت است . در عين حال مى بينيم كه آن حضرت در سراسر زندگى خود ، حتى يك كلمه هم در باره تحريف قرآن سخن نگفته است ، حال اگر ( العياذ بالله ) چنين كارى صورت گرفته بود ، مسلّماً به هيچوجه ايشان در باره آن سكوت نمىورزيد . بلكه بالعكس آن حضرت پيوسته به تدبر در قرآن دعوت مى كرد و مى فرمود :لَيْسَ لأحد مِنْ بَعْدِ القرآنِ مِنْ فاقة ولا بَعْدَ القرآنِ مِنْ غنىً فَكُونوا مِنْ حَرثته وأتباعه(1) .اى مردم براى كسى در صورت پيروى از قرآن فقر و نيازى نيست ، و بدون پيروى از قرآن ، غنا و بى نيازى وجود نخواهد داشت ، بنابراين در سرزمين زندگى خود بذر قرآن را بيفشانيد و از پيروان آن باشيد .ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ نهج البلاغه ، خطبه 171 .با توجه به دلايل ياد شده و نظاير آن ، علماى بزرگ شيعه اماميه به پيروى از اهل بيت (عليهم السلام) از دير زمان تاكنون بر مصونيت قرآن از تحريف تأكيد نموده اند ، كه از آن ميان مى توان به افراد زير اشاره نمود :1 . فضل بن شاذان ( متوفاى 260 هـ ق ، كه در عصر ائمه (عليهم السلام) مى زيسته است ) در كتاب الايضاح/217 .2 . شيخ مفيد ( م 381 هـ ق ) در كتاب الاعتقادات/93 .3 . شيخ مفيد ( م 413 هـ ق ) در كتاب اجوبة المسائل السروية ، مطبوع در مجموعة الرسائل/ ص 266 .4 . سيد مرتضى ( م 436 هـ ق ) در كتاب جواب المسائل الطرابلسيات ، كه كلام وى را شيخ طبرسى در مقدمه مجمع البيان آورده است .5 . شيخ طوسى معروف به شيخ الطائفه ( م 460 هـ ق ) در كتاب التبيان ، 1/3 .6 . شيخ طبرسى ( م 548 هـ ق ) در مقدمه كتاب خود ، مجمع البيان ، بر عدم تحريف قرآن تصريح و تأكيد كرده است .7 . سيد بن طاووس ( م 664 هـ ق ) در كتاب « سعد السعود » ( ص 144 ) مى گويد : عدم تحريف ، رأى اماميه است .8 . علامه حلى ( م 726 هـ ق ) در كتاب اجوبة المسائل المهناويه ( ص 121 ) مى گويد : « حق اين است كه هيچگونه زياده و نقيصه اى در قرآن راه نيافته است و من از قول به تحريف به خدا پناه مى برم ، زيرا اين امر موجب شك در معجزه متواتر پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى گردد .ما در اينجا به ذكر نام علماى شيعه كه منكر تحريف بوده اند پايان مى دهيم ، و تأكيد مى كنيم كه اين عقيده ، پيوسته موردنظر بزرگان علماى اماميهدر اعصار گوناگون بوده است ، چنانكه در عصر حاضر نيز همه مراجع شيعه ، بدون استثنا ، داراى چنين عقيده اى مى باشند .اصل هشتاد و دومدر كتب حديث و تفسير رواياتى وارد شده است كه برخى آنها را دليل بر تحريف قرآن قرار داده اند ، ولى بايد توجه نمود كه :اوّلاً : اكثر اين روايات از طريق افراد و كتابهايى نقل شده كه از وثاقت و اعتبار لازم برخوردار نيستند ، مانند كتاب قراءات احمد بن محمد سيارى ( م 286 ) كه علماى رجال ، روايات او را ضعيف خوانده ، و مذهب او را فاسد دانسته اند(1) يا كتاب على بن احمد كوفى ( م 352 ) است كه علماى رجال در باره او گفته اند : در پايان عمر راه غلو را در پيش گرفت(2) .ثانياً : قسمتى از اين روايات ، كه بر تحريف حمل شده است ، جنبه تفسيرى دارد . به عبارت ديگر ، مفاد كلّى آيه در روايت تطبيق بر مصداق شده ، و عده اى تصور كرده اند كه تفسير و تطبيق مزبور جزء قرآن بوده و از آن حذف گرديده است . مثلاً « صراط مستقيم » در سوره حمد ، در روايات به « صراط پيامبر و خاندان او » تفسير شده ، و پيداست كه چنين تفسيرى ، تطبيق كلى بر فردا اعلاى آن است(3) .امام خمينى (رحمه الله) رواياتى را كه از آنها تحريف برداشت شده بر سه دسته تقسيم كرده است :ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ رجال نجاشى : 1/211 ، شماره ترجمه 190 .2 ـ رجال نجاشى : 1/96 ، شماره ترجمه 689 .3 ـ طبرسى ، مجمع البيان : 1/28 ، ط .الف ـ روايات ضعيف ، كه با آن نمى توان استدلال كرد ;ب ـ روايات ساختگى ، كه شواهد جعلى بودن در آنها نمايان است ;ج ـ روايات صحيح ، كه اگر در مفاد آنها كاملاً دقت گردد روشن مى شود كه مقصود از تحريف در آيات قرآن ، تحريف معانى آنهاست نه تغيير الفاظشان(1) .ثالثاً : كسانى كه مى خواهند عقيده واقعى پيروان يك مذهب را به دست آورند بايد به كتابهاى عقيدتى و علمى آنها رجوع كنند ، نه به كتابهاى حديثى كه نظر مؤلف از تأليف آن ، بيشتر گردآورى مطالب بوده و تحقيق آن را به ديگران واگذار كرده است . همچنين مراجعه به آراى شاذ از پيروان يك مذهب براى شناخت عقايد مسلّم آن مذهب كافى نبوده و اصولاً استناد به قول يك يا دو نفر در مقابل اكثريت قاطع دانشمندان آن فرقه ، ملاك صحيحى براى قضاوت نيست .* * *در خاتمه بحث از تحريف ، ضرورى است چند نكته را يادآور شويم :1 . متهم كردن مذاهب اسلامى يكديگر را به تحريف قرآن ، خاصّه در عصر كنونى ، جز به نفع دشمنان اسلام نخواهد بود .2 . اگر برخى از علماى شيعه كتابى در باره تحريف قرآن نوشته اند ، بايستى نظريه شخصى خود او تلقى شود ، نه نظريه اكثريت قاطع علماى شيعه . لذاست كه مى بينيم پس از انتشار كتاب مزبور ، ردّيّه هاى زيادى از سوى علماى شيعه بر ضد آن نوشته شده است ; همان گونه كه وقتى در سال 1345 هـ ق از طرقــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ تهذيب الأُصول : 2/96 .يكى از علماى مصر كتاب « فرقان » با استناد به پاره اى روايات در باره نسخ يا انساء تلاوت آياتى از قرآن كه در كتب حديث اهل سنت آمده است ، به عنوان اثبات تحريف در قرآن نوشته شد ، از طرف علماى ازهر مردود شناخته شد و كتاب مزبور مصادره گرديد .3 .كتاب آسمانى همه مسلمانان جهان قرآن مجيد است كه مجموع آن را 114 سوره كه نخستين آن را سوره « الحمد » و آخرين بن را سوره « الناس » تشكيل مى دهد ، و در اين كتاب كلام الهى ، « قرآن » ناميده شده و با صفاتى چون مجيد ، كريم و حكيم(1) معرفى گرديده است . و مسلمانان احياناً آن را « مصحف » مى نامند ، و مصحف در لغت عرب به مجموعه اى از برگهاى نوشته شده مى گويند كه در يك جا گرد آيد . و نقل شده است كه پس از رحلت پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، آنگاه كه مجموع سوره هاى قرآن يك جا گرد آمد از سوى برخى صحابه اسم مصحف براى آن پيشنهاد شد(2) .بنابراين مصحف به مجموعه اى از برگهاى نوشته شده و گرد آمده به صورت يك كتاب مى گويند خواه قرآن باشد يا غير آن . و قرآن نامه اعمال را « صُحُف » مى نامد و مى فرمايد :وَإِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ (3) .آنگاه كه نامه هاى اعمال گشوده شود .همچنانكه ديگر كتابهاى آسمانى را « صحف » مى نامد ، و مى فرمايد :ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ) ق وَالْقُرْآنِ الْمَجِيدِ ( ( ق/1 ) ، ) إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ * فِي كِتَاب مَكْنُون (( واقعه/77 ) ، ) يس * وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ( ( يس/1 ) .2 ـ الاتقان : 11/85 .3 ـ تكوير/10 .صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى (1) .كتابهاى ابراهيم و موسى .اين آيات نشان مى دهد كه لفظ صحيفه يا مصحف معنى وسيعى داشته است ، هر چند پس از رحلت پيامبر (صلى الله عليه وآله) يكى از نامهاى قرآن نيز بشمار آمده است .از اين جهت تعجب نخواهيم كرد كه نوشته هايى را كه از دخت گرامى پيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله) به يادگار مانده است « مصحف » مى نامند ، و واقعيت اين مصحف آن است كه امام صادق (عليه السلام) در روايتى توضيح مى دهد و مى فرمايد : « فاطمه پس از رحلت پيامبر (صلى الله عليه وآله) هفتاد و پنج روز زيست ، و اندوه و

و اندوه و سختى او را فرا گرفت ، جبرئيل ( به فرمان خدا ) فرود مى آمد و از رسول خدا و منزلت او نزد خدا سخن مى گفت و بدين جهت فاطمه را تسلى مى داد ، و از حوادثى كه بعدها اتفاق خواهد افتاد او را با خبر مى ساخت . و امير مؤمنان گزارشهاى جبرئيل را ( از طريق املاء فاطمه (عليها السلام) ) مى نوشت و اين همامن مصحف فاطمه (عليها السلام) است(2) .ابوجعفر از امام صادق (عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود :مصحفُ فاطمةَ ما فيه شيء من كتابِ الله و إنّما هو شيء أُلقى إليها بعد موتِ أبيها ( صلوات الله عليهما )(3) .در مصحف فاطمه چيزى از كتاب الهى نيست ، ( يعنى تصور نكنيد قرآن است ) بلكه محتويات آن پس از درگذشت پدرش به او القا شده است .و ما در بخش مربوط به فقه و حديث يادآور خواهيم شد كه در امت اسلامــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اعلى/19 .2 ـ كافى : 1/241 .3 ـ بصائر الدرجات : ص 195 .شخصيت هاى والايى هستند كه در حالى كه نبى و رسول نيستند ، ولى فرشتگان با آنان سخن مى گويند . و آنان را محدَّث مى نامند ، و دخت گرامى پيامبر (صلى الله عليه وآله)« محدَّثه » بوده است .بخش هفتم كليات عقايد 6امامت و خلافت
(1/1)

پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) پس از 23 سال سعى و كوشش بسيار در تبليغ شريعت اسلام و تأسيس مدينه فاضله ، در اوايل سال يازدهم هجرى ديده از جهان فرو بست . با رفتن آن حضرت ، هر چند وحى و نبوت پايان يافته و ديگر نه پيامبرى خواهد آمد و نه شريعت جديدى بنيان نهاده خواهد شد ، ولى وظايفى كه بر دوش پيامبر بود ( غير از مسئوليت ابلاغ وحى ) مسلماً پايان نيافت ، و در نتيجه لازم بود پس از درگذشت او ، شخصيت آگاه و وارسته اى ، به عنوان خليفه و جانشين پيامبر ، و امام و پيشواى مسلمانان ، انجام اين وظايف را در هر زمان برعهده گيرد . مطلب اخير مورد قبول همه مسلمين است ، هر چند درباره برخى از صفات جانشين پيامبر و راه تعيين او ميان شيعه و اهل سنت اختلاف نظر وجود دارد . ذيلاً نخست به تبيين معناى شيعه و تاريخ پيدايش آن مى پردازيم و سپس ديگر مباحث مربوط به امامت را بررسى خواهيم كرد .اصل هشتاد و سوم« شيعه » در لغت به معنى پيرو است و در اصطلاح به گروهى از مسلمانان گفته مى شود كه رهبرى جامعه اسلامى را پس از درگذشت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) از آنِ حضرت على (عليه السلام) و فرزندان معصوم او مى دانند .به گواهى تاريخ ، پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) در طول حيات خود در موارد مختلفكراراً فضايل و مناقب و نيز قيادت و رهبرى على (عليه السلام) پس از خويش سخن به ميان مى آورد . و اين توصيه ها و سفارشها سبب شده بود كه طبق روايات مستند ، در همان زمان پيامبر ، گروهى دور على (عليه السلام) را بگيرند و به نام شيعه على (عليه السلام)شناخته شوند . اين گروه پس از رحلت پيامبر بر همان عقيده پيشين خود باقى ماندند و مصلحت انديشيهاى فردى و گروهى را بر تنصيص رسول خدا در باب رهبرى مقدّم نداشتند ، و چنين بود كه گروهى در عصر رسول خدا و پس از درگذشت او به نام شيعه معروف شدند . به اين مطلب در گفتار نويسندگان ملل و نحل نيز اشاره و تصريح شده است .نوبختى ( متوفاى 1310هـ ) مى نويسد : شيعه به كسانى گفته مى شود كه در زمان رسول خدا و پس از او ، على (عليه السلام) را به امامت و خلافت پذيرفته و از ديگران گسسته و به او پيوسته اند(1) .ابوالحسن اشعرى مى گويد : علت آنكه اين گروه را شيعه مى گويند آن است كه اينان على را پيروى كرده و او را بر ديگر صحابه مقدم مى دارند(2) .شهرستانى مى نويسد : شيعه كسانى هستند كه از على (عليه السلام) بالخصوص پيروى كرده و به امامت و خلافت او از طريق نص و وصيت قائل شده اند(3) .بنابراين شيعه ، تاريخى جز اسلام ، و سرآغازى جز مبدأ پيدايش اسلام ندارد ، و در حقيقت ، اسلام و تشيع دو رويه يك سكه يا دو نيمرخ از يك چهره اند كه در يك زمان متولد شده اند . در اصل هشتاد و ششم خواهد آمد كه پيامبر (صلى الله عليه وآله)در نخستين روزهاى دعوت آشكار خود ، بنى هاشم را جمع كرد و خلافتــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ فرق الشيعه ، ص 17 .2 ـ مقالات اسلاميين : 1/65 .3 ـ ملل و نحل : 1/131 .و وصايت على راه به آنان اعلان نمود ، و پس از آن نيز در مراحل مختلف ، بخصوص در روز غدير خلافت او را رسماً اعلام داشت .آرى ، تشيع نه زاييده تبانى اهل سقيفه و نه فراورده حوادث دوران قتل عثمان و ديگر افسانه ها است ، بلكه اين خود پيامبر گرامى بود كه با رهنمودهاى آسمانى مكرر خويش ، بذر تشيع را براى اولين بار در دل صحابه غرض نمود و به مرور زمان آن را رشد داد و جمعى از اصحاب كبار چون سلمان و اباذر را شيعه ناميد . مفسران اسلامى در تفسير آيه ) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيِّةِ (1) .نقل كرده اند كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فرمود : مقصود از اين آيه على و شيعيان اوست(2) .در تواريخ نام شيعيان على (عليه السلام) از صحابه و تابعين كه به خلافت بلا فصل او پس از پيامبر اكرم معتقد بودند آمده است كه ذكر اسامى آنان در اين مختصر نمى گنجد . تشيع به مفهوم ياد شده ، وجه مشترك ميان كلّيه شيعيان جهان است كه بخشى عظيم از مسلمانان گيتى را تشكيل مى دهند . شيعيان در طول تاريخ اسلام دوشادوش ساير مذاهب اسلامى در گسترش اسلام سهم عظيمى ايفا كرده اند : علوم مختلف را پى ريزى ، دولتهاى مهمى را پايه گذارى ، و شخصيتهاى بسار برجسته علمى و ادبى و سياسى را تقديم جامعه بشريت كرده اند ، و اينك نيز در اكثر نقاط جهان حضور دارند

اصل هشتاد و چهارمــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ بينه/7 .2 ـ الدر المنثور : 8/589 ، به نقل از جابر بن عبدالله ، ابن سعيد خدرى ، ابن عباس و على (عليه السلام) .چنانكه در اصول آينده اثبات خواهيم كرد ، مسئله امامت يك مسئله الهى و سماوى بوده و جانشين پيامبر بايد از طريق وحى الهى به پيامبر تعيين گردد . اما پيش از پرداختن به دلايل نقلى و شرعى اين موضوع ، فرض مى كنيم كه هيچ نصّى شرعى در اين باره در دست نيست . در اين صورت ، بايد ببينيم مقتضاى حكم عقل با توجه به شرايط آن زمان چيست ؟عقل بديهى حكم مى كند كه اگر فرد مصلحى با زحمات توانفرساى خويش در طول ساليان دراز ، طرحى را پياده كرده و روش جديدى را براى جامعه بشرى ابداع نمايد ، طبعاً بايستى براى بقا و استمرار طرح و روش مزبور ، بلكه رشد و بالندگى آن نيز چاره انديشى كند ، و بهيچوجه درست نيست كه شخصى با زحمات بسيار ، بنايى را تأسيس كند ولى براى حفظ آن از خطرات آينده ، هيچ نوع پيشگيرى به عمل نياورد و متولّى و مسئولى را براى حفظ آن بنا ، معرّفى نكند .پيامبر گرامى از بزرگترين شخصيتهاى جهان بشريت است كه با آوردن شريعت خود زمينه تحوّلى عميق در جهان بشريت و پى ريزى تمدنى كاملاً نو را فراهم ساخت . مسلماً آن حضرت ، كه شريعت جاودانه اى را به بشر عرضه كرده و در عصر خود جامعه بشرى را رهبرى نمود ، براى حفظ اين شريعت از آفات و خطرات احتمالى آينده و نيز هدايت و اداره امّت جاويد ، چاره اى انديشيده و كيفيت ابدى را پايه گذارى كند ، ولى براى رهبرى آن پس از خود ، كه ضامن بقاى شريعت است ، طرحى ارائه ندهد . پيامبرى كه از بيان كوچكترين مسائل مربوط به سعادت بشر دريغ نكرده ، چگونه معقول است در مورد مسئله رهبرى جامعه اسلامى و چگونگى آن ، كه از مسائل كليدى و سرنوشت ساز بشر است ، سخنى نگويد و رهنمودى ندهد ، و در حقيقت جامعه اسلامى را بدون تكليف رهاكند ؟ بنابراين ، ادعاى اينكه پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) چشم از جهان فرو بسته و در باره رهبرى پس از خود هيچ سخنى نگفته است ، پذيرفتنى نيست .اصل هشتاد و پنجممراجعه به تاريخ صدر اسلام و در نظر گرفتن شرايط موجود منطقه و جهان در زمان رحلت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) ، بروشنى لزوم تنصيصى بودن منصب امامت را اثبات مى كند . زيرا به هنگام درگذشت آن حضرت ، خطرى سه گانه و مثلثوار آيين اسلام را تهديد مى كرد : يك ضلع اين مثلث خطر را امپراتورى روم ، ضلع ديگر آن را امپراتورى ايران ، و ضلع سوم را گروه منافقان داخلى تشكيل مى داد . در اهميت خطر ضلع نخست همين بس كه پيامبر تا آخرين لحظه از فكر آن فارغ نبود ، و به همين علت در همان روزهابلكه ساعتهاى آخر عمر خويش سپاه عظيمى را به رهبرى اسامة بن زيد براى نبرد با روميان بسيج و اعزام كرد و متخلفان از آن را نيز نفرين نمود . ضلع دوم نيز دشمن بدسگالى بود كه نامه پيامبر را پاره كرد و به فرماندار يمن نوشت كه پيامبر را دستگير كند و يا سر او را از تن جدا كرده براى او بفرستد ، و بالاخره در باب خطر سوم همن بايد دانست كه اين گروه پيوسته در مدينه يا بيرون از آن مزاحم پيامبر بودند و با توطئه هاى رنگارنگ خويش دل وى را خون مى كردند و در سوره هاى مختلف قرآن درباره سنگ اندازيهاى آنان سخن فراوان رفته است ، تا آنجا كه يك سوره در قرآن ، به نام آنها و در شرح افكار و اعمال سوء آنهاست .اكنون سؤال مى شود ، آيا با وجود چنين مثلث خطرى صحيح است كه پيامبر اكرم امت اسلامى و آيين اسلام را ، كه دشمن از هر سو در كمين آن نشسته بود ، بدون رهبر به حال خود رها سازد ؟ !بى شك پيامبر مى دانست كه زندگى عرب ، زندگى يى قبيله اى است ، و در ميان افراد قبايل تعصب نسبت به سران قبيله با جان آنان درهم آميخته است . بنابراين ، واگذارى تعيين رهبر به چنين مردمى ، مايه چنددستگى و نزاع قبايل خواهد بود ، و دشمن از اين اختلاف بهره گيرى خواهد كرد . بر پايه همين حقيقت است كه شيخ الرئيس ابو على سينا مى گويد : « تعيين جانشين از طريق نص پيامبر بر آن ، به واقع نزديكتر است ، چون با تعيين جانشين هر نوع نزاع و اختلاف ريشه كن مى گردد » .اصل هشتاد و ششماكنون كه ثابت شد حكمت و آگاهى پيامبر ايجاب مى كرد در باره رهبرى امت اسلامى پس از خود اقدام مقتضى را به عمل آورد ، بايد ديد كيفيت چاره انديشى آن حضرت چگونه بوده است ؟در اين جا دو نظريه وجود دارد كه به نقد و بررسى آنها مى پردازيم :1 . رسول گرامى ، به فرمان خداوند متعال ، فرد ممتازى را كه شايستگى رهبرى امت اسلامى را داشته است برگزيده و او را به عنوان جانشين خود به مردم معرفى نموده است .2 . پيامبر ، انتخاب رهبر را بر عهده مردم نهاده كه پس از وى ، خود فردى را انتخاب كنند ، و اين مطلب را بيان كرده است .اكنون بايد ديد كدام يك از اين دو نظريه از كتاب و سنت و سيره پيامبر و تاريخ اسلام استفاده مى شود ؟دقت در زندگى پيامبر (صلى الله عليه وآله) ـ از روزى كه مأمور شد شريعت خود را به بستگان نزديك و سپس به كلّ مردم اعلان كند ، تا لحظه مرگ آن حضرت ـ اينمطلب را قطعى مى سازد كه آن حضرت بر مشخصّات خليفه بعد از خود ، كراراً تصريح كرده و به اصطلاح در مسئله رهبرى روش « تنصيص » را برگزيده است ، نه روش « انتخاب مردم » را . اين مطلب با امور ياد شده در زير ثابت مى شود :1 . حديث يوم الدارپس از گذشت 3 سال از آغاز بعثت ، خداى متعال پيامبر را مأمور ساخت كه دعوت خود را آشكار سازد ، و آيه وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الاَْقْرَبِينَ (1) در اين مورد نازل شد . پيامبر سران بنى هاشم را جمع كرد و فرمود : من خير دنيا و آخرت را براى شما آورده ام . خداوند به من امر كرده است كه شما را به آن دعوت كنم . كدام يك از شما مرا در نشر اين آيين يارى مى كند تا برادر و وصى و جانشين من در ميان شما باشد ؟ حضرت سه مرتبه اين سخن را تكرار نمود و در هر بار تنها على (عليه السلام) آمادگى خود را اعلان كرد . در اين موقع پيامبر (صلى الله عليه وآله)فرمود :انّ هذا أخي ووصيّ و خليفتي فيكم(2) .2 . حديث منزلتپيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) در موارد مختلف ، منزلت و مقام اميرمؤمنان را نسبت به خود ، همان منزلت و مقام هارون به موسى دانسته و فقط يك مقام از مقامات هارون را ( كه نبوت باشد ) از على (عليه السلام) سلب كرده و در حديث قريب به تواترــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ شعرا/214 .2 ـ مسند احمد ، 1/159 ; تاريخ طبرى : 2/406 ; تفسير طبرى ( جامع البيان ) ، 19/74 ـ 75 ، تفسير سوره شعرا ، آيه 214 .فرموده :« يا علي أنت منّي بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبيّ بعدي » .به نص قرآن كريم ، هارون مقام نبوت(1) ، خلافت(2) ، و وزارت(3) را در زمان موسى دارا بود ، و حديث منزلت نيز همه مقامات هارون را به استثناى مقام نبوت ـ براى على (عليه السلام) ثابت مى كند . طبعاً اگر مقصود ، اثبات همه مقامات جز نبوت براى وى (عليه السلام) نبود نيازى به استثناى نبوت وجود نداشت .3 . حديث سفينهپيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) ، اهل بيت خويش را به كشتى نوح تشبيه مى كند كه هر كس بر آن ننشست نجات يافت و هر كس كه از آن تخلّف جست غرقه طوفان شد ، چنانكه مى فرمايد :« ألا إنّ مَثَلَ أَهل بيتي فيكم مَثَلُ سَفينةِ نُوح في قومِهِ مَنْ رَكِبَها نَجى وَمَنْ تَخَلَّفَ عَنْها غَرق »(4) .مى دانيم كه كشتى نوح ، يگانه ملجأ و پناهگاه انسانها براى نجات از طوفان بود . بنابراين طبق حديث سفينه ، اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه وآله) يگانه پناهگاه امت براى نجات از حوادث ناگوارى هستند كه چه بسا مايه انحراف و گمراهى انسانها مى گردد .ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ) وَوَهَبْنَا لَهُ مِن رَّحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِيّاً ( ( مريم/53 ) .2 ـ ) وَقَالَ مُوسَى لاَْخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي . . . ( ( اعراف/142 ) .3 ـ وَاجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي ( ( طه/29 ) .4 ـ مستدرك حاكم : 3/351 ; الصواعق المحرقة ، ص 91 ; ميزان الاعتدال : 1/224 ; تاريخ الخلفاء ، ص 573 ; الخصائص الكبرى : 2/266 ; ينابيع المودّة ، ص 28 ; فتح القدير ، ص 113 و كتب ديگر .4 . حديث امان امّتپيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) اهل بيت خود را سبب وحدت كلمه و دورى امت از اختلاف معرفى مى كند و مى فرمايد :« النُّجومُ أمانٌ لأَهْلِ الأَرْضِ مِنَ الغَرْقِ وَأَهْلُ بَيْتي أَمانٌ لأُمّتي من الاخْتِلاف ، فإذا خالَفَتْها قَبيلةٌ مِنَ العَرَب اختلفُوا فَصارُوا حزبَ إبليس »(1) .همان گونه كه ستارگان وسيله نجات اهل زمين از غرق شدن در دريا هستند ( زيرا ، دريانوردان به حكم ) وِبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ (2) ، به وسيله ستارگان راه را از ميان امواج پيدا مى كنند و به ساحل مى رسند ) ، اهل بيت من نيز مايه نجات امت از دو دستگى هستند . اگر گروهى از عرب با آنان به مخالف برخيزند ، دچار اختلاف شده و در نتيجه جزو حزب شيطان مى گردند

حدیث ثقلین

حديث ثَقَلَيْنحديث ثقلين ، از احاديث متواتر اسلامى است كه علماى فريقين آن را در كتابهاى حديث خود نقل كرده اند . پيامبر در اين حديث خطاب به امت اسلام مى فرمايد : « در ميان شما دو چيز گرانبها را به عنوان امانت مى گذارم و مى روم » ، و سپس تمسك يكپارچه به هر دو را مايه هدايت امت و اعراض از يكى از آن دو را مايه ضلالت مى داند ، چنانكه مى فرمايد :« إنّي تارِكٌ فِيكُمُ الثقلَيْن كتابَ الله وَعِتْرَتي أَهلَ بَيتي ما إنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً وَإِنَّهُما لَنْ يَفْتَرِقا حَتّى عَلَيَّ الحَوْضَ »(3) .ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مستدرك حاكم : 3/149 .2 ـ نحل/16 .3 ـ صحيح مسلم : 7/122 ; سنن ترمذى : 2/307 ; سنن دارمى : 2/432 ; مسند أحمد : 3/14 ، 17 ، 26 و 59 ، 4/366 و371 ، 5/182 و 189 ; خصائص علويّه ، نسائى ص 20 ; مستدرك حاكم : 3/109 ، 148 و533 ، و كتب ديگر . در اين باره ضمناً مى توان به رساله حديث الثقلين از نشريات دارالتقريب بين المذاهب الإسلامية ( قاهره ، مطبعه مخيمر ) رجوع كرد .اين حديث ، مرجعيت علمى اهل بيت را ، دوش به دوش قرآن كريم ، به روشنى ثابت مى كند ، و بر مسلمانان لازم مى دارد كه در امور دينى ، همزمان به كتاب خدا و رهنمود اهل بيت تمسك بجويند . ولى جاى بسى تأسف است كه برخى از كسان همه درها را مى زنند ، جز در خانه اله بيت را ! حديث ثَقَلين ، كه شيعه و سنتى در نقل آن اتفاق دارند ، مى تواند همه مسلمانان جهان را به صورت امتى واحد گرد آورد ، زيرا اگر در موضوع تعيين خليفه و زمامدار سياسى امت پس از پيامبر ، فريقين با هم اختلاف داشته و در برداشت تاريخ از مسئله منقسم به دو گروه باشند ، مرجعيت علمى هيچ دليلى براى تفرقه وجود نداشته و بايستى ـ بر طبق حديث متفقٌ عليه ثقلين ـ با هم يكدست و يك صدا باشند .اصولاً در عصر خلافت خلفا نيز مرجعيت علمى ، عملاً از آنِ على (عليه السلام) بود و اختلافات در امور دينى به وسيله على (عليه السلام) برطرف مى شد . در حقيقت ، از روزى كه اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه وآله) از ساحت مرجعيت كنار گذاشته شدند فرقه گرايى نيز آغاز شد و فرقه هاى متعدد كلامى يكى پس از ديگرى پديد آمدند .اصل هشتاد و هفتمدر احاديث گذشته پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) گاه به صورت كلى و گاه نيز به گونه مشخص ، جانشين خويش را به نحو روشن معرّفى كرده است ، به گونه اى كه هر يك از آنها حجت را بر افراد آگاه و حقيقت جو تمام مى كند . در عين حال آن حضرت براى آنكه پيام خود را به گوش همه مسلمانان از دور و نزديك برساندو راه را بر هر گونه ترديد و تشكيك در اين زمينه كاملاً ببندد ، به هنگام مراجعت از حجّة الوداع در سرزمينى به نام غدير خم توقف نمود و به همراهان فرمود از جانب خداوند مأموريت دارد كه پيامى را به آنان برساند ; پيامى الهى كه حاكى از انجام وظيفه بزرگى بوده و چنانچه انجام نگيرد ، پيامبر رسالت خود را انجام نداده است . چنانكه مى فرمايد :يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ (1) .اى رسول خدا آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ كن ، و اگر اين مأموريت را انجام ندهى رسالت خود را انجام نداده اى ، و خداوند تو را از ( شر ) مردم حفظ مى كند(2) .آنگاه منبرى براى پيامبر ترتيب دادند و او بر فراز آن قرار گرفت و به مردم گفت : در آينده نزديك دعوت حق را لبيك خواهيم گفت ، شما در باره من چه مى گوييد ؟ در پاسخ گفتند : گواهى مى دهيم تو آئين خدا را به ما ابلاغ كردى و خيرخواهى نمودى و تلاش بسيار كردى ، خدا به تو جزاى خير دهد .آنگاه فرمود : آيا بر وحدانيت خدا ، رسالت من ، و واقعيت روز رستاخيز گواهى مى دهيد ؟ همگى پاسخ مثبت دادند .سپس فرمود : من قبل از شما بر حوض ( كوثر ) وارد مى شوم ، بنگريد با دو جانشين گرانبهاى من چگونه رفتار مى كنيد ؟ شخصى پرسيد : مقصود از دوــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مائده/67 .2 ـ محدثان و مفسران اسلامى به نزول اين آيه در پايان حجة الوداع ، روز غدير ، اشاره كرده اند . بنگريد به كتاب « الدر المنثور » سيوطى ، 2/298 ، فتح القدير شوكانى 2/57 ، كشف الغمة اربلى ، ص 94 ، ينابيع المودة قندوزى ، ص 120 ، المنار ، 6/463 وغيره .جانشين گرانبها چيست ؟پيامبر پاسخ داد : يكى كتاب خدا و ديگرى عترت من است ، و خداى لطيف و خبير به من خبر داده است ك اين دو از يكديگر جدا نمى شوند تا آنكه در روز قيامت در كنار حوض به من برسند . بر آن دو پيشى نگيريد كه هلاك مى شويد ، و از آنان فاصله نگيريد كه هلاك مى شويد . آنگاه دست على (عليه السلام) را گرفت و بالا برد تا آنجا كه همه حاضران آن دو را مى ديدند ، سپس چنين فرمود :« أيّها النّاسُ مَنْ أولى بالمُؤمِنينَ مِنْ أنْفُسِهِم ؟ » :چه كسى بر مؤمنان از خود آنان اولى ( صاحب اختيارتر ) است ؟در پاسخ گفتند : خدا و پيامبر او بهتر مى دانند .پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود : « إنّ الله مولايَ وأنا مولَى المؤمنين وأنا أولى بِهِم مِنْ أنفُسِهِم » :خداوند مولاى من ، و من نيز مولاى مؤمنان مى باشم ، و من بر مؤمنان از خود آنان صاحب اختيارترم .سپس سه بار فرمود :« فَمَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَعَليٌّ مَولاهُ » .آن كس كه من مولاى او هستم ، على مولاى او است . آنگاه افزود :« اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ وأحبّ من أحبّه و أبغضْ مَنْ أبْغَضَهُ وانْصُر مَنْ نَصَرهُ واخذُلْ مَنْ خَذَله ، وأدر الحَقَّ معه حيث دارَ ، ألا فليبلِّغ الشاهد الغائب » :پروردگارا ! دوست بدار آن كس را كه على را دوست مى دارد و دشمن بدار آن كس را كه با على دشمن است ، و مهربان باش با هر كس كه نسبت به على مهربان است و خشم آور بر كسى كه بر على خشم آورد و يارى كن آن كس را كه على را يارى كند و خوار ساز آن كس را كه على را خوار سازد ، و حق را با او و در مدار او قرار ده . حاضران اين مطلبرا به غايبان ابلاغ كنند .اصل هشتاد و هشتمحديث غدير از احاديث متواتر است و راويان حديث ، از صحابه و تابعين و محدثان اسلامى ، آن را در هر قرنى به صورت متواتر نقل كرده اند . 110 نفر از صحابه ، 89 تن از تابعين ، و 3500 نفر از علما و محدثان اسلامى حديث غدير را نقل كرده اند ، و با اين تواتر ، در اصالت و اعتبار اين حديث جاى هيچ ترديدى وجود ندارد . همچنين گروهى از علما به طور مستقل در باره حديث غدير كتاب نوشته اند ، كه در آن ميان ، جامع ترين كتابى كه اسانيد حديث را يكجا گرد آورده است ، كتاب شريف الغدير نگارش علاّمه عبدالحسين امينى ( 1320 ـ 1390 هـ ق ) مى باشد .اكنون بايد ديد مقصود از مولى بودن پيامبر ، و مولى بودن على چيست ؟قراين بسيارى گواهى مى دهند كه مقصود از اين تعبير ، زعامت و رهبرى است ، كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم :الف ـ در ماجراى غدير ، پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) كاروان زائران خانه خدا را در سرزمينى بى آب و علف ، آن هم در نيم روزى بسيار گرم ، متوقف ساخت . گرمى هوا به حدّى بود كه حاضران نيمى از عباى خويش را بر سر افكنده و نيم ديگر را نيز زيرانداز خود قرار داده بودند . با اين تمهيدات ، طبعاً پيامبر بايد سخنى بگويد كه در هدايت امت ، نقشى كليدى و سرنوشت ساز داشته باشد ، و براستى چه كارى مى تواند در سرنوشت مسلمانان از تعيين جانشين ، كه مايه وحدت كلمه مسلمين و حافظ دين است ، سرنوشت سازتر باشد ؟ب ـ پيامبر گرامى قبل از طرح ولايت على (عليه السلام) از اصول سه گانه توحيدو نبوت و معاد سخن گفت و از مردم نسبت به آنها اقرار گرفت ، آنگاه پيام الهى را ابلاغ كرد . از تقارن پيام با اخذ اعتراف نسبت به اصول ، مى توان به اهميت پيام پى برد و دريافت كه هدف پيامبر از آن همايش عظيم و فوق العاده ، نمى توانسته امرى عادى همچون سفارش به « دوستى » با فردى خاص باشد !ج ـ حضرت در آغاز خطبه از رحلت قريب الوقوع خود خبر داد ، و اين نشان مى دهد كه او نگران وضع امت پس از خويش بوده است . پس چه بهتر كه براى آينده چاره جويى شود تا آيين وى در طوفان حوادث آتيه دچار مخاطره نگردد .
(1/2)

د ـ قبل از بيان پيام الهى در باره على (عليه السلام) ، از مولويّت و اولويّت خود سخن به ميان آورد و فرمود : خدا مولاى من ، و من مولاى مؤمنين مى باشم ، و نسبت به آنان از خود آنان اَولى هستم . ذكر اين مطالب ، گواه آن است كه « مولى بودن » على (عليه السلام) از سنخ همان مولويّت و اولويّت مربوط به پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) بوده و ايشان به فرمان الهى اولويت مزبور را براى على (عليه السلام) نيز ثابت كرده است .هـ ـ پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) پس از بيان پيام الهى ، از حاضران خواست آن را به گوش غايبان برسانند .اصل هشتاد و نهمتاريخ اسلام نشان مى دهد كه دشمنان پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) براى خاموش ساختن دعوت الهى وى ، از راههاى گوناگونى وارد شدند ; از متهم كردنه پيامبر به سحر و جادو گرفته تا تصميم به قتل آن حضرت در بستر خويش . ولى در تمام موارد ، دست عنايت حق با پيامبر بود و وى را از نقشه هاى شرم مشركان حفظ كرد . آخرين نقطه اميد آنان ( بويژه با توجه به باقى نماندن فرزند پسر براىپيامبر ) اين بود كه با مرگ پيامبر ، اين دعوت نيز خاموش خواهد شد :أَمْ يَقُولُونَ شَاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُون

از خدا تا مرجع/جلسه پانزده

1) .يا مى گويند شاعرى است و ما در مورد وى به انتظار حوادث روزگار ( مرگ ) نشسته ايم .اين انديشه در ذهن بسيارى از مشركان و منافقان ، وجود داشت . ولى پيامبر با تعيين جانشينى با كفايت كه در طول زندگى ايمان خالص و استوار خود به اسلام را نشان داده بود ، اميد مخالفين را به يأس مبدل ساخت ، و بدين طريق بقاى دين را تضمين نموده و پايه هاى آن را محكم ساخت و نعمت اسلام با وجود تعيين چنين رهبرى به كمال رسيد . لذاست كه پس از نصب على (عليه السلام) ، به عنوان جانشين پيامبر ، در روز غدير آيه « اكمال دين » فرود آمد :الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الاِْسْلاَمَ دِيناً (2)(3) .امروز كافران از نابودى دين شما مأيوس شدند ، پس از آنان نترسيد و از من بترسيد . امروز دين شما را كامل ساخته و نعمتم را بر شما تمام كردم .و راضى شدم كه اين اسلامِ ( تكميل يافته با معرّفى جانشين پيامبر ) دينــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ طور/30 .2 ـ مائده/3 .3 ـ گروهى از صحابه و تابعين ، آيه فوق را مربوط به واقعه غدير خم دانسته اند ، مانند ابوسعيد خدرى ، زيد بن ارقم ، جابر بن عبدالله انصارى ، ابو هريره و مجاهد مكى . براى آشنايى با روايات اشخاص فوق در باره واقعه مزبور ، بنگريد به : ابو جعفر طبرى در كتاب الولاية ، حافظ ابن مردويه اصفهانى به نقل ابن كثير در ج2 ، تفسير خود حافظ ابو نعيم اصفهانى در كتاب « ما نزل من القرآن في علي » ، خطيب بغدادى در ج8 تاريخ خود ، حافظ ابو سعيد سجستانى در كتاب « الولاية » حافظ ابوالقاسم حسكانى ، ابن عساكر شافعى به نقل سيوطى در الدر المنثور ، 2/295 ، خطيب خوارزمى در كتاب مناقب كه عبارت آنان را كتاب الغدير ( 1/23 ـ 236 ) آورده است .شما باشد(1) .گذشته از روايات متواتر فوق ، كه ثابت مى كند مسئله جانشينى پيامبر يك مسئله الهى است و مردم در آن اختيارى ندارند ، گزارشهاى تاريخى نيز حاكى از آن است كه پيامبر در همان روزهايى هم كه در مكه به سر برده و هنوز حكومتى در مدينه تشكيل نداده بود ، مسئله جانشينى را يك مسئله الهى تلقى مى كرد . فى المثل ، زمانى كه رئيس قبيله بنى عامر در موسم حج به حضور پيامبر رسيد و گفت : چنانچه ما با تو بيعت كرديم و تو بر مخالفان خود پيروزى شدى ، آيا براى ما در امر رهبرى نصيب و بهره اى هست ؟ پيامبر در پاسخ ، فرمود : اين كار مربوط به خداست ، هر كس را مى خواهد بدين كار مى گمارد :« الأمر إلى الله يضعه حيث يشاء »(2) .بديهى است چنانچه مسئله رهبرى موكول به انتخاب مردم بود ، مى بايست بفرمايد : « الأمر إلى الأُمّة » يا « إلى أهل الحلّ والعقد » ! كلام پيامبر در اين مورد ، همانند كلام خداوند در مورد رسالت است ، آنجا كه مى فرمايد :اللهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ (3) .خدا دانا است كه رسالت خويش را در چه شخصيتى قرار دهد .ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ فخر رازى در تفسير خود مى گويد : پس از نزول اين آيه ، پيامبر گرامى جز 81 ـ 82 روز بيشتر زنده نبود و پس از آن نيز او هيچگونه نسخ و دگرگونى رخ نداد . بنابراين بايد گفت كه اين آيه در روز غدير نازل شده كه براى هيجدهم ذى الحجه سال حجة الوداع مى شود . با توجه به اينكه پامبر طبق رأى اهل سنت در 12 ربيع الأوّل درگذشته است ، اگر هر سه ماه فاقد سلخ باشند درست بر همان 82 منطبق مى شود ( تفسير فخر رازى 3/369 ) .2 ـ سيره ابن هشام : 2/422 .3 ـ انعام/124 .اصل نودممسئله تنصيصى بودن مقام خلافت ، و اينكه امت در تعيين جانشين براى پيامبر نقشى ندارد ، در ذهن صحابه نيز وجود داشت . چيزى كه هست آنان در غير خليفه اوّل ، به جاى تنصيص خدا و پيامبر ، تنصيص خليفه قبلى را مطرح مى كردند ، چنانكه به اتفاق تواريخ خليفه دوم به وسيله خليفه نخست تعيين گرديد .تصوّر اينكه تعيين خليفه دوم توسط ابوبكر قاطعانه نبوده بلكه جنبه پيشنهاد داشته است ، مخالف نص تاريخ است . زيرا هنوز خليفه نخستين در قيد حيات بود كه از جانب ياران پيامبر به تعيين مزبور اعتراض شد ، و يكى از آنان زبير بود . بديهى است اگر جريان صرفاً جنبه پيشنهادى داشت ، اعتراض صحابه موردى نداشت . گذشته از نصب عمر توسط ابوبكر ، خليفه سوم نيز از طريق شوراى شش نفرى كه اعضاى آن را خليفه دوم معين كرد صورت گرفت ، و اين كار نيز نوعى تعيين خليفه بود كه دست ديگران را از مراجعه به افكار عمومى كوتاه كرد .اصولاً فكر مراجعه به افكار عمومى و انتخاب خليفه از طرف امت ، در ذهن ياران رسول خدا وجود نداشت و آنچه در اين زمينه بعدها ادعا شده توجيهاتى است كه ديگران يادآور شده اند ، بلكه معتقد بودند كه خليفه بايد از طريق خليفه پيشين تعيين شود . فى المثل وقتى خليفه دوم مجروع شد ، عايشه همسر پيامبر به وسيله فرزند خليفه ، عبدالله بن عمر ، به وى پيام فرستاد و گفت : سلام مرا به پدرت برسان و بگو امت پيامبر را بدون چوپان ترك مكن »(1) .ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ الإمامة والسياسة : 1/32 .عبدالله بن عمر نيز هنگامى كه پدرش در بستر افتاده بود ، او را به تعيين خليفه دعوت كرد و گفت : مردم در باره تو سخن مى گويند ، آنان فكر مى كنند كسى را به جانشينى انتخاب نخواهى كرد . آيا اگر چوپانِ شتران و گوسفندان تو ، آنها را در بيابان رها كند در غياب خود كسى را بر آنها نگمارد ، تو او را نكوهش نمى كنى ؟ ! رعايت حال مردم بالاتر از رعايت حال شتران و گوسفندان است »(1) .اصل نود و يكمدر آغاز بحث امامت اشاره كرديم كه امام و خليفه پيامبر از نظر مسلمانان كسى است كه وظايف پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) ( به استثناى مسئله آوردن شريعت ) را بر عهده دارد . اينك مهمترين اين وظايف را يادآور مى شويم تا جايگاه امامت و اهميت آن روشنتر شود :الف ـ تبيين مفاهيم قرآن كريم و حلّ معضلات آن ، از جمله وظايف پيامبر (صلى الله عليه وآله) بود . قرآن مى فرمايد :وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ (2) .قرآن را بر تو نازل كرديم تا آنچه راكه بر آنان نازل شده است برايشان توضيح دهى و تبيين كنى .ب ـ بيان احكام شرعى يكى ديگر از وظايف آن حضرت بود كه برخى را از طريق تلاوت آيات ، و برخى ديگر را به وسيله سنّت بيان مى كرد . بيان احكام از سوى آن حضرت ، به صورت تدريجى و با توجه به رخدادهاى روز انجام شده ، و طبيعت امر ايجاب مى كرد كه اين وظيفه استمرار يابد ، در حاليكه شمارــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ حلية الأولياء : 1/44 .2 ـ نحل/44 .احاديث وارده از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در باره احكام ، كه به دست ما رسيده است ، از پانصد حديث تجاوز نمى كند(1) . و اين مقدار از احاديث فقهى نمى تواند امت را در قلمرو تقنين « خودكفا » سازد .ج ـ از آنجا كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) محور حق بود و با روشنگريهاى خويش از هر نوع انحراف در عقايد امّت جلوگيرى مى كرد ، لذا فرقه گرايى در زمان حيات او به علت وجود و حضور ايشان رخ ننمود يا مجال بروز و ظهور نيافت .د ـ پاسخگويى به پرسشهاى دينى و اعتقادى يكى از ديگر وظايف پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) بود .هـ ـ تربيت افراد جامعه از طريق گفتار و رفتار .و ـ برقرارى قسط و عدل وامنيت عمومى در جامعه اسلامى از ديگر وظايف رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) بود .ز ـ پاسدارى از مرزها و ثغور و دارائى اسلام در برابر دشمنان نيز از مسئوليتهاى آن حضرت به شمار مى رفت . چنانچه انجام دو وظيفه اخير از سوى رهبر برگزيده از جانب مردم نيز ممكن و قابل حصول باشد ، مسلّماً انجام وظايف پيشين ( تبيين مفاهيم مشكل قرآن و بيان احكام شرع و . . . ) به وجود رهبرى آگاه و مقتدر نيازمند است كه مورد عنايت خاص الهى قرار داشته و در علم و عمل تالى تِلْوِ پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) باشد . يعنى حامل علوم نبوى و مصون از هرگونه خبط و خطا باشد تا بتواند به وظايف خطير ياد شده جامه عمل بپوشاند و خلأ وجود پيامبر را در طول تاريخ پر نشيب و فراز اسلام پر كند : هر چند چنين فردى كه حامل علوم نبوى است نه پيامبر خواهد بود و نه پايه گذارــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ الوحى المحمدى ، ص 212 ، چاپ ششم .شريعت ، و هيچگاه مقام امامت با مقام نبوت يكى نيست .بديهى است كه تعيين چنين فردى از سطح علم و دانش امت فراتر بوده و صرفاً بايد از طريق پيامبر و به فرمان الهى تعيين شود . نيز روشن است كه تحقق اهداف فوق در گرو اين است كه مردم به حمايت و اطاعت از رهبرى معين شده توسط پيامبر برخيزند ، و تعيين الهى و اعلام پيامبر ، شرط كافى براى تحقق آن اهداف نيست ( لا رأىَ لِمَنْ لا يُطاع ) ، چنانكه در مورد قرآن و پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)نيز ماجرا از همين قرار بوده و هست . رخدادهاى منفى و گروه گراييهاى جمعى از مسلمين پس از رحلت رسول خدا ، نه به اين علت بود كه پيامبر ( العياذ بالله ) به وظيفه حكيمانه خود عمل نكرد و طرحى اصولى براى اداره امت پس از خود نريخت ، يا طرح وى ناقص بود ، بلكه صرفاً اين علت بود كه برخى از افراد امت نظر خود را بر طرح پيامبر مقدم داشتند و مصلحت انديشى شخصى خويش را بر تنصيص خدا و رسول ترجيح دادند ; و اين تنها موردى نيست كه چنين حادثه اى در تاريخ رخ داده ، بلكه در تاريخ اسلام نظاير آن فراوان است(1) .اصل نود و دومدر اصل پيشين گفتيم كه امام يك رهبر عادى نيست كه فقط به اداره كشور و حفظ ثغور آن بپردازد ، بلكه وى علاوه بر اين وظيفه ، وظايف ديگرى دارد كه به آنها اشاره شد . انجام آن وظايف خطير مانند تفسير قرآن ، بيان احكام ، پاسخگويى به سؤالات اعتقادى مردم ، و جلوگيرى از هر نوع انحراف در عقيده و تحريف در شريعت ، در گرو داشتن علمى گسترده و خطاناپذير است ، و افرادــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ به كتاب النص والاجتهاد ، نوشته علاّمه سيد عبدالحسين شرف الدين عاملى مراجعه شود .عادى چنانچه متصدى اين گونه امور گردند ، از خطا و اشتباه مصون نخواهند بود .البته عصمت مساوى با نبوت نيست ، ممكن است انساى از اشتباه و خطا معصوم باشد ، ولى داراى مقام نبوت نباشد . نمونه واضح آن ، مريم عذرا است كه قبلاً در بحث عصمت پيامبران ، دلايل عصمت او را يادآور شديم(1) .علاوه بر تحليل عقلى مزبور ، يك رشته امور بر لزوم عصمت امام دلالت مى كنند كه برخى را يادآور مى شويم :1 . اراده قطعى و حتمى خداوند بر پاكى و طهارت اهل بيت از رجس تعلق گرفته است ، چنانكه مى فرمايد :إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (2) .جز اين نيست كه خدا مى خواهد از شما اهل بيت هر نوع پليدى را بزدايد و شما را به طور كامل پاكيزه گرداند .دلالت آيه بر عصمت اهل بيت بدينگونه است كه : تعلق گرفتن مشيت ويژه الهى به تطهير اهل بيت از هر نوع پليدى ، مساوى و ملازم با عصمت آنان از گناه است . زيرا مقصود از « رجس » در آيه ، هر نوع پليدى فكرى و روحى و رفتارى است كه گناه از مصاديق بارز آن است ، و از آنجا كه اين اراده به افراد خاصى تعلق گرفته است نه به همه افراد امت ، طبعاً با اراده تطهير كه به همگان تعلق گرفته است فرق خواهد داشت . اراده تطهير كه عموم مسلمانان را دربرمى گيرد ، اراده تشريعى است(3) . و چه بسا ممكن است در اثر نافرمانى افراد تحقق نپذيرد ;ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ر . ك ، الإلهيّات ، از مؤلف ، 2/146 ـ 198 .2 ـ احزاب/33 .3 ـ مائده/6 : ) وَلكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ ( كه در ذيل آيه وضو آمده است .در حاليكه اين اراده ، اراده تكوينى است كه از مراد و متعلَّقِ اراده ( پاكى از گناه ) جدا نخواهد بود .در خور ذكر است كه اراده تكوينى حق بر عصمت اهل بيت ، مايه سلب اختيار از آنان نيست ; همان گونه كه وجود عصمت در پيامبران نيز مايه سلب اختيار از آنان نمى باشد ( تفصيل اين مطلب در كتب عقايد آمده است ) .2 . به حكم حديث ثقلين كه مى فرمايد :« إنّي تارِكٌ فيكُمُ الثَقَلَيْن : كتابَ الله وعترتي »ائمه اهل بيت (عليهم السلام

از خدا تا مرجع/جلسه شانزده

1) .با توجه به اين دلايل كه به صورت موجز بيان شد ، عصمت اهل بيت امرى روشن و مبرهن است ، و البته دلايل نقلى عصمت منحصر به آنچه گفته شد نيست .اصل نود و سوم : امامان دوازده گانهشناخت امام از دو راه امكان پذير است :الف ـ پيامبر گرامى به فرمان خدا بر امامت فردى معين تصريح كند ;ب ـ امام پيشين بر امامت امام بعدى تصريح كند .امامت پيشوايان دوازده گانه شيعه از هر دو راه ثابت شده است . هم پيامبر طبق روايات بر امامت آنان تصريح كرده است ، و هم هر يك از ائمه ، امام بعد از خويش را معرفى نموده است .در اين باره براى رعايت اختصار ، تنها يك حديث را يادآور مى شويم(2) :پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) تنها به نصب على (عليه السلام) اكتفا نكرد ، بلكه يادآور شد كه پس از وى امامان دوازده گانه اى خواهند آمد كه عزت دين و اسلام به واسطه آنها تحقق خواهد پذيرفت ، چنانكه فرمود :« لا يزال الإسلام عزيزاً إلى إثني عشر خليفة » .گفتنى است كه روايات دالّ بر وجود خلفاى دوازده گانه ، در معتبرترين صحاح اهل سنت نيز آمده است(3) .ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مستدرك حاكم : 2/151 ; خصائص كبرى ، سيوطى : 2/266 .2 ـ براى آگاهى از ساير روايات ، به كتب حديث مانند اصول كافى ، كفاية الأثر ; اثبات الهداة ، منتخب الأثر وغيره رجوع شود .3 ـ صحيح بخارى : 9/81 ، باب الإستخلاف ; صحيح مسلم : 6/3 كتاب الأمارة ; مسند احمد : 5/86 و108 ; مستدرك حاكم : 3/18 .مسلماً اين دوازده خليفه كه عزت اسلام منوط به وجود آنان شمرده شده است ، جز بر امامان دوازده گانه شيعه قابل انطباق نيست . زيرا نه خلفاى اموى مايه عزت دين بودند و نه خلفاى عباسى ، و نه اين عدد بر آنان قابل تطبيق است .امامان دوازده گانه شيعه عبارتند از :1 . اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (عليهما السلام) ( تولد : ده سال قبل از بعثت ، شهادت : سال 40 هجرى ) مدفون در نجف اشرف .2 . امام حسن بن على ملقب به مجتبى (عليه السلام) ( 3 ـ 50 هـ ق ) مدفون در كربلا .3 . امام حسين بن على سيدالشهداء (عليه السلام) ( 4 ـ 61 هـ ق ) مدفون در كربلا .4 . امام على بن الحسين ملقب به زين العابدين (عليه السلام) ( 38 ـ 94 هـ ق ) مدفون در بقيع .5 . امام محمّد بن على معروف به باقر العلوم (عليه السلام) ( 57 ـ 114 هـ ق ) مدفون در بقيع .6 . امام جعفر بن محمد معروف به صادق (عليه السلام) ( 83 ـ 148 هـ ق ) مدفون در بقيع .7 . امام موسى بن جعفر ملقب به كاظم (عليه السلام) ( 128 ـ 183 هـ ق ) مدفون در كاظمين .8 . امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) ( 148 ـ 203 هـ ق ) مدفون در خراسان .9 . امام محمد بن على معروف به جواد (عليه السلام) ( 195 ـ 220 هـ ق ) مدفون در كاظمين .10 . امام على بن محمد معروف به هادى (عليه السلام) ( 212 ـ 254 هـ ق ) مدفون در سامرّا .11 . امام حسن بن على معروف به عسكرى (عليه السلام) ( 232 ـ 260 هـ ق ) مدفوندر سامّرا .12 . امام محمد بن حسن معروف به حجت و مهدى ـ عجّل الله تعالى فرجه الشريف ـ . او امام دوازدهم شيعه بوده و هم اكنون نيز زنده و غايب است ، تا روزى به فرمان خداوند ظهور كرده و طبق وعده صريح قرآن ( در سوره نور3/54 و توبه/33 وفتح/28 وصف/9 ) و احاديث متواتر اسلامى حاكميت اسلام را در سراسر گيتى برقرار گرداند(1) .داستان زندگانى امامان شيعه (عليهم السلام) در كتابهاى تاريخ به تفصيل بيان شده است ، و از آنجا كه امام دوازدهم هم اكنون زنده بوده و به خواست الهى منصب امامت را برعهده دارد ، در اصول بعد نكاتى را در باره آن حضرت يادآور خواهيم شد .اصل نود و چهارممحبت به خاندان رسالت از امورى است كه قرآن و سنت بر آن تأكيد كرده است ، چنانكه مى فرمايد :قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى (2) .بگو بر رسالت خود پاداشى از شما نمى خواهم مگر دوستى نزديكان . مقصود از قربى نيز ، نزديكان پيامبر مى باشد ، به قرينه اينكه درخواست كننده خود پيامبر است .دوستى با خاندان گرامى پيامبر ، علاوه بر اينكه خود كمالى است بزرگ ،ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ در تاريخ ولادت و وفات برخى از ائمه اختلاف است كه ما يكى را برگزيديم . نيز مى دانيم كه درگذشت غالب آنها به صورت شهادت رخ داده كه شرح آن در تواريخ مذكور است .2 ـ شورى/27 .سبب مى شود كه انسان با آنان همگون شود ، و در كسب فضايل و دورى از رذايل به آنها اقتدا كند .در احاديث متواتر از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) روايت شده است كه دوستى اهل بيت آن حضرت ، نشانه ايمان ، و دشمنى با آنان نيز نشانه كفر و نفاق است . هر كس آنان را دوست بدارد خدا و پيامبر را دوست داشته ، و هر كس هم با آنها دشمنى ورزد ، با خدا و پيامبر دشمنى ورزيده است .اصولاً محبت خاندان رسالت از ضروريات دين اسلام است كه شك و ترديدى در آن روا نيست ، و همه مسلمانان بر آن اتفاق نظر دارند ، جز گروهى كه به « نواصب » شهرت يافته و به همين جهت نيز از منكران اسلام به شما مى آيند .قبل ... فهرست ... بع

بخش هشتم کلیات عقاید /جلسه هفده /از خدا تا مرجع

بخش هشتم كليات عقايد 7جهان پس از مرگاصل يكصد و سومشرايع آسمانى ، همگى در لزوم ايمان به جهان آخرت اتفاق نظر دارند . عموم پيامبران ، همراه دعوت به توحيد ، از معاد و حيات پس از مرگ نيز سخن گفته و ايمان به جهان آخرت را در سرلوحه برنامه خود قرار داده اند . بر اين اساس ، اعتقاد به قيامت از اركان ايمان در اسلام است . مسئله معاد هرچند در عهدين ـ در عهد جديد به صورتى روشنتر ـ مطرح شده است ، ولى قرآن بيش از كتب آسمانى ديگر به اين موضوع پرداخته و بخش عظيمى از آيات اين كتاب به آن اختصاص يافته است . در قرآن از معاد به نامهاى مختلفى ياد شده است ، مانند : يوم القيامة ، يوم الحساب ، اليوم الآخِر ، يوم البعث ، و غيره ، و اين همه اهتمام ، به علت اين است كه ايمان و ديندارى بدون اعتقاد به قيامت ثمربخش نيست .اصل يكصد و چهارمحكيمان و متكلمان اسلامى بر لزوم معاد و زندگى پس از مرگ دلايل مختلفى اقامه كرده اند ، و الهام بخش آنان نيز در اقامه اين دلايل ، قرآن كريم بوده است . ازينروى مناسب است كه برخى از دلايل قرآنى را يادآور شويم :الف ـ خداوند حق مطلق بوده ، و فعل او نيز حق و از هرگونه باطل و لغو پيراسته است . آفرينش بشر بدون وجود حياتى هدفمند و جاودانه ، لغو و عبث خواهد بود ، چنانكه مى فرمايد :أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ (1) .آيا پنداشته اند كه شما را بيهوده آفريده ايم ، و شما به سوى ما باز نمى گرديد ؟ !ب ـ عدل الهى ايجاب مى كند كه با اشخاص نيكوكار و بدكار ، در مقام پاداش و كيفر ، يكسان برخورد نشود . در عين حال مى بينيم كه حيات دنيوى به گونه اى است كه تحقق عدل كامل در مقام پاداش و كيفر امكان پذير نيست ، زيرا سرنوشت هر دو گروه به هم گره خورده و از يكديگر تفكيك پذير نيست . از طرف ديگر ، برخى از كارهاى نيك و بد اجرى بالاتر از آن دارند كه اين جهان گنجايش پاداش و كيفر آنها را داشته باشد ، مثلاً يكى در راه حق پس از عمرى جهاد و مبارزه جان مى بازد ، و ديگرى حق جويان بى شمارى را نابود مى سازد . بنا بر اين ، جهان ديگرى لازم است كه عدل كامل الهى در قلمرو امكانات بى نهايت آن تحقق يابد ، چنانكه مى فرمايد :0أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الاَْرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ (2) .آيا مؤمنان صالح را در رديف مفسدان زمين قرار مى دهيم و يا با پرهيزگاران مانند گنهكاران برخورد مى كنيم ؟ !نيز مى فرمايد :إِلَيْهِ مَرْجِعِكُمْ جَمِيعاً وَعْدَ اللهِ حَقّاً إِنَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مؤمنون / 115 .2 ـ ص / 28 .آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ بِالْقِسْطِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرَابٌ مِنْ حَمِيم وَعَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْفُرُونَ (1) .بازگشت شما به سوى او است ، وعده الهى حق است . خداوند بشر را مى آفريند ، سپس ( مى ميراند و ) بار ديگر حيات مى بخشد ، تا مؤمنان صالح را چنانكه بايد و شايد پاداش دهد ، و براى كافران ـ به كيفر اعمالشان ـ شرابى از آب جوشان ، و عذابى دردناك آماده خواهد بود .ج ـ آفرينش بشر در اين جهان از ذره اى بى مقدار شروع شده و بتدريج مدارج كمال جسمى را طى مى كند . سپس به نقطه اى مى رسد كه روح در كالبد وى دميده مى شود و قرآن با ملاحظه تكميل خلقت اين موجود ممتاز ، آفريدگار جهان را « احسن الخالقين » مى خواند ; آنگاه همو با رسيدن مرگ از منزلگاه دنيا به جهانى ديگر منتقل مى گردد ، كه كمال مرحله پيشين است . به اين معنى در قرآن چنين اشاره شده است :ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ * ثُمَّ إِنَّكُم بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ * ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تُبْعَثُونَ(2) .آنگاه او را آفرينشى ديگر بخشيديم ، در خور تعظيم است خداوند كه بهترين آفريننده است . چندى بعد شما مى ميريد و باز در روز قيامت زنده مى شويد .سياق آيه حاكى است كه ميان ذكر آفرينش بشر ذرّه اى بى مقدار ، و حيات مجدّد او ملازمه برقرار است .اصل يكصد و پنجمــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ يونس / 4 .2 ـ مؤمنون / 14 ـ 16 .در عصر نزول قرآن ، منكران معاد شبهاتى را مطرح مى كردند كه قرآن در موارد مختلف ، در عين دفع شبهات مزبور ، دلايل وجود معاد را روشن ساخته است . ذيلاً به برخى از اين موارد اشاره مى كنيم :الف ـ گاه بر قدرت مطلقه خدا تكيه كرده و مى فرمايد :إِلَى اللهَ مَرْجِعُكُمْ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ (1) .بازگشت شما به سوى خداست ، و او بر همه چيز تواناست .ب ـ گاه يادآور مى شود آن كس كه بر آفرينش نخستين انسانها توانا است ، از آفرينش مجدد آنان نيز عاجز نيست . مثلاً از منكران معاد نقد مى كند كه :فَسَيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَامى گويند چه كسى ما را بار ديگر به حيات مجدّد باز مى گرداند ؟و سپس چنين پاسخ مى دهد :قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّة (2) .بگو همان كس كه شما را اوّلين بار آفريد .ج ـ در برخى موارد ، زنده كردن انسان را به زنده شدن زمين در فصل بهار پس از خواب زمستانى آن تشبيه كرده و مى فرمايد : زمانى كه بر زمين افسرده ، آب فرو مى فرستيم ، به جنبش در مى آيد و نمو مى كند و گياه زيبا مى روياند . پس از اشاره به اين واقعيت مكرّر طبيعى معاد را مطرح كرده و مى فرمايد :وَأَنَّهُ يُحْيِي الْمَوْتَى (3) .ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ هود / 4 .2 ـ اسراء / 51 .3 ـ حج / 6 ، به همين مضمون است آيه هاى 9 ـ 11 سوره ق .د ـ در پاسخ اين سؤال و شبهه كه مى گفتند : « آنگاه كه انسان مى ميرد و بدن وى پوسيده و اجزاى آن در دل خاك پراكنده مى گردد ; چگونه بار ديگر اين اجزاى پراكنده شده شناخته مى شود و بدنى مانند بدن پيشين را تشكيل مى دهد » ، قرآن بر علم گسترده الهى تكيه كرده و مى فرمايد :بَلَى وَهُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِيمُ (1) .آرى او بر اين كار تواناست ، زيرا آفريدگار آگاه است .در جاى ديگر نيز از اين علم گسترده چنين تعبير مى آورد :قَدْ عَلِمْنَا مَا تَنقُصُ الاَْرْضُ مِنْهُمْ وَعِندَنَا كِتَابٌ حَفِيظٌ (2) .ما بر آنچه كه زمين از آن مى كاهد آگاهيم ، و نزد ما كتابى است كه همه چيز در آن ثبت و محفوظ است .هـ ـ گاه تصور مى شود كه انسان صرفاً مجموعه اى از اجزا و اعضاى جسمى و مادى است ، كه پس از مرگ پوسيده و تبديل به خاك مى شود . با اين حساب ، چگونه مى توان گفت كه فرد زنده شده در روز رستاخيز ، همان انسان پيشين است ؟ و به عبارت ديگر ، حافظ وحدت اين دو بدن چيست ؟قرآن از كافران چنين نقل مى كند كه مى گويند :أَِذَا ضَلَلْنَا في الاَْرْضِ أَءِنَّا لَفِي خَلْق جَدِيد (3) .آنگاه كه ما در دل زمين گم شديم و هويت ما نابود شد ، چگونه آفرينش جديد پيدا مى كنيم ؟سپس در پاسخ مى گويد :ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ يس / 81 .2 ـ ق / 4 .3 ـ سجده / 10 .يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ (1) .بگو فرشته مرگ بر شما گمارده شده ، شما را اخذ مى كند ، آنگاه به سوى خدا بازگردانده مى شويد .كلمه « توفّى » در اين آيه به معنى اخذ و گرفتن است . از اين تعبير بر مى آيد كه هنگام مرگ ، علاوه بر آن چيزى كه در زمين باقى مى ماند و به خاك سپرده مى شود ( بدن ) ، چيز ديگرى نيز وجود دارد كه فرشته مرگ آن را مى ستاند ( روح ) . در اين صورت ، مفاد پاسخ قرآن اين است كه ، حافظ شخصيت و وحدت اين دو بدن ( علاوه بر وحدت اجزا ) همان روح گرفته شده توسط ملك الموت است كه سبب مى شود كه « مُعاد » عين « مبتدا » باشد .از اين آيه و نظاير آن استفاده مى شود كه انسان محشور در روز رستاخيز همان انسان موجود در دنيا است ، و پاداش و كيفر به آن كس كه استحقاق آن را دارد مى رسد . در آيه ديگر نيز قرآن به اين وحدت تصريح كرده مى فرمايد :يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّة وَهُوَ بِكُلِّ خَلْق عَلِيمٌ (2) .اصل يكصد و ششمآيات قرآن و احاديث اسلامى گواه آن است كه معاد انسانها ، هم جسمانى است و هم روحانى . مقصود از معاد جسمانى اين است كه بدن در سراى ديگر محشور گرديده و نَفْس بار ديگر به آن تعلق مى پذيرد ، و پاداشها و كيفرها ، و لذات و آلامى كه جنبه جزئى و حسى دارند و تحقق آنها بدون بدن و قواى حسّى امكان پذير نيستند ، تحقق مى يابد .ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ سجده / 11 .2 ـ يس / 79 .مقصود از معاد روحانى نيز اين است كه علاوه بر پاداش و كيفرهاى حسى و لذات و آلام جزئى و جسمانى ، يك رشته پاداشها و كيفرهاى روحى و غير حسى نيز براى صالحان و تبهكاران در نظر گرفته مى شود كه روح در درك و دريافت آنها نياز به بدن و قواى حسى ندارد . مانند درك رضوان خدا ، كه قرآن پس از شمردن پاداشهاى حسى مى فرمايد :رِضْوَانٌ مِنَ اللهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (1) .يا اندوه و حسرت جانكاه ، چنانكه مى فرمايد :َأَنذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الاَْمْرُ وَهُمْ فِي غَفْلَة وَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ (2) .ستمگران را از روز حسرت بيم ده ، آنگاه كه عذاب آنان قطعى مى شود ، در حاليكه آنان در اين دنيا در غفلت فرو رفته و ايمان نمى آورند ، و نظاير آن .اصل يكصد و هفتممرگ پايان زندگى نيست ، بلكه انتقال از سرايى به سراى ديگر است ; سرايى جاودانه كه همان قيامت و جهانى باقى مى باشد . ضمناً بين دنيا و قيامت ، سراى ديگرى وجود دارد كه « برزخ » ناميده مى شود و انسان پس از مرگ مدتى را در آن به سر مى برد . حقيقت زندگى برزخى ، براى ما روشن نيست و اطلاع ما از آن ، در همان حدّى است كه قرآن و روايات به گونه اى ما را به آن ارشاد مى كند . به برخى از رهنمودهاى قرآن در اين زمينه توجه كنيد :الف ـ آنگاه كه مرگ يك مشرك فرا مى رسد ، مى گويد خدايا مرا بازگردان ، باشد كه وظايفى را كه ترك كرده ام ، به جاى آورم . خطاب مى آيد :ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ توبه / 72 .2 ـ مريم / 40 .هرگز ! اين سخن ، لقلقه زبانى بيش نيست . سپس مى فرمايد :وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (1) .يعنى : ميان آنها و زندگى دنيا ، برزخى است تا روز رستاخيز .آيه فوق حاكى است كه انسانها پس از مرگ نيز وجود و واقعيتى دارند ولى حائلى مانع از بازگشت آنها به دنياست .ب ـ درباره شهيدان مى فرمايد :وَلاَ تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلْ فِي سَبِيلِ اللهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَكِن لاَ تَشْعُرُونَ (2) .به كسانى كه در راه خدا كشته مى شوند ، مرده نگوييد ; بلكه آنان زنده اند ولى شما درك نمى كنيد .
(1/1)

در آيه ديگر ، آثار حيات را براى شهيدان راه خدا برشمرده و مى فرمايد :فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللهُ مِن فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم مِن خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ (3) .آنان به آنچه كه خدا از فضل و كرم خويش به ايشان بخشيده است شادمانند ، و به كسانى كه در پى ايشان بوده ولى هنوز به آنان نپيوسته اند مژده مى دهند كه بيمى بر آنها نيست ، و محزون نيز نمى باشند ( مقصود ، نداشتن بيم از عذاب اخروى و اندوه بر اعمال دنيوى است ) .ج ـ درباره گنهكاران ، خصوصاً آل فرعون ، گزارش مى دهد كه پيش از فرا رسيدن روز قيامت هر صبح و شام آنها بر آتش عرضه مى شوند ، و در روز رستاخيز نيز گرفتار شديدترين عذاب مى گردند ، چنانكه مى فرمايد :ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مؤمنون / 100 .2 ـ بقره / 154 .3 ـ آل عمران / 170 .النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوّاً وَعَشِيّاً وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ (1) .اصل يكصد و هشتمنخستين مرحله از حيات برزخى انسان با قبض روح از بدن آغاز مى شود . زمانى كه انسان به خاك سپرده مى شود ، طبق احاديث بسيار فرشتگان الهى درباره توحيد ، نبوت ، و يك رشته عقايد و احكام دينى از وى سؤالاتى مى كنند

قبر وبرزخ

يداست كه پاسخ شخص مؤمن به سؤالات مزبور با پاسخ يك فرد كافر متفاوت خواهد بود ، و در نتيجه قبر و برزخ براى مؤمنين مظهر رحمت ، و براى كفّار و منافقين نيز عرصه عذاب الهى خواهد شد . سؤال فرشتگان در قبر ، و رحمت و عذاب براى مؤمنان و كفّار در آن جايگاه ، از مسلّمات دينى ماست ، و قبر در حقيقت مرحله آغازين حيات برزخى است كه تا قيامت ادامه دارد .علماى اماميّه در كتب عقايد خود بدانچه گفتيم تصريح كرده اند . شيخ صدوق در كتاب اعتقادات مى گويد : « اعتقاد ما در مورد سؤال در قبر اين استن كه آن حق است ; و هركس پاسخ درست به سؤالات مزبور دهد مشمول رحمت الهى خواهد بود ، و هركس پاسخ نادرست دهد گرفتار عطاب خداوند خواهد شد »(2) .شيخ مفيد در كتاب تصحيح الاعتقاد مى نويسد : « روايات حصيحى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) وارد شده است كه مى رساند از اهل قبور درباره دينشان سؤال مى شود ، و در برخى از روايات آمده است دو فرشته اى كه مأمور پرسش ازــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ غافر / 46 .2 ـ الاعتقادات ، صدوق ، باب 17 ، ص 37 .انسانها مى باشند ناكر و نكير نام دارند » . سپس مى افزايد : « سؤال در قبر دليل آم است كه مردگان در قبر زنده مى شوند ، آنگاه حايت آنها تا روز، قيامت ادامه مى يابد »(1) .خواجه نصير الدين طوسى نيز در كتاب تجريد الاعتقاد آورده است : « عذاب قبر واقع خواهد شد ، زيرا عقلاً امرى است ممكن ، و روايات متواتر نيز در مورد آن وارد شده است »(2) .با مراجعه به كتب عقايد ساير مذاهب اسلامى روشن مى شود كه اين عقيده مورد اتفاق همگان است ، و تنها شخصى كه انكار عذاب قبر به او نسبت داده شده ، ضرار بن عمرو مى باشد(3) .اصل يكصد و نهماز بيانات گذشته روشن شد حقيقت معاد اين است كه ، روح پس از مفارقت از بدن ـ به مشيت الهى ـ بار ديگر به همان بدنى كه با آن زندگى مى كرد ، باز مى گردد تا پاداش و كيفر اعمال دنيوى خود را در سراى ديگر ببيند .برخى ، مانند پيروان آيين هندو معاد مطرح شده در شرايع آسمانى را منكرند ولى مسئله پاداش و كيفر اعمال را پذيرفته و آن را از طريق « تناسخ » توجيه مى كنند . اينان مدّعيند كه ، روح از طريق تعلق گرفتن به « جنين » و طى مراحل رشد آن ، بار ديگر به اين دنيا باز مى گردد و دورانهاى كودكى و نوجوانىــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ تصحيح الاعتقاد ، مفيد ، ص 45 ـ 46 .2 ـ كشف المراد ، مقصد 6 ، مسئله 14 .3 ـ به كتاب السنة از احمد بن حنبل ; الابانة از ابو الحسن اشعرى ، و شرح اصول خمسه قاضى عبدالجبار معتزلى رجوع شود .و پيرى را طى مى كند ، منتها كسانى كه در زندگى گذشته نيكوكار بوده ، زندگى شيرين ، و تبهكاران پيشين نيز زندگى ناگوارى خواهند داشت . عقيده به تناسخ ، كه در طول تاريخ همواره پيروانى داشته است ، يكى از اصول آئين هندو به شمار مى رود .بايد توجه داشت چنانچه نفوس بشرى به صورت همگانى و هميشگى راه تناسخ را بپيمايند ، ديگر مجالى نخواهد بود . در حاليكه با توجه به دلايل عقلى و نقلى معاد ، اعتقاد به آن ضرورى است ، و در حقيقت بايد گفت كه قائلان به تناسخ چون نتوانسته اند معاد را به صورت صحيح آن تصوير كنند ، تناسخ را جايگزين آن كرده اند . از نظر اسلام قول به تناسخ مستلزم كفر است ، و در كتب عقايد ما ، درباره بطلان و ناسازگارى آن با عقايد اسلامى به طور مفصل بحث شده است ، كه ما در اينجا فشرده آن را ياد آور مى شويم :1 . نفس انسان به هنگام مرگ به پايه اى از كمال نايل شده است . بر اين اساس ، تعلق دوباره آن به جنين ، به حكم لزوم هماهنگى ميان نفس و بدن ، مستلزم تنزّل نفس از مرحله كمال به نقص و بازگشت از فعليّت به قوّه است كه با سنّت حاكم بر جهان آفرينش ( مبنى بر سير استكمالى موجودات از قوّه به فعل ) منافات دارد(1) .2 . چنانچه بپذيريم نفس پس از جدايى از بدن ، به بدن زنده ديگرى تعلق پيدا مى كند ، اين امر مستلزم تعدّد نفس در يك بدن و دوگانگى در شخصيت است ، و چنين چيزى با درك وجدانى انسان از خويش كه داراى يك شخصيتــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ بايد توجه داشت كه روح انسان در قيامت به بدن كامل تعلق خواهد گرفت ، بنا بر اين با فرض مزبور كه تعلق نفس به جنين است ، تفاوت روشن دارد .است منافات دارد(1) .3 . عقيده به تناسخ ، علاوه بر اينكه با سنّت حاكم بر نظام آفرينش منافات دارد ، مى تواند دستاويزى براى ستمكاران و سودپرستان گردد كه عزّت و رفاه فعلى خويش را معلول پاكى و وارستگى حيات پيشين ، و بدبختى مظلومان و محرومان را نيز نتيجه زشتكارى آنان در مراحل پيشين حيات بدانند ! و بدين وسيله اعمال زشت خويش و وجود ظلمها و نامردميها را در جامعه تحت سلطه خويش توجيه كنند .اصل يكصد و دهمدر پايان بحث از تناسخ ، ضرورى است كه به دو سؤال پاسخ دهيم :سؤال اوّل : به تصريح قرآن در امتهاى پيشين مسخهايى صورت گرفته و طىّ آن برخى از انسانهاع به صورت خوك و ميمون در آمده اند ، چنانكه مى فرمايد :وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِيرَ (2) .چنانچه تناسخ باطل است چگونه مسخ تحقق يافته است ؟پاسخ : مسخ با تناسخ اصطلاحى فرق اساسى دارد . زيرا در تناسخ ، روح پس از جدايى از بدن خويش ، به « جنين » يا بدن ديگر تعلق مى گيرد ، ولى در مسخ ، روح از بدن جدا نمى شود ، بلكه تنها شكل و صورت بدن تغيير مى كند ، تا انسان تبهكار خود را به صورت ميمون و خنزير ديده و از بن رنج ببرد .به تعبير ديگر ، نفس انسان تبهكار از مقام انسانى به مقام حيوانى تنزلــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ كشف المراد ، علامه حلى ، مقصد دوم ، فصل چهارم ، مسئله هشتم ; اسفار ، صدر المتألهين ، 9/10 .2 ـ مائده / 60 ، نيز به سوره اعراف ، آيه 166 رجوع شود .نمى كند . چه ، اگر چنين بود ، انسانهاى مسخ شده رنج كيفر خويش را ادراك نمى كردند ، در حاليكه قرآن مسخ را به عنوان « نكال » و عقوبت افراد گنهكار تعريف مى كند(1) .در اين مورد تفتازانى مى گويد : « حقيقت تناسخ اين است كه نفوس انسانها پس از جدايى از بدن در همين دنيا به منظور تدبير و تصرف در بدنهاى ديگر ، به آنها تعلق گيرد ، نه اينكه شكل بدن عوض شود ، چنانكه در مسخ چنين است »(2) .علامه طباطبائى نيز مى گويد : « انسانهاى مسخ شده ، نه اينكه نفس انسانى آنها نيز مسخ شده و به نفس بوزينه تبديل گرديده است »(3) .سؤال دوم : برخى از نويسندگان قول به رجعت را نشأت گرفته از قول به تناسخ پنداشته اند .(4) آيا اعتقاد به رجعت مستلزم تناسخ نيست ؟پاسخ : چنانچه در جاى خود خواهيم گفت ، رجعت ، به عقيده اكثر علماى شيعه اماميه ، اين است كه عده اى از اهل ايمان و كفر در آخر الزمان بار ديگر به اين جهان باز خواهند گشت و بازگشت آنان مانند احياى مردگان است كه به وسيله حضرت مسيح (عليه السلام) صورت مى گرفت(5) و يا بسان زنده شدن عُزَيْر پس از يكصد سال(6) . بنابراين ، عقيده به رجعت ، هيچ ربطى به مسئله تناسخ ندارد و ماــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ فَجَعَلْنَاهَا نَكَالاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهَا وَمَا خَلْفَهَا وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ ( بقره / 66 ) پس اين ماجرا را عقوبتى براى معاصرين و اخلاف آنان و پندى براى متقين قرار داديم .2 ـ شرح مقاصد ، تفتازانى ، 3/337 .3 ـ الميزان ، طباطبائى ، 1/209 .4 ـ فجر الإسلام ، احمد امين مصرى ، ص 377 .5 ـ آل عمران/49 .6 ـ بقره/259 .در بحث از رجعت در اين باره توضيح بيشترى خواهيم داد .اصل يكصد و يازدهمدر سخنان علما ، به پيروى از قرآن ، مسئله اى به نام « اشراط السّاعة » مطرح شده است كه مقصود از آن علائم و نشانه هاى رستاخيز است .علائم رستاخيز به دو نوع تقسيم مى شوند :الف ـ حوادثى كه پيش از وقوع قيامت و به هم خوردن نظام آفرينش صورت مى پذيرد و در زمان وقوع آنها هنوز انسانها در روى زمين زندگى مى كنند . كلمه « اشراط الساعة » غالباً به اين قسم از رخدادها اطلاق مى شود ;ب ـ حوادثى كه مايه به هم خوردن نظام آفرينش مى گردد ، كه بيشترين آنها در سوره هاى تكوير ، انفطار ، انشقاق ، و زلزله ذكر شده است .علائم قسم نخست به طور اجمال عبارتند از :1 . بعثت پيامبر خاتم (صلى الله عليه وآله) ( محمد/18 ) ;2 . شكستن سد يأجوج و مأجوج ( كهف/98ـ99 ) ;3 . پوشيده شدن آسمان توسط دودى غليظ ( دخان/10ـ16 ) ;4 . نزول حضرت مسيح (عليه السلام) ( زخرف/57ـ61 ) ;5 . خروج جنبنده اى از دل زمين ( نمل/82 ) ;تفصيل اين علائم را بايستى در كتابهاى تفسير و حديث جستجو كرد .درباره نشانه هاى قسم دوم نيز قرآن به تفصيل از تغيير اوضاع و فروپاشى خورشيد ، ماه ، درياها ، كوهها ، و زمين و آسمان سخن گفته ، و اجمال آن اين است كه طومار نظام ديگرى پديد مى آيد كه جلوه اى از قدرت تامّه الهى است ، چنانچه مى فرمايد :يَوْمَ تُبَدُّلُ الاَْرْضُ غَيْرَ الاَْرْضِ وَالسَّماوَاتُ وَبَرَزُوا للهِِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ (1) .روزى كه زمين و آسمانها دگرگون مى شوند ، و مردم در پيشگاه خداى يكتاى قدرتمند حاضر مى شوند .اصل يكصد و دوازدهمقرآن كريم از حادثه اى به نام « نفخ صور » گزارش مى دهد ، كه در دو نوبت رخ خواهد داد :الف ـ نفخ صورى كه مايه مرگ همه جانداران در آسمان و زمين مى گردد ( مگر آن كس كه خدا بخواهد ) ;ب ـ نفخ صورى كه سبب احياى مردگان و حضور آنان در پيشگاه الهى(2)مى شود . چنانكه مى فرمايد :وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الاَْرْضِ إِلاَّ مَن شَاءَ اللهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ ( ( زمر/68 ) :در صور دميده مى شود ، و بر اثر آن ، جز آنكه خداى بقاى او را خواسته است ، هركه در آسمانها و زمين است يكسر مدهوش مرگ مى شوند ، سپس بار ديگر در صور دميده مى شود و ناگهان مردگان ( از خواب مرگ ) برخاسته و در صحنه محشر نظاره گر ( سرنوشت خود ) مى گردند .قرآن كريم در خصوص حشر و نشر انسانها در روز رستاخيز مى گويد :ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ابراهيم/48 .2 ـ بنابر اين آيه مباركه ) إِن كَانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَّدَيْنَا مُحْضَرُونَ (( يس/53 ) بيانگر واقعيت نفخ صور در آيه 51 است كه مى فرمايد : ) وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذَا هُم مِنَ الاَْجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ ( و معنى آيه اين است كه نفخه صور دوم جز يك فرياد نيست ، كه پس از آن ناگهان همگان نزد ما حاضر خواهند بود .يَخْرُجُونَ مِنَ الاَْجْدَاثِ كَأَنَّهُمْ جَرَادٌ مُنتَشِرٌ ( ( قمر/7 ) :مردگان بسان ملخهاى پراكنده از قبرها بيرون مى آيند .اصل يكصد و سيزدهمپس از زنده شدن مردگان و ورود آنها به عرصه قيامت ، قبل از ورود به بهشت و دوزخ امورى چند تحقق خواهد يافت كه قرآن و احاديث از آنها خبر داده است :1 . به حساب اعمال افراد ، با شيوه اى خاص رسيدگى مى شود ، كه يكى از راههاى آن همان دادن نامه اعمال هركس به دست او است . ( اسراء/13ـ14 ) .2 . گذشته از اينكه در نامه اعمال هركس ، ريز و درشت كارهاى وى مذكور و منعكس است ، گواهانى نيز از خارج و داخل وجود آدمى ، در روز رستاخيز بر اعمال دنيوى او شهادت مى دهند .گواهان خارجى عبارتند از : خدا ( آل عمران/98 ) ، پيامبر هر امت ( نحل/89 ) ، پيامبر اسلام ( نساء/41 ) ، نخبگانى از امت اسلامى ( بقره/143 ) ، فرشتگان الهى ( ق/18 ) ، و زمين ( زلزله/4ـ5 ) .گواهان داخلى عبارتند از : اعضا و جوارح انسان ( نور/24 ، فصلت/20ـ21 ) ، و تجسم خود اعمال ( توبه/34ـ35 ) .3 . براى رسيدگى به حساب اعمال انسانها ، افزون بر آنچه گفتيم ، ميزانهاى عدل برپا مى شود و هركس دقيقاً به آنچه كه استحقاق دارد مى رسد ، چنانچه مى فرمايد :وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَإِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّة مِنْ خَرْدَل أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَى بِنَا حَاسِبِينَ ( انبياء/47 ) :روز قيامت ترازوهاى عدل را برپا مى داريم و بهيچوجه به كسى ستم نمى شود . اگر عمل حتى به وزن خردلى باشد ، آن را به حساب مى آوريم ، و حساب رسى ما كفايت مى كند .4 . از روايات اسلامى استفاده مى شود كه در روز رستاخيز گذرگاهى عمومى وجود دارد كه همگان

از خدا تا مرجع/جلسه هجده

لذا ، وعده مزبور ، انسان را با دور كردن از دو پرتگاه « يأس » و « تجرّى » ، بر صراط مستقيم تربيت ، به جلو سوق مى دهد .امام كاظم (عليه السلام) مى فرمايد :« ولا يخلّد اللهُ في النّار إلاّ أهل الكفر والجحود وأهل الضلالة والشّركِ » .خداوند جز كافر و مشرك را جاودانه در آتش نخواهد گذاشت .و سرانجام از پاداش اعمال نيك خود بهره خواهد گرفت چنانكه مى فرمايد :فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّة خَيْراً يَرَهُ (1)(2) .اصل يكصد و نوزدهمــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ زلزله/7 .2 ـ بحارالانوار ، ج 8 ، باب 27 ، حديث 1 .ما معتقديم كه بهشت و دوزخ ، هم اكنون نيز موجودند . شيخ مفيد مى فرمايد : بهشت و دوزخ ، هم اكنون موجود بوده ، روايات بر وجود آنها گواهى مى دهند و متشرّعه بر اين مطلب اتفاق نظر دارند(1) . آيات قرآن نيز به گونه اى بر وجود فعلى بهشت و دوزخ گواهى مى دهد ، چنانكه مى فرمايد :وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى * عِندَ سِدْرَةِ الْمُنتَهَى * عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى (2) .پيامبر فرشته وحى را بار ديگر در نزد « سدرة المنتهى » ديد ; سدره اى كه « جنة المأوى » نزد آن است .در جاى ديگر ، در مقام نويد و هشدار به مؤمنان و كافران ، اعلام مى كند كه بهشت براى پرهيزكاران و دوزخ براى كافران آماده شده است ، چنانكه در مورد بهشت مى فرمايد :أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ (3) .و در مورد دوزخ نيز خاطر نشان مى سازد :وَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ (4) .در عين حال ، جايگاه بهشت و دوزخ دقيقاً بر ما روشن نيست ، و تنها از برخى آيات به دست مى آيد كه بهشت در قسمت بالا قرار دارد ، چنان كه مى فرمايد :وَفِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ (5) .ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ أوائل المقالات ، ص 141 .2 ـ نجم/13 ـ 15 .3 ـ آل عمران/133 .4 ـ آل عمران/133 .5 ـ ذاريات/22 .قبل ... فهرست ... بعد
(1/3)

قبل ... فهرست ... بعدمنشور عقايد اماميهبخش نهم ايمان و كفر و بدعت و تقيه و توسل . . .اصل يكصد و بيستمحدّ ايمان و كفر از بحثهاى مهم كلامى است . « ايمان » ، در لغت ، به معناى تصديق و « كفر » به معناى پوشاندن است ، لذا به زارع نيز ـ كه گندم را در دل زمين مى نشاند ـ كافر گفته مى شود . ولى مقصود از ايمان در اصطلاح عقايد و كلام ، اعتقاد به وحدانيت خداوند ، و باور داشتن روز قيامت و رسالت پيامبر خاتم (صلى الله عليه وآله وسلم) است ، و البته ايمان به رسالت پيامبر خاتم (صلى الله عليه وآله وسلم) ، شامل اذعان به نبوت پيامبران و كتب آسمانى پيشين و آنچه كه پيامبر اسلام از تعاليم و احكام الهى براى بشر آورده است ، نيز مى شود .پايگاه واقعى ايمان همان قلب انسان است ، چنانكه قرآن كريم مى فرمايد : أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الاِْيمَانَ (1)آنان كسانى هستند كه خداوند ايمان را در دلهايشان ثبت كرده است . نيز درباره باديه نشينانى كه در برابر قدرت اسلام ، دست تسليم بر سر نهاده ولى دلهايشان از فروغ ايمان خالى است ، مى فرمايد :وَلَمَّا يَدْخُلِ الاِْيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ (2)هنوز ايمان در قلوب شما وارد نشده است . ولى البته حكم به ايمان يك فرد ، مشروط به اين است كه به وسيله زبان يا طرق ديگر ، آن را اظهار كند و يا لااقل باور خودــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ( مجادله / 22 ) .2 ـ ( حجرات / 24 ) .را انكار ننمايد . زيرا در غير اين صورت حكم به ايمان او نخواهد شد ، چنانكه مى فرمايد :وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ (1)آيات خدا را با آنكه به آن يقين داشتند انكار كردند .با اين بيان حد كفر نيز روشن مى گردد . هر گاه انسانى وحدانيت حق متعال ، يا روز قيامت ، و يا رسالت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) را انكار كند ، مسلّماً محكوم به كفر خواهد بود ، چنانكه انكار يكى از مسلمات آيين پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) كه به طور روشن مستلزم انكار رسالت باشد ، آدمى را محكوم به كفر مى سازد .پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) آنگاه كه على (عليه السلام) را براى فتح قلاع خيبر ورانه مى كرد ، پرچمى به دست او داد و يادآور شد كه صاحب اين پرچم اين خيبر را فتح كرده و باز مى گردد . در اين هنگام على (عليه السلام) رو به پيامبر كرد و گفت : حد نبرد با آنان چيست ؟ پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :« قاتِلْهُمْ حَتّى يَشْهدوا لاإِله إِلاّالله وَانّ محمّداً (صلى الله عليه وآله وسلم) رسول الله ، فإذا فعوا ذلك فَقَد مَنَعُوا مِنْك دِمائَهُمْ وَأَمْوالَهُم إلاّ بحَقّها وَحسابهم على الله »(2) .با آنان نبرد كن تا آنكه به يگانگى خدا و رسالت محمد گواهى دهند . هر گاه گواهى دادند ، خونها و مالهاى آنان محترم خواهد بود ، مگر آنجا كه به حق ( كشته ، يا اموالشان گرفته شود ) و حساب آنها با خداست .نيز فردى از امام صادق (عليه السلام) پرسيد : كمترين چيزى كه مايه ايمان بنده به خدا مى شود چيست ؟ امام پاسخ داد :« يشهد أن إله إلاّالله وانّ محمّداً (صلى الله عليه وآله وسلم) عبدُه ورسولُه ، ويُقَّرُ بالطاعةِ ويَعرِفُ إمامَ ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ( نمل / 14 ) .2 ـ صحيح بخارى ، كتاب ايمان ، ص 10 ; صحيح مسلم ، ج 7 ، باب فضايل على ، ص 17 .زمانه فإذا فعل ذلك فهو مؤمن »(1) .كمترين مرتبه ايمان اين است كه به وحدانيت خدا و بندگى و رسالت محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) گواهى دهد و اطاعت از حق را بپذيرد و امام زمان خود را بشناسد . هرگاه چنين كرد او مؤمن است .اصل يكصد و بيست و يكمگرچه حقيقت ايمان همان اعتقاد قلبى است ، ولى نبايد پنداشت كه اين مقدار ايمان براى رستگارى انسان كافى است ، بلكه شخص بايد به آثار و لوازم عملى آن نيز ملتزم باشد . لذا در بسيارى از آيات و روايات ، مؤمن واقعى كسى شناخته شده است كه ملتزم به آثار ايمان و انجام دهنده فرايض الهى باشد . چنانكه قرآن در سوره عصر همه انسانها را زيانكار شمرده و از آن ميان تنها گروه زير را استثنا كرده است :إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِمگر كسانى كه ايمان بياورند و عمل صالح انجام دهند و همديگر را به حق و پايدارى در راه آن سفارش كنند .امام باقر (عليه السلام) از حضرت على (عليه السلام) نقل مى كند كه مردى به او گفت : آيا هر كس به وحدانيت خدا و رسالت پيامبر گواهى دهد ، مؤمن است ؟ حضرت فرمود :« فَأَين فرائض الله » :پس فرائض الهى كجا رفت ؟ !ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ بحارالانوار ، 66/16 ، كتاب ايمان و كفر ، به نقل از معانى الأخبار شيخ صدوق . سند روايت صحيح است .نيز امير مؤمنان فرمود :« لو كان الايمانُ كلاماً لم ينزِل فيه صوم ولا صلاة ولا حول ولا حرام » .اگر ايمان ، به صِرفِ گفتن شهادتين بود ، ديگر روزه و نماز ، و حلال و حرامى تشريع نمى گشت(1) .از گفتار فوق نتيجه مى گيريم كه ، ايمان داراى مراتب مختلف بوده و هر مرتبه اى نيز براى خود اثرى ويژه دارد . اعتقاد قلبى به ضميمه اظهار يا دست كم عدم انكار ، كمترين مرتبه ايمان است كه يك رشته آثار دينى و دنيوى بر آن مترتب مى گردد ، در حاليكه مرتبه ديگر ايمان ، كه مايه رستگارى انسان در دنيا و آخرت است ، در گرو التزام به آثار عملى آن مى باشد .نكته در خور ذكر اين است كه در برخى از روايات عمل به فرايض دينى نيز جزو اركان ايمان به شمار آمده است . امام هشتم (عليه السلام) از پدران خود و آنان از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) نقل مى كنند كه آن حضرت فرمود :« الإيمانُ معرفةٌ بِالقَلْب واقرارٌ باللسان وعملٌ بالأركان »(2) .ايمان معرفت قلبى ، اقرار زبانى ، و عمل به وسيله اعضا و جوارح است .در برخى از از روايات در كنار شهادتين ، امورى همچون برپا داشتن نماز ، پرداخت زكات ، انجام دادن فريضه حج و روزه ماه رمضان نيز قيد شده است(3) . اين گونه روايات ، يا ناظر به اين است كه به وسيله اين اعمال مى توان افراد مسلمان را از غير مسلمان باز شناخت ، و يا اينكه ذكر شهادتين در صورتىــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ كافى : 2 / 33 ، حديث 2 .2 ـ عيون اخبار الرضا : 1 / 226 .3 ـ صحيح بخارى : 1 / 16 ، كتاب الإيمان : « شهادة أن لا إله إلاّ الله و أنّ محمّداً رسول الله وإقامة الصلاة و إيتاءالزكاة والحج و صوم رمضان » .نجات بخش است كه اعمال شرعى نيز به آن ضميمه شود ; اعمالى كه نماز ، زكات ، حج ، و روزه از مهمترين آنهاست .با توجه به دو اصل ياد شده نبايد هيچ فرقه اى از مسلمين ، فرقه ديگر را به عنوان اينكه در برخى از فروع دينى با يكديگر مخالفند ، تكفير كند . چه ملاك كفر اين است كه شخص ، منكر يكى از اصول سه گانه يا منكر چيزى باشد كه انكار آن ملازم با انكار يكى از سه چيز است ، و اين ملازمه در صورتى تحقق مى پذيرد كه حكم آن چيز از شريعت آنچنان بديهى و روشن باشد كه هرگز نتوان ميان انكار آن و اعتراف به اصول ، جمع كرد .از اين روى سزاست كه مسلمانان در تمام مراحل اخوت اسلامى خويش را حفظ كنند و اختلاف در امورى را كه مربوط به اصول نيست ، مايه نزاع و احياناً تفسيق و تكفير يكديگر قرار ندهند و در اختلافات فكرى و عقيدتى نيز ، به گفت و شنود علمى و تحقيقى با يكديگر اكتفا كنند و از اِعمالِ تعصبات خشك غير منطقى و تهمت و تحريف بپرهيزند .اصل يكصد و بيست و دوماز آنجا كه مسلمانان جهان در اصول سه گانه(1) وحدت نظر دارند ، نبايد گروهى به خاطر اختلاف در برخى از اصول يا فروع ، يكديگر را تكفير كنند ، زيرا بسيارى از اصول مورد اختلاف جزء مسايل كلامى است كه بعدها در ميان مسلمانان مطرح شده و هر گروهى براى خود دليل و مدركى دارد . بنابراين ، اختلاف در اين مسايل نمى تواند وسيله تكفير يا تفسيق يكديگر باشد و وحدتــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اصولى كه ايمان و كفر به قبول و يا انكار آنها بستگى دارد مانند شهادت بر وحدانيت و ايمان به رسالت پيامبر خاتم ، و معاد روز قيامت .اسلامى را بر هم بزند ، بهترين راه براى حل اختلاف ، گفت و شنود علمى است بدور از تعصبات خشك و غير منطقى .قرآن كريم مى فرمايد :يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللهِ فَتَبَيَّنُوا وَلاَ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى إِلَيْكُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِناً (1)اى افراد با ايمان هر گاه در روى زمين به سير و ساحت پرداختيد در تشخيص مؤمن از كافر دقت كنيد و به آن كس كه به شما سلام بگويد ( خود را هم آيين شما نشان دهد ) نگوييد مؤمن نيستى .پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) ضمن بيان پايه هاى اسلام يادآور مى شود كه مسلمانى حق ندارد ، مسلمان ديگر را به خاطر انجام گناهى تكفير كند يا او را مشرك بنامد(2) .اصل يكصد و بيست و سوم ( بدعت )« بدعت » در لغت به معنى كار نو و بى سابقه اى است كه بيانگر نوعى حسن و كمال در فاعل مى باشد ، چنانكه يكى از صفات خداوند « بديع » است .بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ (3)مفهوم اصطلاحى بدعت نيز آن است كه انسان چيزى را كه جزو شريعت نيست ، به آن نسبت دهد ، و كوتاهترين عبارت براى تعريف اصطلاح بدعت آن است كه بگوييم :ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ( نساء / 94 ) .2 ـ لا تكفروهم بذنب ولا تشهدوا عليهم بشرك ، كنز العمال : ج 1 ، ح 30 .3 ـ ( بقره / 117 ) .إدْخالُ مالَيْسَ مِنَ الدِّينِ في الدِّينِ .بدعت گذارى در دين از گناهان كبيره بوده و در حرمت آن هيچ ترديدى نيست . پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :كُلُّ مُحْدثة بِدْعَةٌ وَكُلُ بِدْعَة ضَلالَةٌ ، وَكُلُّ ضَلالَة فِي النّار »(1) .نكته مهم در مسئله بدعت ، تنها اين است كه مفهوم بدعت به صورتى جامع و مانع تعريف و تبيين شود تا بدعت از غير آن تميز داده شود در اين زمينه ، براى درك حقيقت بدعت ، بايستى به دو مطلب توجه نمود :1 . بدعت ، نوعى تصرف در دين ، از طريق افزودن يا كاستن شريعت است . بنابراين ، آنجا كه نوآورى ربطى به دين و شريعت نداشته ، بلكه به عنوان يك مسئله عرفى و عادى انجام گيرد ، بدعت نخواهد بود ( هر چند مشروع بودن آن مشروط به اين است كه ابداع و ابتكار م

از خدا تا مرجع/جلسه نوزده

1)اى افراد با ايمان هر گاه در روى زمين به سير و ساحت پرداختيد در تشخيص مؤمن از كافر دقت كنيد و به آن كس كه به شما سلام بگويد ( خود را هم آيين شما نشان دهد ) نگوييد مؤمن نيستى .پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) ضمن بيان پايه هاى اسلام يادآور مى شود كه مسلمانى حق ندارد ، مسلمان ديگر را به خاطر انجام گناهى تكفير كند يا او را مشرك بنامد(2) .اصل يكصد و بيست و سوم ( بدعت )« بدعت » در لغت به معنى كار نو و بى سابقه اى است كه بيانگر نوعى حسن و كمال در فاعل مى باشد ، چنانكه يكى از صفات خداوند « بديع » است .بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ (3)مفهوم اصطلاحى بدعت نيز آن است كه انسان چيزى را كه جزو شريعت نيست ، به آن نسبت دهد ، و كوتاهترين عبارت براى تعريف اصطلاح بدعت آن است كه بگوييم :ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ( نساء / 94 ) .2 ـ لا تكفروهم بذنب ولا تشهدوا عليهم بشرك ، كنز العمال : ج 1 ، ح 30 .3 ـ ( بقره / 117 ) .إدْخالُ مالَيْسَ مِنَ الدِّينِ في الدِّينِ .بدعت گذارى در دين از گناهان كبيره بوده و در حرمت آن هيچ ترديدى نيست . پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :كُلُّ مُحْدثة بِدْعَةٌ وَكُلُ بِدْعَة ضَلالَةٌ ، وَكُلُّ ضَلالَة فِي النّار »(1) .نكته مهم در مسئله بدعت ، تنها اين است كه مفهوم بدعت به صورتى جامع و مانع تعريف و تبيين شود تا بدعت از غير آن تميز داده شود در اين زمينه ، براى درك حقيقت بدعت ، بايستى به دو مطلب توجه نمود :1 . بدعت ، نوعى تصرف در دين ، از طريق افزودن يا كاستن شريعت است . بنابراين ، آنجا كه نوآورى ربطى به دين و شريعت نداشته ، بلكه به عنوان يك مسئله عرفى و عادى انجام گيرد ، بدعت نخواهد بود ( هر چند مشروع بودن آن مشروط به اين است كه ابداع و ابتكار مزبور در شرع محرّم و ممنوع نباشد ) . فى المثل ، بشر از نظر مسكن و پوشاك و ديگر وسايل زندگى همواره دست به نوآوريهايى مى زند و بويژه در عصر ما بسيارى از روشها و ابزارهاى معمول زندگى دگرگون شده و براى نمونه انواع ورزشها و تفريحات جديد پديد آمده است . بديهى است همه اينها يك نوع بدعت ( به معنى نوآورى ) بوده ، ولى ارتباط به بدعت در شرع ندارد . تنها ، چنانكه گفتيم ، حلال بودن آنها و استفاده از آنها مشروط به اين است كه مخالف با احكام و موازين شرع نباشند . مثلاً اختلاط زن و مرد بدون حجاب در مجالس و محافل ، كه از ارمغانهاى فاسد غرب مى باشد ، حرام است ولى بدعت نيست ، زيرا كسانى كه در اين محافل شركت مى كنند ، اين كار را به عنوان يك عمل مشروع كه اسلام بر آن صحه نهاده انجام نمى دهند ، بلكهــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ بحار الانوار : 2 / 263 ; مسند احمد : 4 / 126 ـ 127 .احياناً با اعتقاد به اينكه امرى مخالف شرع است ، روى عدم مبالات تن به اين كار مى دهند . لذا گاه تنبّه يافته و تصميم جدّى مى گيرند كه ديگر در آنها شركت نورزند .براى توضيحات فوق ، چنانكه ملتى روز يا روزهايى را براى خود موسم شادى و گردهمايى معين كنند ، امّا نه به اين قصد كه شرع چنين دستورى داده است ، چنين كارى بدعت نيست ، هر چند بايستى حلّيّت و حرمت آن از جهات ديگر مورد بحث و بررسى قرار گيرد .از اينجا روشن مى شود كه بسيارى از نوآوريهاى بشرى در زمينه هنر ، ورزش ، صنعت و غيره از قلمرو بدعت اصطلاحى بيرون بوده ، و آنچه درباره آنها مطرح است مسئله حلال و حرام بودن آنها از جهات ديگر است كه خود ملاك و مقياس خاص خويش را دارد .2 . اساس بدعت در شرع به اين نكته باز مى گردد كه چيزى را به عنوان يك امر شرعى كه دين به آنها فرمان داده به كار برند ، در حاليكه براى مشروعيّت آن ، اصل يا ضابطه اى در شرع وجود نداشته باشد ; ولى هر گاه كارى را كه انسان به عنوان يك عمل دينى انجام مى دهد ، دليل شرعى يى ( به صورت خاص ، يا كلّى و عام ) بر مشروعيّت آن وجود داشته باشد ، آن عمل بدعت نخواهد بود . از اينروست كه علامه مجلسى ، عالم بزرگ شيعى ، مى گويد :« البِدْعَةُ في الشَّرعِ ما حَدَثَ بَعْدَالرَّسُولِ بما انّه من الدين وَلَمْ يَكُنْ فِيهِ نَصٌّ عَلى الخُصوصِ وَلا يَكُونُ داخلاً في بَعْضِ العُمُوماتِ »(1) .بدعت در شرع ، چيزى است كه پس از رسول گرامى حادث شده و دليل شرعىــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ بحارالانوار : 74 / 202 .خاص يا عامّى نيز جواز آن در كار نباشد .ابن حجر عسقلانى ، دانشمند مشهور اهل سنت ، نيز مى گويد :« البدعةُ ما أُحدثَ وليس له أصل فِي الشرع ، وما كانَ له أصل يدلّ عليه الشّرع فليس ببدعة »(1) .بدعت چيزى است كه ( پس از پيامبر ) پديد آمده باشد ، دليلى حاكى از جواز آن در شريعت يافت نشود ; و آن چيزى كه اصل و ريشه اى در دين دارد ، بدعت نخواهد بود .آرى ، هر گاه عملى را كه به شرع نسبت مى دهيم مستند به دليلى خاص يا ضابطه اى كلى در شرع باشد ، مسلّماً بدعت نخواهد بود . صورت نخست ( وجود دليل خاص ) نياز به بيان ندارد . مهم توضيح قسمت دوم است ، زيرا چه بسا ممكن است يك عمل ظاهراً حالت نوآورى داشته و در تاريخ اسلام بى سابقه باشد ولى معناً تحت ضابطه اى قرار گيرد كه شرع اسلام آن را به صورت كلى پذيرفته است . به عنوان نمونه ، مى توان از سربازگيرى عمومى ياد كرد كه امروزه در نوع كشورها اجرا مى شود . دعوت جوانان به خدمت زير پرچم به عنوان وظيفه دينى ، هر چند حالت نوآورى دارد ، ولى چون يك اصل و قاعده دينى پشتيبان آن است بدعت نخواهد بود . زيرا قرآن مى فرمايد :وَأَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّة (2)بديهى است بر اثر تحوّلات جهانى ، آموزش عمومى رزمى جوانان موجب آمادگى بيشتر در مقابل دشمن مترصد و گوش بزنگ است و عمل به روح آيه شريفه ، در عصر ما ، مقتضى همين امر است .ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ فتح البارى : 5 / 156 ، 17 / 9 .2 ـ ( انفال / 60 ) .از بيان فوق ، بسيارى از شبهات واهى كه بر دست و پاى برخى از افراد پيچيده است حل مى شود . براى نمونه ، انبوه مسلمانان جهان روز ميلاد پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) را جشن مى گيرند و گروهى اين امر را بدعت مى نامند ! در حاليكه ، طبق آنچه گفتيم ، هرگز ملاك بدعت بر آن صادق نيست . زيرا به فرض هم كه اين نوع تكريم و اظهار محبت ، در شرع وارد نشده باشد ، ولى اظهار محبت به پيامبر گرامى اسلام و خاندان او ـ سلام الله عليهم اجمعين ـ يكى از اصول مسلّم اسلام است كه اين گونه جشنها و احتفالات مذهبى جلوه و مظهرى از آن اصل كلّى است . پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :« لا يُؤْمِنُ أَحدُكُمْ حَتّى أَكونَ أَحبَّ إليهِ مِنْ مالِهِ وَأَهلِهِ وَالنّاس أجْمَعين »(1) .هيچكدام از شما مؤمن نخواهد بود ، مگر آنكه من نزد او از فرزندان وى و تمامى مردم ، محبوبتر باشم .ناگفته پيداست كسانى كه در مواليد پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) و اهل بيت او (عليهم السلام)اظهار شادمانى كرده و بدين منظور مجالسى تشكيل مى دهند ، هدفشان اين نيست كه برگزارى جشن در اين ايام ، منصوص بوده و دستور برگزارى جشن عيناً به صورت خاص امروزى ، در شرع وارد شده است ; بلكه اعتقاد آنان اين است كه اظهار محبت به رسول گرامى و اهل بيت او يك اصل كلى است كه در كتاب و سنت با تعابير گوناگون بر آن تكيه شده است .قرآن كريم مى فرمايد :قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى (2)ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ جامع الأُصول 1 / 238 . در اصل يكصد و سى و يكم درباره مهر ورزيدن به رسول گرامى و عترتش به طور گسترده سخن خواهيم گفت .2 ـ ( شورى / 23 ) .بگو من براى ابلاغ رسالت پاداش نمى طلبم مگر دوستى خويشاوندان و نزديكان .و اين اصل مى تواند در شئون مختلف زندگى فردى و اجتماعى مسلمين ، براى خود جلوه ها و مظاهرى پيدا كند . گرفتن جشن در مواليد ، جنبه يادآورى نزول رحمت و بركت خدا در آن ايام ، و شكر گزارى به درگاه الهى را دارد و اين امر ( جشن در روز نزول رحمت ) ، در شرايع پيشين نيز سابقه داشته است ، چنانكه به صريح قرآن ، حضرت عيسى (عليه السلام) از خداى متعال درخواست كرد مائده اى آسمانى بر وى و جمع يارانش فرو فرستد تا روز نزول مائده را او و پيروانش ـ در توالى نسلها ـ عيد گيرند :قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللّهُمَّ رَبَّنَا أَنْزِلْ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ تَكُونَ لَنَا عِيداً لاَِوَّلِنَا وَآخِرِنَا وَآيَةً مِنكَ وَارْزُقْنَا وَأَنْتَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ (1)همانگونه كه يادآور شديم ، بدعت عبارت از آن نوع تصرفات در دين است كه براى آنها مدرك صحيحى در شرع ( به صورت خاص يا عام ) وجود نداشته باشد ، و بايد توجه نمود كه روايات ائمه اهل بيت (عليهم السلام) ، به حكم حديث متواتر « ثقلين » ، از مصادر شريعت و دلايل احكام دينى به شمار مى رود . بنابراين ، هر گاه حضرات معصومين سلام الله عليهم اجمعين بر جواز يا منع چيزى تصريح كنند ، پيروى از گفتار آنان پيروى از دين بوده و مشمول عنوان بدعت گذارى در دين نخواهد بود .در پايان يادآور مى شويم بدعت به معنى تصرف بدون اذن ، پيوسته قبيح و حرام بوده و قرآن از آن بان جمله :قُلْ آللهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللهَ تَفْتَرُونَ (2) ياد مى كند .ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ( مائده / 114 ) .2 ـ ( يونس / 59 ) .در اين صورت تقسيم بدعت ( به اين معنى ) به قبيح و حسن و حرام و جائز ، معنى صحيحى نخواهد داشت .آرى « بدعت » در معناى عام لغوى آن ، به معنى نوآورى در امور زندگى بدون آنكه آن را ب شرع منسوب دارند ، مى تواند صور گوناگون داشته و مشمول يكى از احكام خمسه تكليفيه ( واجب ، حرام ، مكروه ، مستحب و مباح ) قرار گيرد .اصل يكصد و بيست و چهارم ( تقيه )يكى از تعاليم قرآن اين است كه ، در مواردى كه جان و عِرض و مال يك فرد مسلمان در اثر اظهار عقيده به خطر خواهد افتاد مى تواند عقيده خود را كتمان كند . در اصطلاح شرعى به اين امر « تقيه » گفته مى شود .

آیا تقیه جایز است

جواز تقيه ، نه تنها مدرك شرعى دارد ، بلكه عقل و خرد نيز بر درستى و لزوم آن در شرايط حساس گواهى مى دهد . چه ، از يك طرف حفظ جان و مال و آبرو لازم است ، و از طرف ديگر عمل بر وفق عقيده يك وظيفه دينى است . امّا در مواردى كه اظهار عقيده جان و مال و آبروى شخص را به خطر مى افكند و اين دو وظيفه و تكليف مهمتر را بر ديگرى مقدم بدارد . در حقيقت ، تقيه سلاح ضعفا در مقابل اشخاص قدرتمند و بى رحم است ، و پيداست كه اگر تهديدى در كار نباشد ، انسان نه عقيده خويش را كتمان مى كند و نه بر خلاف اعتقاد خود عمل مى نمايد .قرآن در مورد عمّار ياسر ( و كسانى كه اصولاً در چنگ كافران گرفتار شده و به رغم ايمان استوار قلبى خويش ، صورتاً براى تخلص آنان لفظ كفر را بر زبان جارى مى كنند ) چنين مى فرمايد :مَن كَفَرَ بِاللهَ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِْيمَانِ (1)كسى كه پس از ايمان به خدا كفر ورزد ( به سزاى عمل خود مى رسد ) مگر كسى كه از روى ناچارى و اجبار اظهار كفر كند ، ولى قلبش به ايمان ، قرص و محكم باشد .در آيه ديگر مى فرمايد :لاَ يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللهِ فِيْ شَيْء إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً وَيُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللهِ الْمَصِير (2)روا نيست مؤمنان كافران را به جاى مؤمنان ولى خود گيرند ، وهر كس چنين كند پيوند خويش را با خداوند گسسته است ; مگر اينكه خود را ( براى ايمنى از شر آنها ) در حصن و حفاظِ تظاهر به قبول ولابتشان قرار دهيد . خداوند شما را از مخالفت با خويش برحذر مى دارد و بازگشت همگان به سوى خدا است .مفسران اسلامى در شرح اين دو آيه ، همگى اصل تقيه را اصلى مشروع دانسته اند(3) .اصولاً هر كس مطالعه مختصرى در تفسير و فقه اسلامى داشته باشد مى داند كه اصل تقيه از اصول اسلامى و نمى توان آيات ياد شده در فوق و نيز عمل مؤمن آل فرعون در كتمان ايمان خويش و اظهار خلاف آن را(4) ناديده گرفت . و تقيه را به طور كلّى منكر شد .ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ( نحل / 106 ) .2 ـ ( آل عمران / 28 ) .3 ـ تفسير طبرى : 3 / 153 ; تفسير رازى : 8 / 113 ; تفسير نسفى ، در حاشيه تفسير خازن : 1 / 271 ; روح المعانى : 3 / 121 ; مجمع البيان : 3 / . . . و 1 / 430 .4 ـ ( غافر / 28 ) .ضمناً در خور ذكر است كه هر چند آيات تقيه در مورد تقيه از كافران وارد شده ، ولى ملاك آن ، كه همان حفظ جان و عرض و مال مسلمين در شرايط حساس و ناگوار است ، اختصاص به كافران ندارد ، و اگر اظهار عقيده و يا عمل شخص بر وفق آن ، نزديك فرد مسلمان نيز موجب خوف شخص بر جان و مال خويش باشد ، تقيه در اين مورد حكم تقيه از كافر را خواهد داشت . اين سخنى است كه ديگران نيز به آن تصريح كرده اند . رازى مى گويد : مذهب شافعى اين است كه هر گاه وضع مسلمانان در ميان تخود همان حالتى را به خود گرف كه مسلمانان در ميان كفّار ( حربى ) دارند ، تقيه براى حفظ جان جايز است .همچنين تقيه منحصر به ضرر جانى نبوده و حتى ضرر مالى نيز مجوّز تقيه است ; مالى كه حرمت آن مانند حرمت خون مسلمان است ، و اگر كسى در راه آن كشته شود ، شهيد مى باشد(1) .
(1/1)

ابو هريره مى گويد : من از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) دو گونه تعاليم و دستورات دريافت كرده ام . برخى را در ميان مردم متشر كردم ، ولى از نشر برخى ديگر خوددارى كردم . چه ، اگر انجام مى دادم كشته مى شدم(2) .كارنامه زندگى خلفاى اموى و عباسى سرشار از ظلم و ستم است . در آن روزگار ، نه تنها شيعيان به علت اظهار عقيده مطرود و منزوى شدند ، بلكه محدثان اهل سنت نيز در دوران مأمون درمسئله « خلق قرآن » غالباً راه تقيه را در پيش گرفته و جز يك نفر همگى پس از صدور بخشنامه مأمون درباره خلق قرآن ، بر خلاف عقيده قلبى خويش موافقت نشان دادند ، كه داستان آن درــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ تفسير رازى : 8 / 13 .2 ـ محاسن التأويل : 4 / 82 .تاريخ آمده است(1) .اصل يكصد و بيست و پنجم ( تقيه )بر اساس منطق شيعه ، تقيه در شرايطى واجب ، ولى در برخى شرايط نيز حرام است ، و انسان در آن شرايط نبايد به بهانه اينكه جان و مال وى به خطر مى افتد تقيه كند . گروهى تصور مى كنند كه شيعه مطلقاً تقيه را واجب مى داند ، در حاليكه اين تصور غلط بوده و روش پيشوايان شيعه هرگز چنين نبوده است . زيرا آنان با در نظر گرفتن شرايط و رعايت مصالح و مفاسد ، در هر زمان راهى خاص و مناسب را انتخاب مى كردند و لذا مى بينيم كه گاه تقيه نكرده و جان و مال خود را در راه اظهار عقيده فدا مى كردند .اصولاً پيشوايان معصوم شيعه غالباً به وسيله شمشير يا زهر جفاى دشمنان به شهادت رسيده اند ، در حاليكه يقيناً اگر آنان به حاكمان عصر خويش چهره خوش و زبان شيرين نشان مى دادند ، قدرتمندان حاكم چه بسا بزرگترين و عالى ترين مقامات را نيز در اختيار آنان مى نهادند ; ولى آنها خوب مى دانستند كه تقيّه ( فى المثل در ب

از خدا تا مرجع/جلسه بیست

صل يكصد و چهل و نهمتمدن اسلامى مرهون تلاشهاى بىوقفه امت اسلامى است . آنان با داشتن مليتهاى گوناگون در سايه ايمان و عقيده ، در اسلام و خدمت به آن ذوب شدند و همه تلاش خود را در مسير پيشبرد اهداف عالى اسلام بكار گرفتند ، و در نتيجه تمدنى را پايه گذارى كردند كه هم اكنون جامعه بشرى مرهون بن تمدن درخشان است .در اين ميان ، شيعه در برافراشتن بناى شكوهمند تمدن اسلامى نقش مؤثرى داشته است ، كافى است در اين جا كتابهاى مربوط به علوم و تمدن اسلامى را ورق بزنيم كه همه جا نام دانشمندان شيعه مى درخشد .در ادبيات و علوم ادبى ، كافى است كه پايه گذار آن اميرمؤمنان على (عليه السلام)بوده و ادامه دهنده راه او شاگردش ابو الأسود دوئلى ، و پس از آن شخصيت هاى شيعى كه غالباً در عراق مى زيستند ، مانند : مازنى ( متوفاى /248 ) ، ابن سكيت ( متوفاى /244 ) ابو اسحاق نحوى ( از ياران امام كاظم (عليه السلام) ) ، خليل بن احمد فراهى مؤلف كتاب « العين » ( متوفاى /170 ) ، ابن دريد مؤلف « الجمهرة » ( متوفاى /321 ) و صاحب بن عبّاد ، مؤلف كتاب « المحيط » ( متوفاى /386 ) ، آنان و صداها اديب شيعى كه هر يك در عصر خوداستوانه لغت و نحو و صرف و يا شعر و عروض بودند .در علم تفسير ، اوّلين مفسر پس از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) امير مؤمنان (عليه السلام) و ائمه اهل بيت (عليهم السلام) و پس از آنان عبدالله بن عباس ( متوفاى /68 ) و ديگر شاگردان آنان بوده اند . و در طول چهارده قرن ، صدها تفسير بر قرآن به صورت هاى مختلف نوشته اند و ما سير تاريخى تفسيرنگارى شيعه را در مقدمه « تبيان » شيخ طوسى به تفصيل نگاشته ايم .در علم حديث ، شيعه بر ديگر فرق اسلامى تقدم داشته و سنت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را ، روزى كه نوشتن حديث در عصر خلفا ممنوع بود ، با نوشتن و مذاكره ، حفظ كردند . در اين باره مى توان از « عبدالله بن ابى رافع » ، « ربيعة بن سميع » و « على بن أبى رافع » از ياران امام على (عليه السلام) و سپس شخصيتهاى از شاگردان امام سجاد و حضرت صادق و باقر (عليهما السلام) ياد كرد .رُشد حديث در عصر حضرت صادق (عليه السلام) به جايى رسيد كه حسن بن على الوشّاء مى گويد : و من در مسجد كوفه نهصد محدّث را ديدم كه همگان مى گفتند : حدثنى جعفر بن محمد (عليهما السلام)(1)در قلمرو فقه ، در مكتب پيشوايان اهل بيت (عليهم السلام) مجتهدان برجسته اى تربيت شده اند مانند : ابان بن تغلب ( متوفاى / 141 ) ، زرارة بن اعين ( متوفاى / 150 ) ، محمد بن مسلم ( متوفاى / 150 ) ، صفوان بن يحيى بجلى مؤلف سى كتاب ( متوفاى / 210 هـ ) و صدها مجتهد توانا ومحقّق مانند شيخ مفيد ، وسيد مرتضى وشيخ طوسى و ابن ادريس و محقّق حلّى وعلامه حلّى كه آثار گرانبهايى از خود به يادگار نهاده اند .ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ نجاشى ، شماره 79 .شيعه نه تنها در اين علوم تلاشگر و خدمتگزار بوده ، بلكه در ديگر علوم مانند تاريخ و مغازى ، رجال ودرايه ، شعر و ادب نيز خدمات شايانى را به جهان اسلام عرضه كرده است كه ذكر نام و اسامى آنان در اين مختصر نمى گنجد .آنچه گفته شد مربوط به علوم نقلى است ، ولى در علوم عقلى مانند كلام و فلسفه بر تمام مذاهب ، تقدم داشته اند ، زيرا شيعه بيش از تمام فرقه هاى اسلامى به عقل بها داده است . و با الهام از گفتارهاى اميرمؤمنان و فرزندان معصوم او (عليهم السلام) در تبيين عقايد اسلامى بيش از حد كوشش كرده ، و متكلمان عاليقدر و فلاسفه بزرگ به جهان اسلام تحويل داده است ، وكلام شيعى يكى از پربارترين مكاتب كلام اسلامى است كه علاوه بر كتاب و سنت از عقل و خرد به نحو شايسته بهره مى گيرد .يكى از پايه هاى تمدن علمى ، شناخت عالم طبيعت و قوانين آن است ، و در عصر حضرت صادق (عليه السلام) شاگرد نامدار او جابر بن حيان در علوم طبيعى به پايه اى رسيد كه او را امروز پدر علم شيمى مى نامند .و در تدوين علوم جغرافيا ، احمد بن ابى يعقوب ، معروف به يعقوبى ( متوفاى / 290 ) نخستين جغرافى دانى است كه كشور پهناور اسلامى را زير پا نهاد و كتابى به نام « البلدان » نگاشت .اين تلاش همه جانبه توسط دانشمندان شيعه از قرن نخست هجرى تا به امروز ادامه داشته و در اين راه حوزه ها و مدارس و دانشگاههاى فراوانى تأسيس كرده اند كه پيوسته در راه علم و دانش خدمتگزار بشريت بوده است . آنچه گفته شد اشاره اى گذرا به نقش شيعه در علم و تمدن اسلامى بود ، براىــ[312]ــآگاهى بيشتر به كتابهاى مربوط به اين موضوع رجوع فرماييد(1) .اصل يكصد و پنجاهمشيعه اماميّه ، اختلاف در فروع را مانع از اخوّت اسلامى و وحدت صفوف مسلمين در برابر استعمار نمى داند و همچنين معتقد است كه با برگزارى مناظرات و مذاكرات علمى در محيط آرام ، مى توان به بسيارى از مشكلات و اختلافات فكرى و فقهى ( كه احياناً مانع اتحاد و همبستگى سياسى مسلمين جلوه مى كند ) خاتمه بخشيد . اصولاً اختلاف در سلايق و افكار ، غريزىِ بشر بوده و بستن باب نِقاش و مذاكره علمى بر روى انديشمندان ، مايه مرگ علم و دانش ، و ميرايىِ تفكر و انديشه است . از اين روى بزرگان ما در تمام اعصار كوشيده اند كه با طرح مباحط عليم و عقيدتى به روشن ساختن حقايق بپردازند و عملاً نيز از هر نوع اتحاد و همدلى مسلمين بر ضدّ دشمنان قسم خورده اسلام همواره استقبال كرده اند .و شعار همه متفكران و مصلحان شيعه اين است كه :« بُنى الإسلامُ على دعامتين : كلمةُ التوحيد ، وتوحيدُ الكلمة » .اسلام بر درو پايه استوار گرديده است :1 . يكتاگرايى و يكتاپرستى2 . اتحاد و همبستگى .* * *ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ فهرست ابن نديم ، رجال نجاشى ، فهرست شيخ طوسى ، تأسيس الشيعة ، الذريعة إلى تصانيف الشيعة ، أعيان الشيعة ، وجلد ششم از بحوث فى الملل والنحل وكتب ديگر .پرورگارا ، پرچم اسلام را در سرتاسر جهان به اهتزاز در آور ! تفرقه افكنان را كه به سود استعمارگران عمل مى كنند نابود فرما ! و بر توانايى و قدرتمندى مسلمانان در برابر مشركان و منافقان و خود باختگان بيفزا ، و ما را به راه راست هدايت فرما !بمنّك وكرمكفهرست كتاب1 . كتابنامه2 . فهرست مطالبكتابنامهـ پس از قرآن مجيد .1 . ارشاد السارى لشرح صحيح البخاري ; ابن حجر قسطلانى ، احمد بن محمد ( م 923 هـ ) ، 8ج ، دار احياء التراث العربى ، بيروت ، افست بى تا .2 . الاعتصام ; شاطبى ، ابو اسحاق ابراهيم بن موسى غرناطى ( م 790 هـ ) دار الفكر .3 . اعتقادات ; صدوق ، محمد بن على بن الحسين ( ابن بابويه ) قمى ( م 381 هـ ) ، چاپخانه آفتاب ، تهران ، 1371 هـ .4 . الإلهيات ; سبحانى ، جعفر ، 2ج ، الدار الإسلامية ، بيروت ، 1410 هـ/ 1989 م .5 . امالى ; صدوق ، محمد بن على بن الحسين ( ابن بابويه ) قمى ( م 381 هـ ) ، مؤسسه الأعلمى بيروت ، 1400 هـ .6 . الإمامة والسياسة ; ابن قتيبه ، عبدالله بن مسلم ( م 276 هـ ) ، 2ج ، المكتبة التجارية الكبرى ، قاهره ، افست بى تا .7 . اوائل المقالات فى المذاهب والمختارات ; مفيد ، محمد بن محمد بن نعمان (م 413 هـ ) ، مكتبه حقيقت ، تبريز ، 1371 هـ .8 . انيست الاعلام ; فخرالإسلام ، محمد صادق اورموى ( م 1327 هـ ) ، 2ج ، تهران ( سنگى )

منابع سلسله مباحث/ازخدا تا مرجع

فست بى تا .ــ[318]ــ9 . بحارالأنوار ; مجلسى ، محمد باقر ( م 1111 هـ ) ، 110ج ، مؤسسة الوفاء ، بيروت ، 1403 هـ .10 . تاريخ بغداد ; خطيب بغدادى ، احمد بن على ( م 463 هـ ) ، 14ج ، المكتبة السلفية ، مدينه منوره ، افست بى تا .11 . تاريخ الخلفا ; سيوطى ، عبدالرحمن بن أبى بكر ، ( م 911 هـ ) دار الجليل ، بيروت ، 1408 هـ/1988 م .12 . تاريخ الرسل والملوك ; طبرى ، محمد بن جرير ، ابى جعفر ، ( م 310 هـ ) ، 13ج ، دارالفكر ، بيروت 1407 هـ/ 1987 هـ .13 . تفسير القرآن العظيم ; ابن كثير ، اسماعيل ، ابى الفداء ، ( م 774 هـ ) ، 7ج ، دارالفكر ، بيروت ، 1403هـ/1983 م .14 . تمدن اسلام و عرب ; تمدن اسلام و عرب ; گوستاولوبون ، ترجمه فارسى سيد محمد تقى فخر داعى گيلانى ، چاپخانه علمى ، تهران ، 1334 ش .15 . تنزيه الأنبياء ; سيد مرتضى علم الهدى ( 355 ـ 436 ) ، چاپ تبريز ، سنگى 1290 هـ .16 . التوحيد ; صدوق ، محمد بن على بن الحسين ( ابن بابويه ) قمى ، ( م 381 هـ ) مكتبة الصدوق ، تهران ، 1387 هـ .17 . تهذيب الأُصول ; سبحانى ، جعفر ، 2ج ، مؤسسة النشر الإسلامى ، قم ، 1405 هـ/1363 ش .18 . جامع الأُصول فى احاديث الرسول ; ابن اثير جزرى ( م 606 هـ ) ، 11ج ، دارالفكر ، بيروت ، 1403 هـ/ 1983 م .19 . جامع البيان فى تفسير القرآن ; طبرى ، محمد بن جرير ( أبى جعفر ) ( م 310 هـ ) ، 30ج ، دار المعرفة ، بيروت ، 1400 هـ/1980 م .ــ[319]ــ20 . الحكمة المتعالية فى الأسفار الأربعة ; صدرالدين الشيرازى ( م 1050 هـ ) ، 9ج ، دار احياء التراث العربى ، بيروت ، 1981 م .21 . حلية الأولياء ; ابى نعيم اصفهانى ، احمد بن عبدالله ( م 430 هـ ) ، 10ج ، دار الكتاب العربى ، بيروت ، 1387 هـ/1967 م .22 . خصائص الإمام اميرالمؤمنين على (عليه السلام) ; نسائى ، احمد بن شعيب ( م 303 هـ ) ، تحقيق و نشر محمد باقر محمودى ، 1403 هـ/ 1983 م .23 . الخصائص الكبرى ; سيوطى ، عبدالرحمن بن أبى بكر ، ( م 911 هـ ) .24 . الخصال ; صدوق ، محمد بن على بن الحسين ( ابن بابويه ) قمى ( من 381 هـ ) منشورات جامعه مدرّسين ، قم 1403 هـ/ 1362 ش .25 . الخلاف ; الطوسى ، محمد بن الحسن شيخ الطائفة ( م 460 هـ ) ، 6ج ، مؤسسة النشر الإسلامى ، قم 1416 هـ .26 . الدرّ المنثور فى التفسير بالمأثور ; سيوطى ، عبدالرحمن بن أبى بكر ( م 911 هـ ) ، 8ج ، دارالفكر ، بيروت ، 1403 هـ/ 1983 م .27 . رجال النجاشى ; نجاشى ، احمد بن على ( م 450 هـ ) ، 2ج ، دار الأضواء ، بيروت ، 1408 هـ/ 1988 م .28 . روح المعانى فى تفسير القرآن . . . ; آلوسى ، محمود بغدادى ( م 1270 هـ ) ، 22ج ، دار احياء التراث العربى ، بيروت ، افست بى تا .29 . سنن ابن ماجه ; ابن ماجه) ، محمد بن يزيد قزوينى ( م 275 هـ ) ، داراحياء التراث العربى ، بيروت ، 1395 هـ/ 1975 م .30 . سنن بيهقى ; بيهقى ، احمد بن حسين بن على ( م 458 هـ ) ، 10ج ، افست دار صادر ، بيروت ، 1344 هـ .31 . سنن ترمذى ; ترمذى ، محمد بن عيسى ( م 297 هـ ) ، 5ج ، دار احياءــ[320]ــالتراث العربى ، بيروت ، افست بى تا .32 . سنن دارمى ; دارمى ، عبدالله بن بهرام ( ج 255 هـ ) ، 2ج ، دارالفكر ، بيروت ، افست بى تا .33 . السنّة ; احمد بن حنبل ( م 241 هـ ) ، دارالكتب العلمية ، بيروت 1405 هـ/ 1985 م .34 . السيرة النبويّة ; ابن هشام ، عبدالملك بن ايوب حميرى ( م 213 يا 218 هـ ) ، 4ج ، دار احياء التراث العربى ، بيرووت ، افست بى تا .35 . شرح الأُصول الخمسة ; عبدالجبار بن احمد ( م 415 هـ ) ، مكتبة وهبية ، قاهره ، 1408 هـ/ 1988 م .36 . شرح تجريد ; شرح تجريد ; قوشجى ، على بن محمد ، علاء الدين ( م 879 هـ ) ، چاپ سنگى ، تبريز ، 1307 هـ .37 . شرح الزرّقانى على موطّأ مالك ; زرقانى ، محمد بن عبدالباقى ( م 1122 هـ ) ، 4ج ، طبع عبدالحميد احمد حنفى ، قاهره ، افست بى تا .38 . شرح عقائد صدوق ( تصحيح الاعتقاد ) ; مفيد ، محمد بن محمد بن نعمان ( م 413 هـ ) ، مكتبه حقيقت ، تبريز 1371 هـ .39 . شرح المقاصد ; تفتازانى ، عمر اسعد الدين ( م 792 هـ ) چاپ بوسنوى ، استانبول ، 1305 هـ .40 . الشفاء ; ابن سينا ، حسين بن عبدالله ، ابو على ( م 427 ) ، شيخ الرئيس ، انتشارات بيدار ، قم ، افست بى تا .41 . صحيح بخارى ; بخارى ، محمد بن اسماعيل ( م 256 هـ ) ، 9ج ، دار احياء التراث العربى ، بيروت ، 1400 هـ .42 . صحيح مسلم ; مسلم بن حجاج قشيرى نيشابورى ( م 261 هـ ) ، 8ج ،ــ[321]ــدارالجبل ، بيروت ، افست بى تا .43 . الصواعق المحرقة ; ابن حجر هيثمى مكّى ، شهاب الدين احمد ( م 974 هـ ) مكتبة القاهرة ، قاهره ، 1385 هـ .44 . عمدة القارى شرح صحيح البخارى ; عينى ، محمود بن احمد ، بدرالدين ( م 855 هـ ) ، 22ج ، دارالفكر ، بيروت ، افست بى تا .45 . عيون اخبار الرضا (عليه السلام) ; صدوق ، محمد بن على بن الحسين ( ابن بابويه ) قمى ( م 381 هـ ) مؤسسة الأعلمى ، بيروت ، 1404 هـ .46 . الغدير ; امينى ، عبدالحسين احمد ( م 1390 هـ ) ، 11ج ، دارالكتاب العربى ، بييروت ، 1387 هـ .47 . فتح البارى بشرح صحيح البخارى ; عسقلانى ، احمد بن حجر ( م 852 هـ ) ، 13ج ، داراحياء التراث العربى ، بيروت ، 1402 هـ .48 . فتح القدير ; شوكانى ، محمد بن على صنعانى ( م 1250 هـ ) ، دار المعرفة ، بيروت ، افست بى تا .49 . فجر الإسلام ; احمد امين مصرى ( م 1373 هـ ) .50 . فرق الشيعة ; نوبختى ، حسن بن موسى ( م 310 هـ ) ، دارالاضواء ، بيروت ، 1404 هـ/ 1984 م .51 . الكافى ; كلينى ، محمد بن يعقوب ( م 329 هـ ) ، ( اصول كافى ) ، 2ج ، دارصعب ـ دار التعارف ، بيروت ، 1401 هـ .52 . كشف الغمّة فى معرفة الأئمّة ; إربلى ، على بن عيسى ( م 692 هـ ) ، دارالاضواء ، بيروت ، 1405 هـ .53 . كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد ; علامه حلى ، حسن بن مطهر ( 648 ـ 726 ) ، مؤسسة النشر الإسلامى ، قم ، 1413 هـ .ــ[322]ــ54 . كفاية الأثر ; خزّاز قمى ، على بن محمد ( م قرن 4 هـ ) ، منشورات بيدار ، قم ، 1401 هـ .55 . كمال الدين وتمام النعمة ; صدوق ، محمد بن على بن الحسين ( ابن بابويه ) قمى ( م 381 هـ ) ، مؤسسة النشر الإسلامى ، قم ، 1405 .56 . كنز العمال فى سنن الأقوال والأعمال ; متقى هندى ، على بن حسام الدين ( 975 هـ ) ، 16ج ، مكتبة التراث الإسلامى ، حلب ، افست بى تا .57 . مجمع البيان ; طبرسى ، فضل بن حسن ( م 548 هـ ) ، 5ج ، المكتبة العلمية الإسلامية ، تهران ، افست بى تا .58 . محاسن التأويل ; قاسمى ، جمال الدين محمد ( م 1332 هـ ) ، 17ج ، دارالفكر ، بيروت ، 1398 هـ/ 1978 م .59 . المستدرك على الصحيحين ; حاكم نيشابورى ، حافظ أبى عبدالله ( م 405 هـ ) ، 4ج ، دارالمعرفة ، بيروت ، افست بى تا .60 . مسند احمد ; احمد بن حنبل ( م 241 هـ ) ، 4ج ، دار احياء التراث العربى ، بيروت ، افست بى تا .
(1/6)

61 . معانى الأخبار ; صدوق ، محمد بن على الحسين ( ابن بابويه ) قمى ( م 381 هـ ) ، دارالمعرفة ، بيروت ، 1399 هـ/ 1979 م .62 . مفاتيح الغيب ( تفسير كبير رازى ) ; رازى ، فخرالدين ( م 606 هـ ) ، دارالكتب العلمية ، تهران ، افست بى تا .63 المفردات فى غريب القرآن ; راغب اصفهانى ، حسين بن محمد ( م 502 هـ ) ، المكتبة المرتضوية ، تهران ، 1332 ش .64 . مقالات الإسلاميين واختلاف المصلّين ; اشعرى ، ابوالحسن ، على بن اسماعيل ( م 324 هـ ) ، دار النشر فرانزشتايز ، ويسباون ، افست بى تا .ــ[323]ــ65 . مقاييس اللغة ; ابن فارس ، احمد بن زكريا ( م 395 هـ ) ، 6ج ، داراحياء الكتب العربية ، قاهره ، افست بى تا .66 . الملل والنحل ; شهرستانى ، عبدالكريم ( م 548 هـ ) ، دارالكتب العلمية ، بيروت 1410 هـ/ 1990 م .67 . المنار فى تفسير القرآن ; رشيد رضا ( م 1354 هـ ) ، 12ج ، دارالمنار ، قاهره ، 1373 هـ .68 . مناقب ; خوارزمى ، موفق بن احمد بن محمد مكّى ( م 548 هـ ) مؤسسة النشر الإسلامى ، قم ، 1411 هـ .69 . من لا يحضره الفقيه ; صدوق ، محمد بن على بن الحسين ، ( ابن بابويه ) قمى ( م 381 هـ ) ، 4ج ، دارالتعارف ، بيروت ، 1411 هـ/ 1990 م .70 . المواعظ والاعتبار بذكر الخطط والآثار ( خطط مقريزية ) ; مقريزى ، تقى الدين ( م 845 هـ ) ، 2ج ، دار صادر ، بيروت ، افست بى تا .71 . ميزان الاعتدال ; ذهبى ، محمد بن احمد ، شمس الدين ( م 748 هـ ) ، 4ج ، دارالمعرفة ، بيروت ، افست بى تا .72 . الميزان فى تفسير القرآن ; طباطبائى ، سيد محمد حسين ، 20ج ، مؤسسة الأعلمى ، بيروت ، 1393 هـ/ 1973 م .73 . نهج البلاغه ; رضى ، ابوالحسن محمد ( م 406 هـ ) ، ضبط و فهرست الدكتور صبحى الصالح ، بيروت ، 1387 هـ/ تهران 1395 م .74 . وحى محمّدى ; منشى المنار رشيد رضا ( م 1354 هـ ) .75 . وسائل الشيعة ; حرّ عاملى ، محمد بن حسن ( م 1104 هـ ) ، 20ج ، داراحياء التراث العربى ، بيروت ، 1043 هـ/ 1983 م .76 . ينابيع المودّة ; قندوزى ، بابا خواجه حسينى ( م 1303 هـ ) ، مطبعه اختر ، استانبول ، 1301 هـ .قبل ... فهرست ... بعد
(1/7)

خلاصه ای ازکل عقایدشیعه

خلاصه ای از کل عقاید شیعه به صورت فهرست وار
مطالب بخش نخست راههاى شناخت در اسلام اصل نخست :اسلام براى شناخت جهان و حقايق دينى ، از سه ابزار « حس » ، « عقل » و « وحى » بهره مى گيرد .اصل دوم :دعوت پيامبران ، به عقيده همراه با عمل است ; چه ، از نظر دين ، عقيده بدون عمل ، و همچنين عمل بدون عقيده ، نجات بخش نيست .اصل سوم :در اخذ عقايد و احكام دينى ، بر دو حجت الهى : عقل و وحى ، تكيه مى شود .اصل چهارم :از آنجا كه عقل و وحى ـ هر دو ـ حجت الهى هستند ، هرگز تعارض حقيقى ميان آن دو رخ نمى دهد ; چنانكه علم و وحى نيز چنين اند .اصل پنجم :واقعيات جهان ، جدا از انديشه و تصور ما ، وجود مستقل دارند و حقيقت ، مقوله اى ابدى و جاودانه است .هستى از ديدگاه اسلاماصل ششم :جهان مخلوق خداوند بوده و اجزاى آن واقعيتى جز تعلق و وابستگى به حق ندارند و لحظه اى از خدا بى نياز نيستند ; چه ، هر نوع قطع رابطه با كانون فيّا هستى ، مساوى با عدم و نابودى اشياست .اصل هفتم :نظام كنونى جهان ، نظامى ابدى و جاودانه نيست و روزى از هم فرو خواهد ريخت .اصل هشتم :نظام جهان بر پايه علت و معلول استوار است ، و تأثير پديده ها در يكديگر ، به اذن و مشيت الهى صورت مى گيرد .اصل نهم :هستى ، مساوى با طبيعت مادى نيست و بخشى بزرگ از جهان آفرينش را ماوراى طبيعت تشكيل مى دهد .اصل دهم :جهان ، كلاًّ وجزءاً ، پديده اى هدايت شده است و هر موجودى ، در هر مرتبه كه هست ، به فراخور حال خويش از هدايت عامّ الهى برخوردار است .اصل يازدهم :نظام آفرينش ، نظام احسن و اكمل است كه به نيكوترين وجهى آفريده شده است .اصل دوازدهم :از آنجا كه جهان ، آفريده و فعل خداوندى است كه حق مطلق است ، مصنوع وى نيز هدفمند بوده و به عبث خلق نشده است .انسان از ديدگاه اسلاماصل سيزدهم :انسان موجودى است مركّب از تن و روان كه پس از مرگ جسم او متلاشى مى شود ولى روحشن به اذن الهى باقى و جاودان مى ماند .اصل چهاردهم :هر انسانى با فطرت پاك و توحيدى آفريده مى شود و هيچ فردى از بطن مادر ، گنهكار و بدسگال زاده نمى گردد .اصل پانزدهم :انسان موجودى است مختار و انتخابگر كه در پرتو تشخيص خويش ، در دو راهيهاى زندگى ، آزادىِ انتخاب و عمل دارد .اصل شانزدهم :انسان موجودى است تربيت پذير كه راه رشد و تعالى و بازگشت به سوى خدا هميشه به روى او باز است .اصل هفدهم :انسان در پرتو نور خرد و موهبت اختيار ، در برابر خدا و پيامبران و ديگر انسانها مسئول است .اصل هجدهم :هيچ انسانى بر ديگرى مزيت و برترى ندارد ، مگر از طريق كسب كمالات معنوى كه بارزترين آنها تقوا و پرهيزكارى است .اصل نوزدهم :اصول اخلاق در انسان ريشه فطرى داشته و ثابت و جاودانه است ، و گذشت زمان هيچگونه تغيير و دگرگونى در آنها ايجاد نمى كند .اصل بيستم :گذشته از اينكه اعمال انسان در سراى ديگر پاداش و كيفر دارد ، جهان حاضر نيز ـ كه تحت سرپرستى « مدبّرات » الهى اداره مى شود ـ نسبت به اعمال آدمى بى تفاوت نيست و ، با مشيّت الهى ، واكنش نشان مى دهد .اصل بيست و يكم :پيشرفت يا عقبگرد ملّتها ، صرف نظر از عوامل خارجى ، ناشى از عقايد و اخلاق و رفتار آنهاست و اين اصل با قضا و قدر الهى نيز منافاتى ندارد ، بلكه جزئى از آن است .اصل بيست و دوم :تاريخ بشر ، آينده نهايى روشنى دارد و حاكميت بر جهان ، در فرجام ، از آنِ صالحان خواهد بود .اصل بيست و سوم :انسان از كرامت ويژه اى برخوردار است ، چنانكه در صدر خلقت ، مسجود فرشتگان قرار گرفته است ; حفظ اين كرامت بر او لازم و واجب بوده و بايستى از هر كارى كه خلاق كرامت اوست اجتناب ورزد .اصل بيست و چهارم :حيات عقلانى انسان و پرورش فكر وى ، در اسلام جايگاه ويژه اى دارد . از اين روى بايد از اقدامات نسنجيده و تقليدهاى كوركورانه دورى جويد .اصل بيست و پنجم :آزادى فردى بشر در قلمرو مسائل اقتصادى و سياسى و غيره ، محدود و مشروط به اين است كه با تعالى معنوى او و نيز مصالح عامّه منافات نداشته باشد .اصل بيست و ششم :ايمان ، باور قلبى است كه با عُنف و زور در دل انسان جاى نمى گيرد و جهاد اسلامى براى اجبار انسانها به قبول دين نيست بلكه هدف از آن ، برطرف ساختن موانع ابلاغ پيامهاى الهى به گوش جهانيان ، و پاكسازى محيط اجتماع از عوامل فساد و تباهى است .بخش دوم توحيد و مراتب آناصل بيست و هفتم :اعتقاد به وجود خدا ، اصل مشترك ميان همه اديان الهى است و به طرق مختلف بر اين اصل استدلال مى شود .اصل بيست و هشتم :نخستين مرتبه توحيد ، توحيد ذاتى است . يعنى خداوند يكتا و بى همتا بوده و ذات او بسيط است و مركب نيست و تركيب عقلى و خارجى به وجود او راه ندارد .اصل بيست و نهم :صفات كمالى خداوند از نظر مفهوم متعدد و متغاير ، ولى از نظر واقعيت خارجى با يكديگر در ذات خدا متحدند ( توحيد صفات ) و اتحاد خارجى صفات ، به معنى نفى صفات كمال از ساحت وى نيست .اصل سى ام :آفريدگارى در جهان جز خدا نيست ( توحيد در خالقيت ) . انسان با كمال آزادى از فيض وجود بهره مى گيرد و طبعاً مسئوليت اعمالش بر عهده خود اوست .اصل سى و يكم :جهان ربّ و مدبّرى جز خدا ندارد ( توحيد در تدبير و كارگرداين ) و مدبّران ديگر ، مانند فرشتگان ، تنها به اذن و مشيّت حكيمانه او انجام وظيفه مى كنند .اصل سى و دوم :اگر در جهان آفرينش ، خداوند يكتا مدبّر هستى است ; در امور مربوط به دين و تشريع نيز او حاكم و مطاع مطلق بوده و قيام ديگران به برخى از شئون دينى ، در پرتو اذن اوست .اصل سى و سوم :توحيد در عبادت ، اصل مشترك ميان تمام شرايع آسمانى مى باشد و هدف از بعثت انبيا ، تذكار و تأكيد بر اين اصل است .بخش سوم صفات خداونداصل سى و چهارم :خداوند داراى صفات جمال و جلال و يا صفات ثبوتى و سلبى است كه صفات نخست ( جلال يا ثبوتى ) حاكى از كمال وجودى او ، و صفات ديگر ( جلال يا سلبى ) حاكى از منزّه بودن وى از نقايص است .اصل سى و پنجم :براى شناخت صفات خدا از دو ابزار شناخت به نام « عقل » و « وحى » كمك مى گيريم ، و اين دو مرجعْ خدا را به برترين اوصاف مى ستايند .اصل سى و ششم :صفات خدا به دو قسم صفات ذات و صفات فعل تقسيم مى شود ، و افعال الهى از ذات و كمال ذاتى وى سرچشمه مى گيرد .اصل سى و هفتم :علم و آگاهى ، قدرت و توانايى ، حيات و زندگى ، و اراده و اختيار ، از صفات ذات خداوند به شمار مى روند ، و واقعيت اراده الهى ، همان « اختيار » و آزادى وى در انجام افعال است .اصل سى و هشتم :يكى از صفات فعلى خدا ، تكلم او با بشر است كه در سوره شورى آيه 51 به سه نحو منحصر شده است . گذشته از اين سه وجه ، كلّ جهان به اعتبارى كلام و سخن خداست ; چنانكه به همين اعتبار حضرت مسيح (عليه السلام) كلمة الله مى باشد .اصل سى و نهم :كلام خدا ، كه از صفات فعل اوست ، حادث است و قديم نيست ، و قديم بالذّات منحصر به خداست ، و تصور هر نوع قديم ازلى جز خدا ، منافى با توحيد ذاتى است .اصل چهلم :يكى از صفات فعل خدا صدق اوست ، و دروغ به حكم اينكه امرى قبيح است در ذات ربوبى راه ندارد .اصل چهل و يكم :يكى از صفات فعل خداوند حكمت است و حكيم يكى از نامهاى او به شمار مى رود . از آنجا كه افعال الهى از نهايت اتقان و كمال برخوردار بوده و از هر نوع عبث منزه است ، وى را حكيم مى نامند .اصل چهل و دوم :خداوند ، چه در دنيا و چه در سراى ديگر ، هرگز با ديدگان ظاهرى ديده نمى شود ، چه مرئى بودن ، مستلزم جسم و جسمانى بودن است ; ولى رؤيت وى در پرتو ايمان ، با چشم دل امكان پذير است .اصل چهل و سوم :در تفسير صفات خبرى ( مانند « يدالله » ، « وجه الله » ، « عين الله » و « استواء على العرش » ) بايد قرائن موجود در آيات را در نظر گرفت و مقصود را بيان كرد ، و يك چنين تفسير ، تفسير به ظاهر است نه باطن ، اخذ به ظهور تصديقى است ، نه تأويل .بخش چهارم عدل الهىاصل چهل و چهارم :عدل يكى از صفات جمال الهى است كه وحى و خرد بر آن گواهى مى دهند ، و ساحت خدا از مبادى ظلم كه همان جهل و عجز و نياز است ، منزه است .اصل چهل و پنجم :عقل و خرد ، حسن و قبح افعال را درك مى كند ، و اگر اين باب به روى خرد بسته شود ، حسن و قبح اشياء ، شرعاً نيز ثابت نمى شود .اصل چهل و ششم :عدل الهى براى خود تجلياتى در تكوين ( خلقت ) و تشريع ( قانون گذارى ) دارد . دعوت به نيكيهاى و باز داشتن از بديها ، و تكليف در حدّ توان ، و عدل در جزا ، از مظاهر عدل در تشريع است .اصل چهل و هفتم :آفرينش انسان و جهان ، بى هدف صورت نگرفته است . فعل حق از هر نوع عبث و كار لغو منزه و پيراسته بوده ، و هدفدارى فعل خدا ، ناشى از نيازمندى وى نيست .قضا و قدراصل چهل و هشتم :قضا و قدر از عقايد مسلّم اسلامى است . افرادى كه آمادگى فكرى براى حل مسائل پيچيده آن ندارند نبايد در اين عرصه وارد شوند و اعتقاد اجمالى به اصل مسئله براى آنها كافى است .اصل چهل و نهم :قدر به معنى « اندازه گيرى » اشيا بوده و « قضا » نيز به معنى حتميّت وقوع آنهاست و هر به دو نوع قضا و قدر علمى ، و قضا و قدر فعللى و عينى ، تقسيم مى شوند .اصل پنجاهم :قضا و قدر الهى با اختيار و آزادى انسان منافات ندارد ; بلكه تقدير الهى بر اين جارى شده كه فعل انسان با كمال اختيار و آزادى از وى صادر گردد .انسان و اختياراصل پنجاه و يكم :اختيار و آزادى انسان واقعيتى محسوس و انكارناپذير است . وجدان هر انسان و همچنين روش عقلا بر اين امر گواهى مى دهد ، و در غير اين صورت ، اصولاً اعزام پيامبران لغو خواهد بود

ایا انسان درفعل خودمجبور است ؟

اصل پنجاه و دوم :انسان در فعل خود مجبور نبوده ، و در عين حال ، موجودى كاملاً به خود وانهاده هم نيست . به ديگر تعبير : نه جبر در كار است و نه تفويض ، بلكه چيزى است ميان اين دو .اصل پنجاه و سوم :خداوند از ازل به افعال و اعمال ما آگاهى داشته و اين علم ازلى ، با اختيار و آزادى انسان نيز هيچگونه منافاتى ندارد .كليات عقايدبخش پنجم دلايل لزوم بعثت پيامبراناصل پنجاه و چهارم :مشيت حكيمانه الهى ايجاب مى كند كه براى پيمودن راه تكامل ، پيامبرانى را به سوى بشر بفرستد و در هدايت انسان به اهداف عالى خلقت ، به هدايتهاى عقلى اكتفا نكند .اصل پنجاه و پنجم :قرآن ، هدف از بعثت پيامبران را تقويت مبانى توحيد ، تزكيه و تهذيب نفس ، تعليم كتاب ، و قيام مردم به قسط ، شمرده است .اصل پنجاه و ششم :پيامبران راستگو را ، به سه راه مى توان از مدعيان دروغين اين مقام باز شناخت : اعجاز ، تصديق پيامبر پيشين ، و مجموعه قرائن و شواهدى كه بر صدق ادعاى شخص گواهى مى دهد .اصل پنجاه و هفتم :ميان معجزه و صدق دعوت نبوت ، رابطه اى منطقى برقرار است ، و اعجاز ، يك دليل منطقى بر صدق ادعاست ، نه دليل اقناعى .اصل پنجاه و هشتم :هرگاه انجام دادن كار خارق العاده با دعوى نبوت همراه باشد « معجزه » تلقى مى شود و بدون اين ادعا ( در صورتى كه انجام دهنده فرد صالحى باشد ) « كرامت » خوانده مى شود .اصل پنجاه و نهم :معجزه با ويژگيهاى چهارگانه ذيل ، از سحر و جادو جدا مى شود : آموزش ناپذيرى ، دعوت به مقابله ، معارضه ناپذيرى ، تنوّع در انجام كارهاى خارق العاده .اصل شصتم :ارتباط پيامبران با جهان غيب ، از طريق وحى صورت مى گيرد ، نه عقل و خرد يا حسّ و يافته هاى ظاهرى . واقعيت وحى الهى با مقياسهاى عادى قابل درك و سنجش نيست .اصل شصت و يكم :بر خلاف انديشه ماديگراها ، وحى نه زاييده تفكر و نبوغ پيامبران است ، و نه تجلّى حالات روحى و روانى آنها . تفسير اخير از وحى ( از حيث محتوى ) در نهايت به همان گفتار مشركين عصر جاهليت باز مى گردد كه مى گفتند وحى چيزى جز « اضغاث احلام » نيست !عصمت پيامبراناصل شصت و دوم :پيامبران الهى ، در مقام تلقى وحى و حفظ و ابلاغ آن به امت ، از هر گونه لغزش عمدى و سهوى مصون هستند و از لحظه اخذ وى تا ابلاغ آن تحت مراقبت كامل فرشتگان قرار دارند .اصل شصت و سوم :پيامبران از هرگونه گناه و كار ناروا مصونند ، و اعتماد مردم به صدق دعوت آنان در صورتى تحقق مى پذيرد كه پيراسته از گناه باشند . گذشته از اين ، آنان هدايت يافتگانى هستند كه مقام والاى علمى و معنوى ايشان با ضلالت و گمراهى قابل جمع نيست .اصل شصت و چهارم :پيامبران ، علاوه بر مصونيت از گناه ، در مقام داورى در منازعات ، تشخيص احكام موضوعات دينى و مسائل عادى زندگى ، نيز از خطا و اشتباه مصون هستمد ، و اصولاً اعتماد مردم و اهداف بعثت در صورتى جلب و تأمين مى شود كه پيامبران را عصمت گسترده احاطه كند .اصل شصت و پنجم :پيامبران ، علاوه بر عصمت در مراحل ياد شده ، از بيماريهاى نفرت زا و هنجارهاى عملى كه حاكى از دنائت و پستى روح افراد است منزّه و پيراسته اند .اصل شصت و ششم :هر نوع استنباط عدم عصمت براى انبيا از ظواهر برخى آيات قرآن ، يك نوع داورى عجولانه است كه بايد از آن پرهيز كرد ، و براى جلوگيرى از امر بايد با توجه به قرائن موجود در خود آيات ، به تفسير آنها پرداخت .اصل شصت و هفتم :عصمت پيامبران ، از معرفت بالاى آنان به جلال و جمال حق متعال ، و آگاهى كامل آنان از نتايج درخشان طاعات و پيامدهاى سوء معاصى در دنيا و آخرت سرچشمه مى گيرد .اصل شصت و هشتم :عصمت پيامبر ، با اختيار و آزادى و منافات ندارد ، و آگاهى دقيق و كامل آنان از قدرت پروردگار يا عواقب سوء سركشى از فرامين وى ، قدرت و اختيار ذاتى بشر در انتخاب فجور و تقوا را از آنان سلب نمى كند .اصل شصت و نهم :تمامى پيامبران معصوم هستند . در عين حال ، ممكن است فردى معصوم باشد امّا پيامبر نباشد ; چنانكه حضرت مريم بنت عمران (عليها السلام) به تصريح قرآن شخصيتى پاك و برگزيده بود ولى پيامبر نبود .كليات عقايدبخش ششم نبوت خاصهاصل هفتادم :حضرت محمد بن عبدالله (صلى الله عليه وآله) آخرين حلقه از سلسله انبياى الهى است كه نبوت خويش را ، همراه تحدى ، با معجزه جاودان خود ( قرآن مجيد ) آغاز كرد و حتى معارضين را دعوت كرد كه تنها يك سوره مانند سوره هاى قرآن بياورند ولى كسى از عهده اين امر بر نيامد .اصل هفتاد و يكم :در همان عصر نزول قربن ، زيبايى كلمات ، تازگى تركيب ، و عمق معانى اين كتاب استادان بلاغت و سخن را به زانو درآورد و ناچارشان ساخت كه همگى به برترى آن اعتراف و اقرار كنند . پس از آن نيز ، خضوع انديشمندان نسبت به اين كتاب ادامه بلكه افزايش يافت .اصل هفتاد و دوم :قرآن ، علاوه بر اعجاز ادبى ، از جهات گوناگون معجزه است : آورنده قرآن ، يك فرد اُمّى و درس نخوانده است . محتويات قرآن ، با آنكه تدريجاً در شرايط گوناگون حضر و سفر ، صلح و جنگ ، و سختى و گشايش تكميل شده است ، مع الوصف كوچكترين دو گانگى در سبك و محتواى آن وجود ندارد . اين كتاب فطرت ، ثابت و پاك بشر را محور تقنين قرار داده و با توجه به ثبات و دوام فطرت انسان ، به قوانين خود ابديت بخشيده است ; و . . .اصل هفتاد و سوم :قرآن در خلال تشريح آيات الهى ، از يك رشته اسرار علمى جهان آفرينش پرده برداشته كه اطلاع از آنها براى بشر آن روز جزا از طريق وحى امكان پذير نبوده است . نيز اين كتاب شريف به طور قاطع از برخى حوادث پيش از وقوع آنها گزارش داده كه با توجه به صدق اين پيشگوييها ، نشان ارتباط گوينده آنها با جهان غيب است .اصل هفتاد و چهارم :قرائن و شواهد گوناگون و اطمينان بخش ، بر صدق دعوت پيامبر اسلام گواهى مى دهند : سوابق روشن زندگى پيامبر در ميان مردم مكه ، وارستگى او از آلودگيهاى محيط ، استحكام محتواى دعوت ، ابزارى كه پيامبر از آن در پيشرفت مرام خود بهره گرفته است ، شخصيت تابناك گروندگان به وى ، و بالأخره تأثير آيين او در پى ريزى يك تمدن كم نظير يا بى نظير در تاريخ بشر ، گواه بر صدق دعوت اوست .اصل هفتاد و پنجم :تصديق پيامبر پيشين ، يكى از طرق شناسايى پيامبران است . بشارت و نويد ظهور پيامبر اسلام ، در كتب آسمانى پيشين نظير عهدين ( بخصوص انجيل يوحنا ، فصلهاى 14 ـ 16 ) وارد شده است .اصل هفتاد و ششم :پيامبر اسلام ، علاوه بر قرآن ، معجزه ها و كرامات ديگرى نيز داشته است ، مانند : شقّ القمر ، معراج ، پيروزى در مباهله با اهل كتاب ، اِخبار از غيب ، و غيره .ويژگيهاى نبوت پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)اصل هفتاد و هفتم :آيين اسلام آيين عامّ جهانى است ، نه منطقه اى و اقليمى ، يا نژادى و قومى . اگر كتاب آسمانى اين دين به زبان عربى است صرفاً به علت اين سنت الهى است كه پيامبران همواره به زبان قوم خويش سخن مى گفته اند تا براى آنان قابل فهم باشد .اصل هفتاد و هشتم :پيامبر اسلام پيامبر خاتم ، كتاب او خاتم كتابها ، شريعت او نيز پايان بخش تمام شرايع آسمانى است . پس از وى طومار نبوّت مُهر خورده و ديگر پيامبر و كتاب آسمانى و شريعتى نخواهد آمد .اصل هفتاد و نهم :دين اسلام تأمين كننده جميع نيازهاى فطرى بشر بوده ، و داراى اصولى ثابت و جاودان است . چنانكه در پاسخ گويى به مسائل و حلّ مشكلات نوظهور ، از امورى چون خرد ، قاعده تقديم اهم بر مهمّ ، اجتهاد زنده و مستمر ، و اصل تقديم احكام ثانويّه بر اوّليّه كمك مى گيرد .اصل هشتادم :از ويژگيهاى شريعت اسلام ، سهولت عقايد و نيز اعتدال و جامعيت آن در برنامه ريزى است . اين ويژگى در شرايع ديگر ( بويژه در شكل تحريف شده كنونى آنها ) وجود ندارد ، به عنوان نمونه : سوره توحيد ، بيانگر عقيده يك فرد مسلمان در باره توحيد مى باشد كه تطبيق و مقايسه آن با عقايد پيچيده و نامعقول كنونىِ اديان ديگر بويژه مسيحيت ، جالب و گوياى بسى از حقايق است .اصل هشتاد و يكم :كتاب آسمانى مسلمانان ، از هر نوع تحريف مصون مانده ; نه چيزى بر آن افزوده شده و نه چيزى از آن كاسته شده است . پيامبر اسلام صد و چهارده سوره كامل تحويل جامعه اسلامى داد كه تا امروز به همان صورت باقى مانده است ، و دلايل استوار عقلى و نقلى بر عدم تحريف قرآن گواهى مى دهند .اصل هشتاد و دوم :برخى روايات دالّ بر تحريف ، كه در كتب فريقين وارد شده است ، ارزش علمى ندارند . زيرا بخشى از اين روايات صرفاً جنبه تفسيرى داشته و در حكم توضيحات پيامبر پيرامون معانى آياتند ، نه آنكه در اصل جزئى از خود قرآن بوده و بعداً حذف شده باشند ; بخش ديگر از روايات مزبور نيز كه در ادعاى تحريف صراحت دارند ، از طريق افراد غير موثّق نقل شده اند و از حيث موازين سندشناسى و متن شناسى فاقد اعتبار لازمند . ضمناً وجود روايت در مجموعه هاى حديثى نيز ، لزوماً گواه بر عقيده مؤلف و گردآورنده آن مجموعه نيست .كليات عقايدبخش هفتم امامت و خلافتاصل هشتاد و سوم :گروهى كه رهبرى جامعه اسلامى را پس از رحلت پيامبر از آنِ حضرت على و فرزندان معصوم او (عليهم السلام) مى دانند شيعه ناميده مى شوند ; چنانكه آن گروه از صحابه نيز كه وصايت و خلافت امام را از لسان رسول خدا شنيده و پس از رحلت وى بر اين اصل باقى ماندند در تاريخ شيعه على ناميده مى شدند . در حقيقت ، شيعه تاريخى جز اسلام ، و پيشينه اى جز پيشينه اسلام ندارد .اصل هشتاد و چهارم :هرگز معقول نيست كه فردى براى ابد شريعتى را پايه گذارى كند ولى براى سرپرستى و رهبرىِ آن كه ضامن بقاى شريعت است طرحى نريزد .اصل هشتاد و پنجم :با در نظر گرفتن خطر مثلث : روم ، ايران ، و منافقان در داخل ( كه اسلام و مسلمين را در آخرين روزهاى رحلت رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) شديداً تهديد مى كرد ) عدم تعيين جانشين از سوى پيامبر (صلى الله عليه وآله) مايه هرج و مرج و اختلاف امّت مى گرديد و راه را براى تجديد سلطه جاهليت هموار مى كرد ، در حاليكه تعيين رهبر هر نوع نزاع و اختلاف را ريشه كن مى ساخت . لذا شيعه معتقد است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) براى جلوگيرى از تشتت و سرگردانى امت ، به فرمان خداوند ، جانشين تعيين كرد .اصل هشتاد و ششم :مشيت حكيمانه الهى بر اين تعلق گرفته بود كه پيامبر ، امام و رهبر بعد از خود را معرفى كند و او نيز ، با تعيين على (عليه السلام) به عنوان خليفه بعد از خود ، در مواقع گوناگون به اين وظيفه خطير جامه عمل پوشانيد .اصل هشتاد و هفتم :در روز هيجدهم ذى حجة الحرام سال دهم هجرت ، آيه ) يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ ((1) نازل گرديد و خداوند پيامبر را مأمور ساخت كه در چنين روزى رهبر آينده جامعه را تعيين كند . او نيز در حضور دهها هزار تن پس از ايراد خطبه اى طولانى ، على (عليه السلام) را به عنوان جانشين خويش به امّت معرفى كرد .اصل هشتاد و هشتم :حديث غدير از جمله احاديث متواتر اسلامى است كه 110 تن صحابى و 89 تابعى آن را نقل كرده ، و 350 تن از دانشمندان اهل سنت آن را در كتابهاى خويش آورده ، و نويسندگان اسلامى كتابهاى گسترده اى پيرامون آن به رشته تحرير كشيده اند .اصل هشتاد و نهم :پيامبر با تعيين جانشين ، كليه دانشمندان اسلام را كه سوداى خاموش كردن چراغ اسلام پس از درگذشت پيامبر را در سر مى پروراندند مأيوس كرد و علت يأس و نوميدى آنان ، تداوم و استمرار وظايف گوناگون پيامبر ( به استثناى نبوت ) با تعيين رهبر بود .اصل نودم :پس از درگذشت پيامبر ، تعيين خليفه ، به عنوان يك اصل مشروع و ضرورى ، در ذهن صحابه وجود داشت . لذا خليفه دوم توسط خليفه اول تعيين گرديد ، و خليفه سوم نيز به وسيله شوراى شش نفره كه خليفه دوم آن را تعيين كرد ، برگزيده شد ; با اين تفاوت كه شيعه معتقد به تعيين و نصب الهى است ، نه تشخيص و تعيينِ خطاپذيرِ خليفه پيشين .اصل نود و يكم :
(1/1)

وظايف امام ، پس از درگذشت پيامبر اسلام ، از قرار زير است : تبيين مفاهيم قرآن ، بيان احكام شرع ، بازداشتن جامعه از هر نوع انحراف ، پاسخگويى به پرسشهاى دينى و عقيدتى ، پاسدارى از مرزها و ثغور اسلام در برابر دشمن

وظایف امام (ع) بعداز درگذشت پیامبر(ص)

وظايف امام ، پس از درگذشت پيامبر اسلام ، از قرار زير است : تبيين مفاهيم قرآن ، بيان احكام شرع ، بازداشتن جامعه از هر نوع انحراف ، پاسخگويى به پرسشهاى دينى و عقيدتى ، پاسدارى از مرزها و ثغور اسلام در برابر دشمنان ، اجراى قسط و عدل در جامعه ، و مانند آنها . لذا چنين فردى ، از نظر شيعه ، بايد مورد عنايت خاص الهى بوده و در سايه تربيتهاى غيبى به چنين مقامى نازل آمده باشد .اصل نود و دوم :با توجه به وظايف خطير فوق ، شخص امام بايستى ( همچون پيامبر ) از هرگونه خطا و گناه معصوم باشد و « آيه تطهير » و « حديث ثقلين » به خوبى بر عصمت ائمه اهل بيت (عليهم السلام) گواه است .اصل نود و سوم :اوصياى پيامبر دوازده نفر مى باشند و تعبير « اثنا عشر خليفة » در كتب فريقين آمده است . ضمناً هر امامى امام پس از خويش را تعيين كرده كه اولين آنها على بن ابى طالب (عليه السلام) و آخرين آنها حضرت حجت بن الحسن العسكرى ـ عجّل الله تعالى فرجه ـ است .اصل نود و چهارم :مودّت و دوستى با خاندان رسالت (عليهم السلام) يك اصل قرآنى و فريضه اسلامى است ، كه با توجه به كمالات علمى و عملى اين خاندان ، مايه رشد و كمال دوستان ايشان مى باشد .امام دوازدهم غيبت و ظهوراصل نود و پنجم :ظهور مردى از خاندان پيامبر (صلى الله عليه وآله) در آخرالزمان براى اقامه عدل ، يكى از عقايد مسلّم اسلامى است كه احاديث فريقين بر آن گواهى مى دهد .اصل نود و ششم :خصوصيات دوازده گانه اين مصلح جهانى در روايات اسلامى آمده ، و اختلاف برخى فِرَق نه بر سر اصلِ وجودِ آن حضرت ، بلكه فقط بر سر تولد يا عدم تولد اوست . در اين زمينه ، ما شيعيان معتقديم كه وى در نيمه شعبان سال 255 ، در خانه امام حسن عسكرى (عليه السلام) از مادرى به نام نرجس خاتون متولد شده و تا به امروز نيز در قيد حيات ، و منتظر فرمان الهى براى قيام است .اصل نود و هفتم :اولياى الهى بر دو نوعند : « مرئى » و « غايب از نظر » . قرآن در سوره كهف ( داستان ملاقات موسى و خضر (عليهما السلام) ) از هر دو نوع مزبور سخن رانده ، وحضرت ولى عصر ـ عجّل الله تعالى فرجه ـ در دوران غيبت از اولياى غايب الهى مى باشد .اصل نود و هشتم :بخشى از وظايف امام ـ عجل الله تعالى فرجه ـ ، در دوران غيبت ايشان به فقهاى جامع الشرايط واگذار شده است و محروميت مردم از بركات ظهور آن حضرت ناشى از عللى است كه غيبت وى را اجتناب ناپذير كرده و يكى از آنها عدم صلاحيت و آمادگى كافى خود مردم است .اصل نود و نهم :با توجه به وجود غيبت در زندگى برخى از پيامبران پيشين ، نبايد غيبت حضرت ولى عصر ـ عجّل الله تعالى فرجه ـ مايه شگفتى گردد . سرّ غيبت حضرت ، از جمله ، اين است كه وى در زمانى ظهور خواهد كرد كه در مردم جهان پذيرش و آمادگى كافى براى اجراى عدل كلّى به وجود آمده باشد . زيرا قيام و ظهور آن حضرت قبل از آمادگى لازم عمومى ، مايه شكست و شهادت ايشان در مصاف با قدرتهاى جور مى گردد .اصل صدم :وجود امام ، لطفى از الطاف بزرگ الهى است و اگر مردم ، چنانكه بايد و شايد ، پذيراى او باشند از او كمال بهره را خواهند گرفت . بنابراين ، عامل محروميت مردم ، در درجه اول خود آنها هستند ( البته وجود آن حضرت در پس پرده غيبت نيز ، همچون خورشيد پشت ابر ، مثمر ثمرات و بركات بسيارى است ) .اصل يكصد و يكم :ولادت حضرت ولى عصر ـ عجّل الله تعالى فرجه ـ در سال 255 صورت گرفته است و بنابراين اكنون متجاوز از پانزده قرن از عمر مبارك ايشان مى گذرد . قبول وجود يك چنين عمر طولانى در حجت بالغه الهى ، با توجه به قدرت گسترده و بى پايان خداوند امر مشكلى نيست .اصل يكصد و دوم :وقت ظهور آن حضرت بر كسى روشن نمى باشد و لحظه آن ، مانند روز رستاخيز ، بر همگان پنهان است . در عين حال بسيارى از نشانه ها و علائم ظهور آن حضرت ، در روايات آمده است .كليات عقايدبخش هشتم جهان پس از مرگاصل يكصد و سوم :اعتقاد به حيات پس از مرگ ، از اصول مشترك ميان شرايع سماوى است و اصولاً دين بدون اعتقاد به روز جزا مفهومى ندارد . لذا به علّت اهميّتى كه اين اصل دارد بخش بزرگى از آيات قرآن مربوط به معاد است .اصل يكصد و چهارم :خداوند حق مطلق بوده و فعل او نيز بايد مثل خود وى حق و دور از لغو باشد . با توجه به اين نكته ، و نيز ملاحظه اينكه آفرينش انسان بدون وجود حيات جاودانه لغو و عبث مى باشد ، ضرورت معاد روشن مى گردد . و انگهى تحقق عدل الهى در باره اشخاص نيكوكار و بدكار ، وجود چنين روزى را در آينده هستى طلب مى كند .اصل يكصد و پنجم :قرآن به شبهات موجود پيرامون معاد پاسخ مى دهد ، و در اين زمينه ، گاه بر قدرت مطلقه الهى تكيه مى كند و احياناً آفرينش نخستين را نشانه امكان معاد و تجديد حيات بشر مى شمارد ، و گاه زنده شدن انسانها را به زنده شدن زمين در فصل بهار تشبيه مى كند و همچنين . . .اصل يكصد و ششم :معاد انسانها در روز قيامت ، هم جسمانى است و هم روحانى . بدين معنى ، كه انسان در جهان آخرت ، هم پذيراى پاداشها و كيفرهايى است كه بدون داشتن بدن ممكن نيست و هم پذيراى پاداشها و كيفرهايى كه جنبه روحى و روانى دارد و روح آدمى حامل و متقبّل آنهاست .اصل يكصد و هفتم :مرگ پايان زندگى انسان نيست ، بلكه وى با مرگ ، صرفاً از اين جهان به جهان ديگر منتقل مى شود . علاوه ، بين دنيا و آخرت سراى ديگرى به نام « برزخ » وجود دارد كه حيات و نعمت و نقمت خاص خود را دارد .اصل يكصد و هشتم :حيات برزخى ، با قبض روح از بدن شروع مى شود . پس از خاكسپارى انسان توسط فرشتگان الهى سؤال و پرسش از وى آغاز مى گردد و جهان برزخ براى مؤمنان مظهر رحمت و براى كافران و منافقان عرصه عذاب است .اصل يكصد و نهم :گروهى ، معادِ موردنظرِ اديان الهى را قبول نداشته و به جاى آن انديشه اى خام به نام « تناسخ » را نهاده اند . تناسخ ، از نظر منطق اسلامى ، امرى باطل و محال است و اعتقاد به آن مانع از اعتقاد به معاد مى باشد .اصل يكصد و دهم :مسخ در امّتهاى پيشين ، به صورت « تناسخ » نبوده است ، بلكه انسانها فقط از نظر سيماى ظاهرى به صورت خوك و ميمون درمى آمده اند ولى شخصيت انسانى آنها محفوظ مى مانده است ; و مسخ با تناسخ تفاوت بسيار دارد .اصل يكصد و يازدهم :« اشراط الساعه » ، علائم نزديك شدن رستاخيز است . اين علائم ، به طور اجمال ، عبارتند از : بعثت پيامبر خاتم ، شكسته شدن سدّ يأجوج و مأجوج ، پوشيده شدن آسمان به وسيله دودى غليظ ، نزول حضرت مسيح (عليه السلام) ، و خروج جنبنده اى خاص از دل زمين .اصل يكصد و دوازدهم :پيش از روز قيامت در دو نوبت « نفخ صور » انجام مى گيرد . در يكى همه انسانها مى ميرند و در ديگرى زنده مى شوند .اصل يكصد و سيزدهم :در روز رستاخيز ، با شيوه هاى خاص ، به حساب اعمال همه افرادرسيدگى مى شود . ضمناً علاوه بر نامه اعمال هر شخص كه به دست وى داده مى شود ، گواهان متعددى نيز به كارهاى خوب يا بد وى در دنيا شهادت مى دهند .اصل يكصد و چهاردهم :شفاعت شافعان از گنهكاران امّت به اذن الهى در روز قيامت ، يك اصل مسلّم قرآنى است و در اين مورد آيات و احاديث اسلامى زياد وارد شده است .اصل يكصد و پانزدهم :طلب شفاعت از كسانى كه خداوند به آنان اذن شفاعت داده است اشكالى ندارد . زيرا طلب شفاعت ، همان درخواست دعاست و درخواست دعا از مؤمن ، عملى است كه قرآن و حديث آن را مجاز شمرده بلكه به آن دعوت كرده اند .اصل يكصد و شانزدهم :درهاى توبه بر روى بندگان گناهكار هميشه ( جز لحظه مرگ ) باز است و اعتقاد به توبه ، همچون اعتقاد به شفاعت ، چنانچه فلسفه و آداب و شرايط آن ملاحظه گردد مايه تشويق ديگران به گناه نيست ; بلكه گشوده بودن باب توبه ، به منظور ايجاد آمادگى در كسانى است كه علاقمندند در باقيمانده عمر پاك و منزه باشند و رحمت واسعه الهى نمى پذيرد كه با ريسمان « يأس و قنوط از رحمت حق » در چاه ضلالت ابدى فرو غلطند .اصل يكصد و هفدهم :انسان ، در سراى ديگر ، به سزاى اعمال نيك و بد خود مى رسد و اعمال زشت وى نوعاً اعمال نيك او را باطل نمى سازد ، مگر در پاره اى از موارد نظير ارتداد و غيره كه قرآن از آن گزارش داده است ، و اين همان مسئله « حبط اعمال » است .اصل يكصد و هجدهم :خلود و جاودانگى در دوزخ ، ويژه كافران است و مؤمنين گناهكار ( چنانچه عذابهاى عالَمِ دنيا و برزخ و نيز شفاعت پاكان ، پرونده آنها را كاملاً پاك نكند ) پس از مدتى تحمّل عذاب در دوزخ ، آمرزيده شده و از آتش نجات مى يابند .اصل يكصد و نوزدهم :از آيات قرآن و احاديث برمى آيد كه دوزخ و بهشت هم اكنون نيز وجود دارند ; هر چند محلّ و جايگاه آنها بر ما روشن نيست .بخش نهم ايمان و كفر و بدعت و تقيه و توسل و...اصل يكصد و بيستم :جايگاه اصلى ايمان ، قلب است و در صدقِ عنوانِ مسلمانى ، كافى است كه انسان به خداى يگانه ، روز رستاخيز ، رسالت پيامبر و آنچه كه آن حضرت آورده است ، به طور اجمال ايمان بياورد . متقابلاً ، كفر آن است كه انسان اين حداقل را نيز نداشته باشد .اصل يكصد و بيست و يكم :ايمان قلبى در صورتى اثربخش است كه شخص آن را اظهار كند و يا لااقل تظاهر به خلاف آن ننمايد . ضمناً باور قلبى به تنهايى براى نجات و سعادت انسان كافى نبوده و بايستى با عمل به دستورات و فرامين الهى همراه گردد .اصل يكصد و بيست و دوم :هر مسلمانى كه به اصول سه گانه معتقد باشد تكفير آن حرام است . هر چند در ديگر مسائل مخالف باشد .اصل يكصد و بيست و سوم :بدعت ، لغتاً به معنى كار نور و بى سابقه است و اصطلاحاً عبارت است از اينكه انسان چيزى را كه در شريعت وارد نشده به آن نسبت دهد .

توضیح درمورد بدعت

انتساب امور به دين ، تنها در صورتى مشمول عنوان « بدعت » مى شود كه به جواز و مشروعيت آن امور ، در متون دينى ( به طور خصوص يا عموم ) اشاره اى نشده باشد .اصل يكصد و بيست و چهارم :جايى كه اظهار عقيده صحيح ، مايه توجه خطر به جان ، مال ، ناموس و آبروى انسان مى شود ، به حكم خرد و تصريح قرآن شخص نبايد عقيده خود را اظهار كند ، بلكه احياناً لازم است تظاهر به خلاف آن نيز بنمايد . از اين مطلب در شيعه با عنوان « تقيه » ياد مى شود . بايد توجه داشت كه تقيه ، نقطه مقابل نفاق است . چه ، تقيه كتمان ايمان و اظهار كفر است ولى نفاق اظهار ايمان و كتمان كفر .اصل يكصد و بيست و پنجم :تقيه ، در برخى از شرايط واجب است ، ولى در شرايطى كه تقيه كردن مايه به خطر افتادن اصل دين مى گردد حرام مى باشد . لهذا تاكنون در ميان شعيه ، به بهانه يا عنوان تقيه ، كتابى بر خلاف عقايد اين قوم نگارش نيافته است ، بلكه شمار دانشمندان اين مذاهب كه در راه دفاع از ساخت تشيع جان باخته اند از صدها بلكه هزاران نيز در مى گذرد .اصل يكصد و بيست و ششم :زندگى بشر ( و اصولاً جريان طبيعت ) بر كمك گيرى از اسباب استوار است و در اين مسئله هيچ فرقى ميان اسباب طبيعى و غيبى نيست . تنها ، بايستى انسان موحّد به اسباب ، به عنوان « وسيله » نگريسته و براى آنها « استقلال در تأثير » قائل نشود .اصل يكصد و بيست و هفتم :توسل به اسماى الهى و نيز به دعاى صالحان ، يكى از اسباب غيبى و ماوراء طبيعى است كه در قرآن به صورت روشن از آن ياد شده است .اصل يكصد و بيست و هشتم :تقديرات قطعى الهى تغييرپذير نيست ، ولى تقديرات مشروط و معلَّقِ وى قابل رفع و دگرگونى است . اين همان « بداء » مى باشد كه شيعه بدان اعتقاد دارد و مبنا و مفهوم آن چيزى جز قبول قدرت و سلطنت مطلقه خداوند و تمام شئون هستى ، و تأثير اعمال ( صالح و ناصالح ) انسان ـ به تقدير الهى ـ در سرنوشت او ، نيست .اصل يكصد و بيست و نهم :همان گونه كه در امّتهاى پيشين ، طبق مشيت الهى ، گروهى به اين جهان بازگشته اند ، در آخرالزمان نيز گروهى خاص به اين دنيا بازخواهند گشت ، و اين ، همان اصل « رجعت » در عقيده شيعه مى باشد كه خصوصيات آن در كتابهاى عقيدتى بيان شده است .اصل يكصد و سى ام :صحابه پيامبر ، چه آنها كه در جنگهاى بدر و اُحُد و احزاب و حُنَين شربت شهادت نوشيده اند و چه آنها كه بعد از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در حفظ و پيشبرد اسلام كوشيده اند ، همگى مورد احترام شيعه مى باشند . در عين حال بايد توجه داشت كه صِرفِ ديدار با پيامبر و مصاحبت با او ، مايه عدالت جاويد افراد و مصونيّت هميشگى و مطلق آنان از خطا و گناه نمى شود ، و صحابه و تابعان از اين نظر يكسانند . بنابراين ، مخصوصاً در نقل روايت از صحابه و عمل به محتواى رواياتشان از پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، بايستى كارنامه زندگى آنان را در طول عمر ، گشود و دقيقاً آن را بررسى كرد و ميزان درستى يا نادرستى گفتار و كردارشان را معلوم ساخت ، تا سرچشمه زلال تعليمات دين ، به هوا و هوسها و خودكامگيهاى برخى انسانها آلوده نگردد .اصل يكصد و سى و يكم :مهر ورزيدن و دوست داشتن پيامبر و خاندانش يكى از اصول اسلام است كه قرآن و سنت بر آن تأكيد دارند و بزرگداشت پيامبر (صلى الله عليه وآله) و عترت او در طول سال بازتاب اين محبت است . و چون ريشه قرآنى دارد بدعت نمى باشد .اصل يكصد و سى و دوم :فلسفه سوگوارى براى شهدا پيروى از يعقوب نبىّ و پيامبر اسلام در جنگ احد است . گذشته از اين بر پا كردن مجالس براى آنان در روزهاى مخصوص سبب حفظ مكتب آنها است .اصل يكصد و سى و سوم :خردمندان جهان آثار نياكان خود را بعنوان ميراث فرهنگى حفظ مى كند . و ترفيع بيوت پيامبران مورد تأكيد قرآن است و بناى يادبود و مسجدسازى در كنار قبور اصحاب كهف گواه بر جواز تكريم و بناى مساجد در كنار قبور شُهدا و صالحان است .اصل يكصد و سى و چهارم :زيارت قبور مؤمنان و زيارت قبور انبيا و اولياى الهى از اصول اسلام است كه پيامبر به آن دستور داده است و آثار سازنده اى دارد .اصل يكصد و سى و پنجم :غلو بمعنى تجاوز از حد است و كسانى كه در مقامات پيامبران و پيشوايان معصوم از حد تجاوز كنند غالى بوده و مطرود جامعه اسلامى مى باشند .بخش دهم حديث ، اجتهاد و فقهاصل يكصد و سى و ششم :احاديثى كه راويان ثقه و عادل از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند همگى مورد پذيرش علماى شيعه مى باشد قرار دارد و پايه فقه و اجتهاد شيعه بر كتاب خدا ، سنت قطعى پيامبر ، و اجماع و عقل استوار است .اصل يكصد و سى و هفتم :احاديث و رواياتى كه از امامان دوازدهگانه (عليهم السلام) به دست ما رسيده است همگى به گونه مستقيم يا غير مستقيم منتهى به كانون وحى مى شود . زيرا ائمه اطهار (عليهم السلام) يا اين روايات را ( بىواسطه يا به واسطه پدران بزرگوار خود ) از پيامبر شنيده اند ، يا اينكه آن را از كتاب على (عليه السلام) نقل مى كنند ، و يا اينكه ـ به حكم محدَّث بودن ـ بر آنها القا شده است .اصل يكصد و سى و هشتم :احاديث رسول گرامى و اهل بيت طاهرين او ، ( سلام الله عليهم اجمعين ) ، به وسيله علماى شيعه در كتابهاى معروف حديث گرد آمده است و كتب اربعه ( كافى ، فقيه ، تهذيب و استبصار ) از مهمترين مصادر اجتهاد در شيعه مى باشد .اصل يكصد و سى و نهم :در فقه شيعه ، در باب اجتهاد از روز نخست به روى فقيهان باز بوده و هيچگاه بسته نشده است . همچنين اجتهاد آنان اجتهاد مطلق است نه اجتهاد در چارچوب مشرب و مذهبى معيّن . مبناى اجتهاد در شيعه را نيز ، چنانكه گفتيم ، كتاب و سنت و اجماع و عقل تشكيل مى دهد .اصل يكصد و چهلم :قول صحابى در صورتى كه سنت پيامبر را نقل كند حجت است ولى هرگاه برداشت خود را از قرآن و سنت نقل كند بر مجتهد ديگر حجت نيست .اصل يكصد و چهل و يكم :بر هر مسلمانى لازم است نسبت به اصول عقايد تحصيل يقين كند . ولى در فروع مى تواند از فتواى مجتهدى پيروى كند .برخى از احكام فقهى مورد اختلافاصل يكصد و چهل و دوم :شيعه در موقع وضو گرفتن دستها را از بالا تا سر انگشتان مى شويد ، نه بر عكس همچنين پاها را در وضو مسح مى كنند نه غَسل ; و مدرك آنها در اين عمل ، آيه قرآن و سنت نبوى (صلى الله عليه وآله) است

سجده برچه چیزهایی جایز است؟

اصل يكصد و چهل و سوم :شيعه معتقد است كه در حال سجده بايد بر زمين طبيعى و يا چيزى كه از آن مى روند سجده كرد . به گواه تاريخ ، سنت پيامبر نيز در حال حيات ايشان همين بوده است ، ولى بعدها اين سنت از بين رفته و سجده بر فرش و لباس جاى آن را گرفته است .اصل يكصد و چهل و چهارم :تفريق بين نمازهاى ظهر و عصر ، و نيز بين مغرب و عشا ، مستحب است ، و در عين حال ، مى توان آنها را با هم خواند ; همچنانكه همه مسلمانان در عَرَفه و مزدلفه بين آن دو جمع مى كنند و پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نيز كراراً بدون كوچكترين عذرى دو نماز را با هم خوانده است تا دست امت در جمع باز باشد .اصل يكصد و چهل و پنجم :ازدواج موقت ، نوعى از ازدواج مشروع است . قرآن بر مشروع بودن ازدواج موقت ( متعه ) گواهى داده و پيامبر و صحابه او نيز به اين اصل قرآنى عمل كرده اند و هرگز نسخ نشده است .اصل يكصد و چهل و ششم :در حال نماز نبايستى دستها را روى هم نهاد ، و نمازگزاردن به صورت دست بسته ( تكتّف ) بدعت است . در روايت صحابى به نام ابو حميد ساعدى ، كه كيفيت نماز پيامبر را به تفصيل نقل كرده است ، چنين كيفيتى ديده نمى شود و اين امر نشان مى دهد كه در زمان پيامبر (صلى الله عليه وآله) چنين عملى انجام نمى گرفته و تكتّف ازبدعتها و مُحدَثات پس از آن حضرت است .اصل يكصد و چهل و هفتم :نوافل شبهاى ماه رمضان مستحب است ، ولى گزاردن آن به صورت جماعت « بدعت » بوده و « اجتهاد به رأى » ديگران ، به اين عمل مشروعيت نمى بخشد .اصل يكصد و چهل و هشتم :بر هر مسلمانى لازم است به حكم آيه چهل و يك انفال يك پنجم درآمد خود را در مصرف خاصى كه در كتاب و سنت وارد شده است هزينه كند .اصل يكصد و چهل و نهم :تمدن اسلامى مرهون تلاشهاى بىوقفه همه مسلمانان است و شيعه در پايه گزارى تمدن اسلامى در همه قلمروها سهم بسزايى دارد .اصل يكصد و پنجاهم :در فرق ميان فرقه هاى اسلامى در برخى از فروع ، مانع از اتحاد و همبستگى آنها بر ضد دشمنان اسلام نبوده و نبايد باشد و مى توان با برگزارى كنگره هاى علمى و مذاكرات تحقيقى تدريجاً به رفع اين
مسائل پرداخت
ولذا است که اگر انسان واقعا طالب حق باشد با خواندن مطالب مستند و حقایق
آنها را قبول میکرد
و دیگر اگر سؤال عقیدتی برای خود یا دوستانش پیش آمد آن را حل می کرد
و نیازی به کمک دیگری ندارد
و ایمانش قوی و عملش مضاعف میشود
الهی این حقیر هر آنچه در وسعم بود عرض کردم ،بحق امام زمانمان حضرت ولی عصر (عج الله تعالی فرجه الشریف) همه ما را موفق بدار بر عمل بر دین
و موفق بدار بر دوری از گناه
وموفق بدار بنده حقیقی تو باشیم
دوستان حلال بفرمایید اگر وقت شریفتان را گرفتم
اگر تندی کردم
اگر مفیده فایده نبود جلسات
همه از اشکالات بنده است

دین به ذات خود ندارد عیبی
هر عیب که هست از مسلمانی ماست
ومن الله توفیق
الاحقر العبد العاصی
میرزا یاسین عباسی .

پاسخ بعضی ازشبهات

سلام و رحمت الله

با احترام به نظرات علماء بزرگوار و اینکه باید در هرمورد دلایل این علماء شریف را بررسی کرد،
در این باره اقوال مختلفی مطرح است:

1- برخى همچون رضى الدين حلى، علامه مقرّم، علامه باقر شريف القرشى و... اصل وجود دخترى به نام امّ‌كلثوم را براى حضرت زهرا سلام الله عليها منكر شده و دليل‌هاى متقنى براى آن ارائه كرده‌اند.

2- برخى ديگر، وقوع تعارض در روايات ازدواج را دليلى واضح براى بطلان مدعاى اهل سنت در باره اين ازدواج مى‌دانند؛ از جمله شيخ مفيد رضوان الله تعالى عليه در دو رساله مجزا به نام‌هاى المسائل العُكبرية و المسائل السروية، و نيز سيد ناصر حسين الهندى در كتاب افحام الأعداء والخصوم و آيت الله ميلانى و...

 3- انديشه‌وران ديگرى، همچون سيد مرتضى پاسخ داده‌اند كه اين ازدواج با زورگويى و تهديد عمر بن خطاب بوده است.

4- عده‌اى از دانشمندان شيعه و سنى با پذيرش اصل ازدواج، نكته ديگرى را مطرح كرده‌اند كه امّ‌كلثوم همسر عمر، دختر امير مؤمنان عليه السلام نبود؛‌ بلكه دختر ابوبكر بوده است؛ از جمله يحيى بن شرف نووى، مهمترين شارح صحيح مسلم در كتاب تهذيب الأسماء اين مطلب را نقل كرده و آيت الله مرعشى نجفى از عالمان شيعه در شرح احقاق الحق به اين مطلب تصريح كرده‌اند.

گويا از بين پاسخ هاى موجود، پاسخ اخير كامل‌تر است؛
چرا كه از طرفى تمام روايات موجود در كتاب‌هاى اهل سنت كه ازدواج دختر امير مؤمنان عليه السلام را با خليفه دوم ثابت مى‌كند، با اشكالات سندى مواجه و با تعارض‌ها و تناقض‌هاى غير قابل جمعى كه دارند، غير قابل اعتماد هستند و از طرف ديگر در هيچ يك از روايات موجود در كتاب‌هاى شيعه، تصريح نشده كه امّ‌كلثوم دختر امير مؤمنان از حضرت زهرا عليهما السلام باشد؛ بلكه ازدواج دخترى به نام امّ‌كلثوم را كه در خانه امير مؤمنان بوده ثابت مى‌كنند
.اعتراف انديشمندى همچون نووى، برترين شارح صحيح مسلم كه گسترده‌ترين و مهمترين كتاب فقهى شافعى نيز متعلق به او است، عامل مهم ديگرى است كه اين ديدگاه را تقويت مى‌كند.
و نيز مى‌گوييم كه حتى در صورت اثبات چنين ازدواجى، نمى‌توان از آن رابطه صميمانه امير مؤمنان را با خلفا اثبات كرد؛ زيرا اين ازدواج نه تنها براى خليفه دوم فضيلت محسوب نمى‌شود؛ بلكه لكه سياهى است كه همانند تيرگى غصب خلافت، بر دامان او باقى مانده است؛ چرا كه در ماجراى اين ازدواج چيزهايى نقل شده است كه عرق شرم از پيشانى انسان غيرت مند جارى مى‌شود

شیعه شناسی اثباتی (جلسه اول)

جلسه اول شیعه شناسی اثباتی

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع جلسه : شیعه در لغت و شیعه در اصطلاح

در قاموس های عربی ، واژه شبعه به پیروان و یاران و افراد هماهنگ در امری معنا شده است
در لسان العرب امده است : شیعه گروهی اند که بر امری احتماع می کنند، نر گروهی که بر امری اجتماع کنند شیعه اند
ابن اثیر در النهایه مینویسد : اصل شیعه، مشایعت، یعنی پیروی از دیگری است.
عمده مطالبی که در فرهنگ های لغت در رابطه با شیعه ذکر شده است ، همین مطالب فوق است که با فرق های جزئی بیان شده است
در معنای لغوی شیعه سه مطلب لحاظ شده است:
۱) پیروی
۲)یاری
۳)هماهنگی
دوستان توجه کنند در قران هر جا که لفظ شیعه و مشتقات ان ( شیع و اشیاع) امده است ، عمدتا در معنای لغوی استعمال شده است، هر چند کلام خدا بطون بسیاری دارد.
در سوره قصص ، ایه ۱۵ میبینیم که خداوند متعال ان فرد بنی اسرائیلی که با ان قبطی درگیر شد را شیعه موسی معرفی میفرماید
...هذا من شیعته و هذا من عدوه...
در مورد حضرت ابراهیم نیز درقران امده است : و ان من شیعته لابراهیم ( یکی از شیعیان نوح ابراهیم بود)
و تقدم و تاخر زمانی در شیعه بودن یا نبودن دخلی ندارد
درقران کریم می بینیم که گاهی پیشینیان ، شیعیان پسینیان معرفی می شوند
برای مثال مراجعه شود به سوره سبا ، ایه ۵۴
در ایه فوق از کافران امت های گذشته به عنوان اشیاع کافران عصر رسالت یاد شده است
حالا برویم سراغ شیعه در اصطلاح:
کلمه شیعه در اصطلاح حد اقل سه معنا دارد که به نحو اجمال عرض می کنم
اول : اعتقاد به امیر المومنین به عنوان نخستین جانشین پیامبر اکرم
شیخ مفید در این رابطه میفرماید : واژه شیعه گاهی با الف و لام تعریف ( الشیعه) و گاهی بدون ان به کار می رود. هر گاه بدون الف و لام تعریف به کار رود ، معنای گسترده ای دارد مانند شیعه بنی امیه، شیعه بنی عباس و ...
ولی هرگاه با الف و لام تعریف بیاید ، معنای ان کسانی است که امیر المومنین را ولی امر مسلمین می دانند
دقت کنید کلمه اسلام هم همین طور است.
کلمه اسلام در لغت یهود و نصاری را هم شامل می شود، زیرا انان در ظاهر تسلیم موسی و عیسی علیهم السلام بودند
ولی در اصطلاح تنها به ایین پیامبر اکرم اختصاص دارد
ابوالحسن اشعری میگوید : بدان جهت انان را شیعه نامیدند که از علی پیروی کردند و او را بر سایر صحابه پیامبر مقدم داشتند
برویم سراغ معنای اصطلاحی دوم
دوم: یکی دیگر از معانی اصطلاحی شیعه ، کسانی اند که قائل به برتر بودن امام علی بر صحابع و خلفای سه گانه پیش از ایشان بودند هر چند به امامت بی درنگ ایشان باور نداشته باشند
گاهی نیز به کسانی که امام علی را بر عثمان برتر می دانستند شیعه اطلاق میشود
قاضی عبد الجلتر در المغنی فی ابواب التوحید و العدل و الامه مینویسد :
قاضی عبد الجبار در المغنی فی ابواب التوحید و العدل و الامه مینویسد :
واصل بن عطا به افضلیت علی ع بر عثمان معتقد بود بدین جهت وی را به تشیع نسبت دادند، زیرا در زمان وی شیعه به کسی گفته می شد علی ، را افضل از عثمان می دانست
نتیجه انکه در این اصطلاح ، اعتقاد به برتر بودن حضرت امیر رکن و اساس است، حال یا برتری بر همه صحابه و خلفا ، یا تنها بر عثمان.
دوستان دقت کنند گروهی از زیدیه بر اساس این تعریف شیعه شمرده شدند با اینکه قائل به خلافت بی درنگ ایشان پس از حضرت رسول نبودند ، اما ایشان را از دیگر صحابه برتر می دانستند

تفسیراسمان هفت گانه (بخش اول)

تفسیرآسمان هفت گانه واینکه ایامنطبق باعلم کنونی هست یاخیر؟ (بخش اول)

در جواب جناب شهید باید عرض شود که در تفسیر مسئله هفتگانه بودن آسمان معرکة الآرائی وجود دارد و جای بسی اختلاف است.
چند قول عرض میشود، بررسی کنید ببینید کدام به رای شما نزدیکتر است
اولا
مدّتى پس از آنكه قرآن كريم از آسمانهاى هفت‏گانه سخن گفت، نظريه ‏هاى كيهان‏شناسى يونانى وارد حوزه جهان اسلام شد و مسلمانان در دوره خلافت عباسيان با هيئت بطلميوسى آشنا شدند و اينجا بود که اشکالی پديد آمد:
تعداد افلاك در هيئت بطلميوسى نه عدد
 و تعداد آسمانهاى ذكر شده در قرآن هفت عدد است!

(این را هم توجه داشته باشید که عدد هفت در لسان متون دینی همیشه بیانگر تعداد 7 نیست، بلکه بعضا به معنای کثرت نیز می آید)
1.  بوعلى سينا:
عرش در قرآن
 وَيَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمَانِيَهٌ (حاقه/ 17)
 همان فلك نهم يا فلك الافلاك هيئت بطلميوسى است.
او افلاك هشت گانه ‏را همان ملائكه ‏اى میدانست كه عرش را حمل میكنند.

(ابن سينا، رسائل، 128 و 129، به نقل از: التفسير و المفسرون، 2/ 426).

 او سعى كرد بدين وسيله بين كلام الهى و هيئت بطلميوسى جمع كند.
2. فخر رازى:
به نظر رازى آسمانهاى هفتگانه همان هفت فلك (قمر- عطارد- زهره- خورشيد- مريخ- مشترى- زحل) است.
 وى آن را با هيئت بطلميوسى تطبيق می‏داد.

 (رازى، تفسير الكبير، 1/ 156).
3. خواجه‏ طوسى :
وى كه متكلم و منجم مشهور بود، تلاش كرد عدد افلاك را از نه، به هفت تقليل دهد، امّا آراى وى مورد حمايت دانشمندان قرار نگرفت.

(بهبودى، هفت آسمان، 8).
4.  علامه مجلسى :
 اين محدث مشهور شيعه در مورد آيه 29 سوره بقره
ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَات
ٍ نوشت:
هفتگانه بودن آسمانها منافاتى با نه‏گانه بودن آنها كه در علم نجوم، ثابت شده است، ندارد، زيرا در زبان دينى از آسمان هشتم و نهم به كرسى و عرش تعبير شده است.

 (مجلسى، بحارالانوار، 57/ 5)
5.  حاج ملا هادى سبزوارى:
 در كتاب شرح منظومه خويش فلك هشتم را كرسى و فلك اطلس (فلك نهم) را همان عرش میداند و علّت آن را جمع بين عقل و شرع می‏داند.

 (سبزوارى، شرح منظومه، قسمت فلسفه، 269)
6. علامه شهرستانى:
در قرآن و حديث آمده است كه ما هفت زمين و هفت آسمان آفريده ‏ايم.
 هفت‏ زمين عبارتند از:
 عطارد، زهره، زمين، مريخ، مشترى، زحل و اورانوس.
و هفت آسمان همان جوّ اتمسفرى است كه اين سيارات هفتگانه را احاطه كرده است.
تذكر:
 هنگامى كه از علامه شهرستانى پرسيدند چرا نپتون و پلوتن را به حساب نمی آوريد؟
 پاسخ داد كه اين دو سياره با چشم عادى ديدنى نيستند.
از اين رو در فهرست قرآن و حديث نيامده ‏اند.

(بهبودى، هفت آسمان، 10؛ صادقى، زمين و آسمان و ستارگان از نظر قرآن، 229)
7. شيخ قاسمى:
 در تفسير محاسن التأويل ‏میگويد كه آسمانهاى هفتگانه در قرآن همان سيارات هفتگانه است كه برخى فوق برخى قرار دارند.

(قاسمى، محاسن التأويل،/ 8577، به نقل از: ابوحجر، التفسير العلمى فى الميزان، 380)
8. عبد القادر مغربى:
حكمت ذكر هفت آسمان در قرآن اين است كه مخاطبان نمی‏توانستند بيشتر از آن هفت سياره را ببينند و در باره آنها فكر كنند و اين هفت عدد بين مردم مشهور بود، لذا قرآن به همين تعداد بسنده كرد.

(مغربى، تفسير جزء تبارك/ 4، به نقل از: التفسير العلمى فى الميزان، 383)
9. طنطاوى:
بر اين نظر است كه عدد هفت در آيات هفت آسمان، واقعى نيست و می‏تواند تعداد زيادترى آسمان وجود داشته باشد.
 از نظر وى ريشه تعيين عدد هفت همان افكار يونانيان است كه از علماى اسكندريه به ارث رسيده است كه به وجود نه فلك قائل بودند كه هفت عدد آنها (ماه- عطارد- زهره- خورشيد- مريخ- مشترى- زحل) به دور زمين میچرخند و فلك هشتم جايگاه ثوابت و فلك نهم مبدء حركت (فلك اطلس) میباشند.
 اين افكار از طريق فارابى و بوعلى به ما رسيد، و باعث تطبيق با «سموات سبع» قرآن و عرش و كرسى شد.
در حالى كه دانشمندان با علوم جديد حدود ششصد سياره بسيار كوچك را ميان مريخ ومشترى يافته ‏اند كه بزرگ‏ترين آنها «سرس» نام و 500 ميل قطر دارد.
پس اگر خدا فرمود كه هفت آسمان هست، منافاتى ندارد كه تعداد بيشترى آسمان وجود داشته باشد و عدد قيد نيست و اين عدد هفت در قرآن دليل بر انحصار تعدادآسمانها نيست.

 (طنطاوى، تفسير الجواهر، 1/ 46، نقل به مضمون).

تذكر: برخى نويسندگان معاصر به طنطاوى به شدت اشكال كرده ‏اند كه اين سخنان خلاف ظاهر آيات قرآن است كه عدد هفت را معين می‏كنند.

(صادقى، همان، 226)

تفسیراسمان هفت گانه (بخش دوم)

تفسیرآسمان هفت گانه واینکه ایامنطبق باعلم کنونی هست یاخیر؟ (بخش دوم)

10. علامه طباطبائى:
از مجموع سخنان وى در ذيل آيات (سجده/ 5، فصلت/ 12، مؤمنون/ 17، نوح/ 15) به دست می ‏آيد كه ايشان در مورد واژه آسمان در قرآن، معناى ديگرى را مطرح میكند وى آسمان را امرى معنوى (مقام قرب و حضور و راه سلوك امر و تدبير عالم و رفت و آمد ملائكه) میداند كه امر الهى از آن طريق جريان می يابد.

 (الميزان فى تفسير القرآن، 16/ 248 و 19/ 327؛ نيز ذيل آيات هفت آسمان)
11. يدالله بی آزار شيرازى:
 منظور از عرش را كائنات لايتناهى مى‏داند و آسمانهاى هفت‏گانه را كراتى بر می‏شمارد كه به دور زمين و خورشيد، هر دو، در حركت هستند و هفت عدد میباشند.

(بی آزار شيرازى، اعجاز قرآن از نظر علوم امروزى، 145، 167)
12.  برخى از علما:
مقصود از آسمانهاى هفتگانه را مدارهاى سياراتى میدانند كه دور خورشيد میگردند.

(تعليق الخبراء، المنتخب فى التفسير، 1/ 16، به نقل از: التفسير العلمى فى الميزان، 384)
13. برخى ديگر:
مقصود طبقات مختلفى است كه بر زمين احاطه دارند.

 (همان)

از جمله نويسنده كتاب «راز آسمانهاى هفتگانه» مینويسد:
«با مطالعه و تحقيقى كه اينجانب در اين مورد داشتم به اين نتيجه رسيده ‏ام كه منظور از «سبع سماوات» هفت لايه مجزا از اتمسفر است كه زمين را در بر گرفته است و از مجاورت زمين شروع می‏شود و تا هزاران كيلومتر اطراف آن ادامه مى‏يابد.
اين هفت لايه كه به صورت شماتيك نمايش داده مى‏شود، به ترتيب از مجاورت زمين عبارتند از:
لايه ‏هاى هموسفر- يونوسفر- لايه n مولكولى- لايه o اتمى- لايه eH اتمى- لايه H اتمى و بالاخره لايه خلاء كه مقدار آنها مجموعاً هفت تا میگردد.
 لازم به ذكر است كه اين لايه‏ ها از هم مجزا هستند.»
سپس تذكر می‏دهند كه پيشنهاد مادى بودن هفت آسمان منتفى كننده نظريه معنوى بودن آنها نيست، زيرا نظم ماوراء مادى می‏تواند در خود ماده و عالم ماده ظهور داشته باشد.
سپس با ارائه شكلها، اطلاعات مفصلى راجع به ضخامت و محتواى اين لايه‏ ها ارائه می‏كند.

(مرادى، رازهاى آسمان هفتگانه، 84 به بعد).
14. برخى صاحبنظران و مفسران:
همه اين سيارات، منظومه ‏ها، ستارگان و حتى كهكشانها فقط آسمان اول قرآن هستند و شش آسمان ديگر خارج از ديدگاه بشرى قرار گرفته‏ اند

 (همان)

همين احتمال مورد قبول صاحبان تفسير نمونه قرار گرفته است.

 (مكارم، تفسير نمونه، ذيل: طلاق/ 12)
15. محمد باقر بهبودى:
وى در كتاب هفت آسمان به اين نظريه رسيد كه قرآن در باره هفت آسمان، تنها به خانواده منظومه شمسى نظر دارد، نه ساير منظومه‏ ها، چون سرنوشت كره ‏زمين فقط با سرنوشت منظومه شمسى ارتباط دارد و در منظومه شمسى هفت آسمان همان هفت كره سياره‏اى است كه بر فراز كره زمين و فراز سر بشر در پرواز است نه آن سياره ‏هاى زيرين كه در حكم زمين ‏اند و از فراز سر نمیگذرند.
اين هفت آسمان عبارتند از:
 مريخ، مشترى، زحل، اورانوس، نپتون، پلوتن و خرده سيارات آستروئيد

 (كليدمعماى هفت آسمان) (بهبودى، همان، 13)

 ايشان در ادامه توضيحات مفصلى در مورد هر يك از اين سيارات آسمانها ارائه میدهد.
16.  برخى ديگر از نويسندگان:
 از آيه 29 سوره بقره و آيات 15 و 16 سوره نوح استفاده می‏شود كه منظور از هفت آسمان آسمانهاى زمين است كه ماه در آن تابان و خورشيد درميانشان فروزان میباشد.
 خواه جوّ زمين كه از لحاظ غلظت و رقت هوا به هفت قسمت تقسيم مى‏شود، مورد نظر باشد و خواه هفت ستاره منظومه شمسى كه خورشيد چون چراغى كاشانه آنها را گرم و نورانى میسازد.
احتمال ديگر اين است كه دليل تقسيم آسمانها به «هفت» نزد خدا روشن امّا بر بشر مجهول است.

 (محمودى، ساكنان آسمان از نظر قرآن)
17.  دكتر محمد جمال الدين الفندى:
 وى هفت آسمان قرآن را اينگونه تقسيم میكند:

آسمان‏ اول: منظومه شمسى است.

آسمان دوم: كهكشان راه شيرى است.

آسمان سوم: مجموعه‏اى از كهكشانهاست كه نامش «المجموعه المحليه» میباشد.

آسمان چهارم: فلك «عناقيد الدرجه الاولى» است كه حدود 20 تا 50 ميليون سال نورى از ما دور است.

آسمان پنجم: فلك «عناقيد الدرجه الثانيه» است كه 100 تا 150 ميليون سال نورى از ما دور است.

آسمان ششم: فلك «عناقيد الدرجه الثالثه» هستند كه 2- 3 بليون سال نورى از ما فاصله دارد.

آسمان هفتم: آسمانى است كه از امواج راديويى آن خبر داريم.

 (مع القرآن فى الكوت، 189- 193)
18. دكتر محمد صادقى:
 وى تعداد آسمانها را واقعاً هفت عدد میداند و آسمان را جرم و نه فضاى خالى، معرفى می‏كند به اعتقاد دكتر صادقى تمام سيارات منظومه شمسى از آسمان اول است و آسمانهاى ديگر بر آن احاطه دارد كه نمی‏دانيم در آنها چيست.
و همه در اثر تقسيم گاز اوليه جهان به وجود آمده ‏اند.

 (همان، 227 و 232 و 242 و 2).
19. برخى صاحبنظران:
 با طرح مسئله هفت آسمان قرآن كريم مدعى شده ‏اند كه با توجه به كشفيات جديد علوم كيهان شناسى در صحنه كهكشانها، اين گزاره قرآن نوعى اعجاز علمى است.

 (پاك نژاد، اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، 1/ 111)
در یک بحث کلی باید گفت هر تعریفی که بر اساس علم تجربی انجام دهیم و بخواهیم مفاهیم قرآنی را با تکیه بر آن تفسیر کنیم ممکن است دچار تغییر شود.
از آنجا که علم بشر ناقص است و همواره تغییر می کند این گونه تعریف ها با تغییر علم تغییر می کند پس بهتر است تا آنجا که ممکن است قرآن، با آیات خودش تفسیر شود و بعد از آن با واقعیت های بیرونی تطبیق شود.

شیغه اثباتی (جلسه دوم)

بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه دوم شیعه اثباتی
موضوع جلسه : تاریخ و منشاء پیدایش شیعه
تاریخ: ۴/۴/۹۴
در جلسه پیش عرض کردیم که منبع اصلی برای ارسال این درسنامه ها ، کتاب درآمدی به شیعه شناسی نوشته اقای علی ربانی گلپایگانی است
در جلسه اول مباحث فصل اول این کتاب یعنی شیعه در لغت و اصطلاح را به محضر دوستان تقدیم کردیم
در این جلسه مباحث فصل دوم ، یعنی تاریخ و منشاء پیدایش شیعه را بررسی خواهیم کرد ،‌ان شا الله تعالی
در رابطه با اینکه منشاء پیدایش شیعه به کجا و چه تاریخی باز میگردد چندین نظر مطرح است:
۱. پیدایش شیعه در عصر رسالت
۲.پیدایش شیعع پس از رحلت پیامبر اکرم
۳.تلفیق دو دیدگاه فوق
۴.پیدایش شیعه به دست عبد الله بن سبا
۵. پیدایش شیعه در دوران زمامداری امام علی ع
۶.پیدایش شیعه پس از واقعه کربلا
۷.پیدایش شیعه به دست ایرانیان
در این جلسه سعی میکنیم ، سه نظر اول را بررسی کنیم و نظرات بعدی ان شا الله در جلسه بعد تشریح خواهد شد.


۱. پیدایش شیعه در عصر رسالت


بسیاری از اندیشمندان معتقدند که اولین کسی که نهال تشیع را کاشت ، حضرت رسول بود
در احادیث بسیاری از پیامبر مشاهده میکنیم که ایشان گروهی را به عنوان شیعه علی ع ستایش کرده اند
این احادیث گواه ان است که در ان زمان عده ای بودند که رابطه ویژه ای با حضرت علی وصی داشتند و ایشان را الگوی خود میدانستند
در برخی گزارش های تاریخی از برخی صحابه مانند سلمان، ابوذر،مقداد و عمار به عنوان افرادی که در عصر رسول الله به عنوان شیعه شناخته میشدند ، اشاره شده است.
علامه کاشف الغطاء پس از اشارع به احادیث نبوی در مدح و ستایش علی ع و شیعیانش مینویسد :
مدلول این احادیث این است که گروهی از صحابه پیامبر شیعه ی علی

علیه السلام بوده اند و مقصود از شیعه علی علیه السلام کسانی که

فقط او را دوست می داشتند یا به او عداوت نمیورزیدند نیست، زیرا

محبت فردی نسبت به دیگری، یا عداوت نداشتن نسبت به وی، کافی

در شیعه نامیدن آن فرد نیست، و واژه ی شیعه در فرهنگ عربی به

معنی فقط دوست داشتن نیست بلکه مفاد آن علاوه بر محبت ورزیدن، پیروی کردن است

منبع: اصل الشیعه و اصولها ، ص ۱۲۱ ، ۱۲۲
علامه طباطبایی نیز در مورد تاریخ پیدایش شیعه گفته است:

آغاز پیدایش شیعه را همان زمان حیات پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم باید دانست.وی سپس به برخی از احادیثی که بر امامت علی علیه السلام  و شخصیت ممتاز او در میان صحابه و ارتباط ویژه ی او با پیامبراکرمصلی الله علیه وآله وسلم  دلالت می کند اشاره کرده و یاد آور شده است:
بدیهی است این چنین امتیازات و فضایل اختصاصی دیگر که مورد اتفاق همگان بود و علاقه شدیدی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم) به علی (علیه السلام داشت طبعاً عده ای از یاران پیغمبر اکرم  صلی الله علیه وآله وسلم را که شیفتگان فضیلت وحقیقت بودند بر این وا می داشت که علی علیه السلام را دوست داشته به دورش گرد آیند و از او پیروی کنند، چنان که عده ای را بر حسد و کینه آن حضرت وا میداشت  گذشته از همه ی اینها نام شیعه ی علی و شیعه اهل بیت در سخنان پیغمبراکرم صلی الله علیه وآله وسلم بسیار دیده می شود
این دیدگاه نخست ، در صدد بیان این نیست که در عصر رسالت مسئله امامت مورد گفت و گوی مسلمانان بوده و گروهی که امامت علی وصی را برگزیدند شیعه نامیده شدند
بلکه این دیدگاه نخست که در حال بررسی ان هستیم ، در صدد اثبات این مطلب است که در عصر حضرت رسول عده ای علی علیه السلام را به عنوان الگو پذیرفتند و او را باب علم نبی میدانستند و از وی پیروی میکردند و از انها در احادیث نبوی بسیار یاد شده است
این گروه همانها هستند که پس از رحلت حضرت رسول ، از پیروان خاص حضرت به شمار می امدند
در انتهای بررسی نظریه اول ، چند حدیث را بیان میکنم و سپس به سراغ نظریه دوم میرویم
جلال الدین سیوطی از جابربن عبدالله انصاری و عبدالله بن عباس روایت کرده است که پیامبر اکرم ص درتفسیر آیه ی ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریّۀ . به حضرت علی ع اشاره کرد و فرمود: او و شیعیانش در روز قیامت رستگار خواهند بود
ابن اثیر از پیامبر اکرم ص روایت کرده است که خطاب به علی ع فرمود :  ستقدم علی الله انت وشیعتک راضین مرضیین ...

تو و شیعیانت روز قیامت با رضایت و خشنودی بر خداوند وارد میشوید...
شبلنجی نیز نظیر این روایت را در کتاب نورالابصار نقل کرده است
سیوطی در حدیثی دیگر از علی ع روایت کرده است که پیامبر اکرم ص به علی ع فرمود: مقصود از آیه ی ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریّۀ تو و شیعیان تو است وعده گاه من و شما حوض کوثر است، آن گاه که امت ها را برای حساب می آورند، شما شادمان و سرافراز خواهید بود
ابن حجر در کتاب صواعق از امّ سلمه روایت کرده است که گفت: پیامبر اکرم ص نزد من بود، فاطمه زهرا س و پس از اوعلی علیه السلام بر پیامبر وارد شدند، پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم) خطاب به علی (علیه السلام فرمود:یا علی انت و اصحابک فی الجنۀ و شیعتک فی الجنۀ تو و اصحاب و شیعیانت در بهشت خواهید بود
خطیب خوارزمی در کتاب المناقب از علی ابن ابیطالب علیه السلام روایت کرده که فرمود: آن گاه که پیامبرص در معراج وارد بهشت شد، درختی را دید که به زینت های مختلف آذین بندی شده بود. پیامبرص از جبرئیل پرسید: این درخت از چه کسی است؟ جبرئیل گفت: از پسر عمویت علی بن ابیطالب علیه السلام است، هرگاه خداوندبهشتیان را وارد بهشت کند،شیعیان علی را نزد این درخت می آورند و از زینت های آن بهره مند می شوند، آن گاه منادی اعلان می کند که این افراد شیعیان علی بن ابیطالب اند که در دنیا بر اذیت ها صبر کردند، و اینک
این موهبت ها به آنان عطا شده است.
و، در جای دیگر از جابر روایت کرده که گفت: ما نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم بودیم در این هنگام علی بن ابیطالب علیه السلام وارد شد، پیامبر خطاب به ما فرمود: أتاکم اخی برادرم آمد سپس روی به کعبه نمود و فرمود: سوگند به خداوند ان هذا و شیعته هم الفائزون یوم القیامۀ علی و شیعیان او در روز قیامت رستگارانند
چند حدیث دیگر نیز در کتب اهل سنّت در این باره روایت شده است که به خاطر طولانی نشدن کلام از ذکر آن خودداری شد.
دوستان توجه دارند که سعی کردیم احادیث را از منابع اهل سنت بیاوریم
برای بررسی احادیث فوق ،‌به ترتیب به ادرس های زیر مراجعه شود :

    الدر المنثور 8/538

    النهایه 4 / 106

   نور الابصار ص 159

      الدر المنثور8 / 538

    الصواعق المحرقه ص 161

  المناقب فصل 6 ح 52 .

  المناقب فصل 9 ص 111 ح 120
حالا میرویم سراغ نظریه دومی که در رابطه با منشاء پیدایش شیعه مطرح شده است:

۲.پیدایش شیعه پس از رحلت پیامبر اکرم ص


نظریه ی دوم این است که اختلاف در مورد خلافت و امامت منشأ ظهور شیعه و سنّی شد، و گروهی به عنوان شیعه از خلافت وامامت علی علیه السلام طرفداری می کردند، در مقابل گروه دیگر ابوبکر را به عنوان خلیفه ی بلافصل پیامبر برگزیدند. بنابراین، ظهور مذهب شیعه نیز به این تاریخ باز می گردد.
با بررسی داستان سقیفه میبینیم که در ذن دو دیدگاه مطرح شد
عده ای از انصار، سعد بن عبادن و گروهی از مهاجرین انصار را برگزیدند که ماجرا سر انجام به نفع گروه دوم تمام شد
از سوی دیگر بنی هاشم و عده ای از مهاجرین و انصار، به امات علی باور داشتند و این گروه شیعه نامیده شدند و‌شیعه از اینجا مطرح شد
خب این هم نظریه دوم بود که به محضرتان تقدیم شد
حالا برویم سراغ نظریه سوم که تلفیقی است از این دو نظریه


۳. تلفیق دو دیدگاه نخست


روشن است که این دو دیدگاه با یکدیگر تنافی نداشته، و هریک درجای خود صحیح است.
برخی از محققان نیز به این نکته توجه نموده و دو مطلب مزبور را به عنوان دو جنبه یا دو مرحله از یک نظریه دانسته اند. علامه سید محسن امین نخست به تبیین وجود تفکر و عقیده ی شیعی در عصر پیامبر اکرم  صلی الله علیه وآله وسلم  و نامیده شدن عده ای ازمسلمانان به نام شیعه پرداخته و آن گاه ظهور تشیع را در جریان بحث و گفت و گوی مسلمانان در مورد مسأله ی خلافت یادآورشده و چنین گفته است:

در بحث قبل دانستی که در زمان پیامبر گروهی از مسلمانان شیعه ی علی علیه السلام به شمار می آمدند، آن گاه در جریاناختلاف در مسأله ی امامت با زیر پاگذاشتن سفارشات پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم ، انصار به مهاجران گفتند: از هر یک از ماو شما رهبری برگزیده شود، و مهاجران به دلیل این که از قوم و عشیره ی پیامبرند، و امامت باید در قریش باشد، جلو افتادند وابوبکر را خلیفه پیامبر دانستند امّا گروهی از بنی هاشم و مهاجران و انصار طبق دستور رسول خدا  صلی الله علیه وآله وسلم امامت علی علیه السلام را برگزیدند، آنان همان شیعیان بودند.
هاشم معروف الحسنی نیز در این باره مینویسد :
تشیع به عنوان فرقه ای از مسلمانان قبل از درگذشت پیامبر وجود نداشت، ولی بنیاد عقیده شیعه در امامت یعنی وجود نص در باب امامت و این که پیامبر علی را به عنوان خلیفه خود تعیین کرده است ، با ظهور اسلام مطرح گردیده است
از دیگر طرفداران این نظریه، متفکر شهید ، ایت الله صدر است
ایشان بین تشیع و شیعه فرق قائل شدند و میگویند ،‌تشیع در عصر رسالت به دست رسول اکرم بنیان نهاده شده است
تشیع یعنی پیامبر برای پس از خود جانشین تعیین کرده است و ان شخص علی ابن ابیطالب است
ایشان برای این نظر خودشان شواهدی می اورند که از بیانش صرف نظر میکنیم
تا اینجا سه دیدگاه درباره پیدایش شیعه بیان شد ، ارزیابی این سه دیدگاه باشد برای جلسه بعد
ان شا الله پس از ارزیابی این سه دیدگاه ، نظریات باطلی که در این رابطه وجود دارد یعنی موارد زیر را بررسی خواهیم کرد

۴.پیدایش شیعه به دست عبد الله بن سبا
۵. پیدایش شیعه در دوران زمامداری امام علی ع
۶.پیدایش شیعه پس از واقعه کربلا
۷.پیدایش شیعه به دست ایرانیان

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اسلام وبرده داری ؟چرا؟(بخش اول)

سوال:
اسلام و برده داری؟
چرا؟ (بخش اول)

در یک جمله کوتاه باید گفت که اسلام برنامه دقیق و زمانبندى شده براى آزادى بردگان دارد که همه آنها تدریجا آزاد می‏شوند، بی آنکه این آزادى عکس العمل نامطلوبى در جامعه به وجود آورد.
ولى پیش از آنکه به توضیح این طرح دقیق اسلامى بپردازیم ذکر چند نکته را مقدمتا لازم می‏دانیم:
نکته اول

اسلام هرگز ابداع کننده بردگى نبوده است، بلکه در حالى ظهور کرد که مساله بردگى سراسر جهان را فرا گرفته و با تار و پود جوامع بشرى آمیخته بود.
نکته دوم

 بردگان در طول تاریخ سرنوشت بسیار دردناکى داشته ‏اند،
 به عنوان نمونه بردگان اسپارتها را که به اصطلاح قومى "متمدن" بودند در نظر میگیریم ، به قول نویسنده روح القوانین غلامان اسپارتى به قدرى بدبخت بودند که تنها غلام یک نفر نبودند، بلکه غلام تمام جامعه محسوب می‏شدند، و هر کس بدون ترس از قانون می‏توانست هر قدر بخواهد غلام خود یا دیگرى را آزار و شکنجه دهد، و در حقیقت زندگانى آنها از حیوانات نیز بدتر بود.
از زمانى که بردگان را از کشورهاى عقب‏ افتاده صید می‏کردند تا هنگامى که در بازارهاى فروش عرضه میشد بسیارى از آنها میمردند، و باقیمانده وسیله ‏اى بودند براى بهره ‏گیرى برده ‏فروشان طماع و اندک غذائى که به آنها میدادند براى زنده ماندن و کار کردن بود، و به هنگام پیرى و بیماریهاى صعب العلاج آنها را به حال خود رها میکردند تا به شکل دردناکى جان دهند!
 لذا نام بردگى در طول تاریخ با انبوهى از جنایات هولناک همراه است.
 اسلام به عنوان دینی که برای آزادی و سعادت همه بشریت آمده بود همواره از سرنوشت دردناک بردگان در گذشته به عنوان یک معضل بزرگ اجتماعی رنج می برده است.
به همین دلیل هرگز در برابر این مسأله مهم سکوت نکرده است و راه حلی بسیار حکیمانه و دقیق برای ریشه کن کردن این معضل ارائه نموده است.
نکته سوم

طرح اسلام براى آزادى بردگان
آنچه غالبا مورد توجه قرار نمی‏گیرد این است که اگر نظام غلطى در بافت جامعه ‏اى وارد شود ریشه‏ کن کردن آن احتیاج به زمان دارد، و هر حرکت حساب نشده نتیجه معکوسى خواهد داشت، درست همانند انسانى که به یک بیمارى خطرناک مبتلا شده و بیماریش کاملا پیشرفت نموده است، و یا شخص معتادى که ده ها سال به اعتیاد زشت خود خو گرفته، در اینگونه موارد حتما باید از برنامه ‏هاى زمان بندى شده استفاده کرد.
صریحتر بگوئیم :
اگر اسلام طبق یک فرمان عمومى دستور میداد همه بردگان موجود در آن را آزاد کنند ، چه بسا بیشتر آنها تلف می‏شدند، زیرا گاه نیمى از جامعه را بردگان تشکیل می‏دادند، آنها نه کسب و کار مستقلى داشتند، و نه خانه و لانه و وسیله‏اى براى ادامه زندگى.
اگر در یک روز و یک ساعت معین همه آزاد میشدند یک جمعیت عظیم بیکار ظاهر میگشت که هم زندگى خودش با خطر مواجه بود و هم ممکن بود نظم جامعه را مختل کند، و به هنگامى که محرومیت به او فشار می ‏آورد به همه جا حمله ‏ور شود و درگیرى و خونریزى به راه افتد.
 
اینجا است که باید تدریجا آزاد شوند، و جذب جامعه گردند ، نه جان خودشان به خطر بیفتد ، و نه امنیت جامعه را به خطر اندازند، و اسلام درست این برنامه حساب شده را تعقیب کرد.

اسلام وبرده داری؟چرا؟ (بخش دوم)

سوال:
اسلام و برده داری؟
چرا؟ (بخش دوم)

این برنامه مواد زیادى دارد که رئوس مسائل آن به طور فشرده و فهرست ‏وار مطرح میشود:
ماده اول)
 بستن سرچشمه ‏هاى بردگى

بردگى در طول تاریخ اسباب فراوانى داشته ، نه تنها اسیران جنگى و بدهکارانى که قدرت بر پرداخت بدهى خود نداشتند به صورت برده درمی ‏آمدند که زور و غلبه نیز مجوز برده گرفتن و برده ‏دارى بود اما اسلام جلو تمام این مسائل را گرفت،
تنها در یک مورد اجازه برده ‏گیرى داد و آن در مورد اسیران جنگى بود.
این مسلم است که در میدان جنگ و بعد از غلبه بر دشمن یا باید تمام افراد باقی مانده از دشمن را کشت و یا بجاى کشتن آنها را اسیر کرد چرا که اگر دشمن رها شود باز ممکن است نیروهاى خود را تجدید سازمان کرده و حمله مجددى را آغاز نماید.
 اسلام راه حل دوم را بر گزیده است اما فرموده است که بعد از اسارت صحنه دگرگون می‏شود، و اسیر با تمام جنایاتى که مرتکب شده است به صورت یک امانت الهى در دست مسلمین در مى‏آید که باید حقوق بسیارى را در باره او رعایت کرد.
اما حکم اسیر بعد از خاتمه جنگ یکى از سه چیز است :
 آزاد کردن بی قید و شرط ،
 آزاد کردن مشروط به پرداخت فدیه ( غرامت )
و برده ساختن او ،
و البته انتخاب یکى از این سه امر منوط به نظر امام و پیشواى مسلمین است و او هم با در نظر گرفتن شرائط اسیران و مصالح اسلام و مسلمین از نظر داخل و خارج آنچه را شایسته ‏تر باشد برمیگزیند و دستور اجرا میدهد .
 
اما در شرایطی که نظر امام و پیشواى مسلمین بر این قرار می گرفت که اسیران آزاد نشوند از آنجا در آن روز امکانات و زندانهائى نبود که بتوان اسیران جنگى را تا روشن شدن وضعشان در زندان نگه داشت ، راهى جز تقسیم کردن آنها در میان خانواده ‏ها و نگهدارى به صورت برده نداشت.
بدیهى است هنگامى که چنین شرائطى تغییر یابد هیچ دلیلى ندارد که امام مسلمین حکم بردگى را در باره اسیران بپذیرد می‏تواند آنها را از طریق پرداخت غرامت آزاد سازد ،
 زیرا اسلام پیشواى مسلمین را در این امر مخیر ساخته تا با در نظر گرفتن مصالح اقدام کند ، و به این ترتیب تقریبا سرچشمه ‏هاى بردگى جدید در اسلام بسته شده است.
ماده دوم)
 گشودن دریچه آزادى
 
اسلام برنامه وسیعى براى آزاد شدن بردگان تنظیم کرده است که اگر مسلمانان آن را عمل می‏کردند در مدتى نه چندان زیاد همه بردگان تدریجا آزاد و جذب جامعه اسلامى میشوند.
چند مورد از احکام موید این مطلب:

1- هر گاه مالک از کنیز خود صاحب فرزندى شود فروختن آن کنیز جائز نیست و باید بعد از سهم ارث فرزندش آزاد شود .
 این امر وسیله آزادى بسیارى از بردگان می‏شد ، زیرا بسیارى از کنیزان به منزله همسر صاحب خود بودند و از آنها فرزند داشتند .
 
2 - کفاره بسیارى از تخلفات در اسلام آزاد کردن بردگان قرار داده شده
 ( کفاره قتل خطا - کفاره ترک عمدى روزه - و کفاره قسم را به عنوان نمونه در اینجا می‏توان نام برد ).
 
3 - آزادی برده بواسطه پاره ‏اى از مجازات هاى سخت که صاحب برده ‏نسبت به او انجام می داد.

4 - کسى که برده مشترکى را نسبت به سهم خود آزاد کند موظف است بقیه را نیز بخرد و آزاد کند .
 
5 - هر گاه بخشى از برده ‏اى را که مالک تمام آن است آزاد کند این آزادى سرایت کرده و خود بخود همه آزاد خواهد شد!
 
6 - هر گاه کسى پدر یا مادر و یا اجداد و یا فرزندان یا عمو یا عمه یا دائى یا خاله ، یا برادر یا خواهر و یا برادرزاده و یا خواهرزاده خود را مالک شود فورا آزاد می‏شوند.
ماده سوم)
 احیاى شخصیت بردگان

در دورانی که بردگان مسیر خود را طبق برنامه حساب شده اسلام به سوى آزادى می‏پیمایند اسلام براى احیاى حقوق آنها اقدامات وسیعى کرده است ، و شخصیت انسانى آنان را احیاء نموده ، تا آنجا که از نظر شخصیت انسانى هیچ تفاوتى میان بردگان و افراد آزاد نمیگذارد و معیار ارزش را همان تقوا قرار می‏دهد ، لذا به بردگان اجازه میدهد همه گونه پستهاى مهم اجتماعى را عهده ‏دار شوند ، تا آنجا که بردگان میتوانند مقام مهم قضاوت را عهده ‏دار شوند.
در عصر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز مقامات برجسته ‏اى از فرماندهى لشکر گرفته تا پستهاى حساس دیگر به بردگان یا بردگان آزاد شده سپرده شد.
بسیارى از یاران بزرگ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بردگان بودند و یا بردگان آزاد شده ، و در حقیقت بسیارى از آنها به صورت معاون براى بزرگان اسلام انجام وظیفه میکردند.
سلمان و بلال و عمار یاسر و قنبر را در این گروه می‏توان نام برد ،
 بعد از غزوه بنى المصطلق پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با یکى از کنیزان آزاد شده این قبیله ازدواج کرد و همین امر بهانه ‏ى آزادى تمام اسراى قبیله شد.
ماده چهارم)
رفتار انسانى با بردگان

در اسلام دستورات زیادى در باره رفق و مدارا با بردگان وارد شده تا آنجا که آنها را در زندگى صاحبان خود شریک و سهیم کرده است .
 
پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرمود :
کسى که برادرش زیر دست او است، باید از آنچه میخورد به او بخوراند و از آنچه میپوشد به او بپوشاند ، و زیادتر از توانائى به او تکلیف نکند.
ماده پنجم)
 بدترین کار انسان‏فروشى است !

اصولا در اسلام خرید و فروش بردگان یکى از منفورترین معاملات است تا آنجا که در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده است:
 بدترین مردم کسى است که انسانها را بفروشد.
(الکافی ج : 5 ص : 114)

همین تعبیر کافى است که نظر نهائى اسلام را در مورد بردگان روشن سازد و نشان دهد جهت‏گیرى برنامه‏ هاى اسلامى به کدام سو است.
همانگونه که در بالا آوردیم اسلام تنها در یک مورد اجازه برده ‏گیرى میدهد و آن در مورد اسیران جنگى است ،
آن هم هرگز جنبه الزامى ندارد در حالى که در عصر ظهور اسلام ، و قرنها بعد از آن برده‏ گیرى از طریق زور و حمله به کشورهاى سیاه‏پوستان و دستگیر کردن انسانهاى آزاد ، و تبدیل آنها به بردگان ، بسیار زیاد بود ، و گاهى در مقیاس هاى وحشتناک روى آن معامله می‏شد ، بطورى که در اواخر قرن 18 میلادى دولت انگلستان هر سال دویست هزار برده را معامله میکرد، و هر سال یکصد هزار نفر را از آفریقا گرفته و به صورت بردگان به آمریکا می‏بردند .
نتیجه:

کسانى که به برنامه اسلام در مورد بردگان خرده‏ گیرى میکنند از دور سخنى شنیده ‏اند ، و از اصول این برنامه و جهت‏گیرى آن که همان آزادى تدریجى و بدون ضایعات بردگان است اطلاع دقیقى ندارند ، و یا تحت تاثیر افراد مغرضى قرار گرفته‏ اند که به گمان خود این را نقطه ضعف مهمى براى اسلام شمرده و روى آن تبلیغات دامنه ‏دارى به راه انداخته‏ اند .

قران می فرماید نگویید راعنا بگویید انظرنا

سلام
در قرآن کریم آمده است نگویید راعنا بگویید انظرنا.منظور چیست؟

سلام و رحمت الله

ابن عباس مفسر معروف نقل مى كند:
مسلمانان صدر اسلام هنگامى كه پيامبر ‏(صلى الله عليه ‏وآله) مشغول سخن گفتن بود و بيان آيات و احكام الهى مى كرد گاهى از او مى خواستند كمى با تأنّى سخن بگويد تا بتوانند مطالب را خوب درك كنند، و سؤالات و خواسته هاى خود را نيز مطرح نمايند،
براى اين درخواست جمله «راعنا» كه از ماده «الرعى» به معنى مهلت دادن است، به كار مى بردند.
 ولى يهود همين كلمه «راعنا» را از ماده «الرُّعونة» كه به معنى كودنى و حماقت است استعمال مى كردند ‏(در صورت اول مفهومش اين است «به ما مهلت بده» ولى در صورت دوم اين است كه «ما را تحميق ‏كن»!).
يعنى براى يهود دستاويزى پيدا شده بود كه با استفاده از همان جمله اى كه مسلمانان مى گفتند، پيامبر يا مسلمانان را استهزاء كنند.
نخستين آيه فوق نازل شد و براى جلوگيرى از اين سوء استفاده، به مؤمنان دستور داد به جاى جمله «راعنا»، جمله «انظرنا» را به كار برند كه همان مفهوم را مى رساند، و دستاويزى براى دشمن لجوج نيست.
 بعضى ديگر از مفسران گفته اند:
جمله «راعنا» در لغت يهود يك نوع دشنام بود و مفهومش اين بود «بشنو كه هرگز نشنوى» اين جمله را تكرار مى كردند و مى  خنديدند!
بعضى از مفسران نيز نقل كرده اند:
يهود به جاى «راعنا»، «راعينا» مى گفتند كه معنيش «چوپان ما» است، و پيامبر ‏اسلام(صلى الله عليه ‏وآله) را مخاطب قرار مى دادند و از اين راه استهزاء مى كردند اين شأن نزول ها با هم تضادى ندارد و ممكن است همه صحيح باشد.

برخی علما با انقلاب امام به شدت مخالف بودن
وازجمله دلایلشان این بودکه اگه انقلاب کنیم نمیتونیم اسلام روپیاده کنیم درنتیجه مردم ازدین زده میشن
الان هم میگن دیدیدماگفتیم انقلاب نکنید.



در پاسخ به سوال سوم جناب ۱۱۰ باید عرض شود که ،‌در زمان جکومت شاه ، تفکری وجود داشت با این عنوان که غیر از معصوم کسی نمیتواند حکپمت اسلامی تشکیل دهد
اگر کسی جز معصوم حکومتی تشکیل دهد، چون عصمت ندارد ، حکومتش اسلامی نخواهد بود و این امر نه تنها موجب پیشرفت اسلام نمیشود بلکه موجب زدگی مردم خواهد شد
امام خمینی و بسیاری دیگر از اقایان با این نظر مخالف بودند و میفرمودند زمانی که دسترسی به اب نیست، تیمم جایز است
امام با تدریس و تبیین مبانی ولایت فقیه اثبات فرمودند در زمان غیبت ولی فقیه جامع الشرایط وظیفه تشکیل حکومت اسلامی را دارد
حال اگر لغزش هایی در این حکومت اسلامی ولی فقیه به علت نداشتن عصمت ولی فقیه رخ داد، ان ها را خداوند پوشش و اصلاح میکند
تشکیل حکومت اسلامی از اهم امور اسلامی است، تا حکومت اسلامی نباشد اسلام پیاده نخواهد شد.
حال ایا باید دست روی دست بگذاریو و قرن ها صبر کنیم تا ظالم ها هر بلایی خواستند سر ما در اورند ؟ و خودشان اسلام را نابود کنند؟
یا انکه تلاش کنیم به قدر توان و ظرفیت در تشکیل  و مدیریت حکومت اسلامی حرکت کنیم؟
یقینا زیر بار ظلم رفتن و دست به اقدام عملی نزدن مخالف عقل و شرع است.

هیچ انسان ازاده ای نمیپذیرد که انسان زیر بار ظلم و‌جور رضاخانی و امریکایی و انگلیسی برود.
حجاب از سر زنانش بردارند
ارزش او را به اندازه یک سگ تنزل دهند
و...
اما او بگوید اگر من انقلاب کنم مردم از دین بر خواهند گشت
ان علمای مخالف انقلاب هم چنین نظری عمدتا نداشتند بلکه نگران بودند انقلاب با شکست مواجه شود و جان و مال مردم و‌همین میزان شیعه به خطر جدی بیفتند که دیدیم تحلیل ان ها اشتباه بود
انقلاب با همه مشکلاتی که دارد، پویاست و در حال پیشرفت
به نظرم این میزان توضیح کافی باشد

یاقبل ازپیامبرخاتم روزه سه ماه بود که بخاطر پیامبر دوماهش بخشیده شد??????



بنا به نص قرآن كريم، روزه علاوه بر مسلمانان بر امت‏هاي پيش از آنها نيز واجب بوده است، البته بنا به نظر علماي تفسير، علي رغم وجوب روزه بر تمام اقوام پيش از اسلام، روزه ايشان شبيه روزه مسلمانان نيست
مثلاً مدت زمان روزه‏داري در اسلام از سپيده فجر تا غروب خورشيد است كه ممكن است در اديان ديگر متفاوت باشد و چه بسا روزه در اديان ديگر، از جمله يهود به صورت ديگري مطرح باشد؛ مثلاً روزه سكوت كه به واسطه نذر، سوگند و... واجب مي‏شد. حال آن كه در اسلام اين نوع روزه جايز نيست.
از امام سجاد(ع) نقل شده است: صوم السكوت حرام

در بخشهاي مختلف كتاب عهد قديم ـ كتاب مقدس يهوديان ـ از روزه داشتن قوم يهود و حتي غير يهود سخن به ميان آمده و نشان دهنده آن است كه اين قوم به عناوين مختلف روزه مي‏گرفته‏اند؛ مانند روزه داشتن داود، عزرا، الياس، دانيال و...
روزه‏اي كه امروز، بين يهوديان معمول است دو نوع مي‏باشد:


روزه واجب ساليانه كه يكي روزه كيپور در روز قربان است به عنوان كفّاره گناه گرفته مي‏شود و از ساعت 5 بعدازظهر روز دهم «ايلول» تا ساعت 7 بعدازظهر روز بعد ادامه داردو مدت آن 26 ساعت است. دوم، روز محرّم، روز شهادت زكرياي نبي(ع) و خراب شدن بيت‏المقدس است كه از ساعت 9 بعدازظهر تا عصر دهم ماه «آب» انجام مي‏گيرد.

نصارا یا همان مسیحیان خودمان ، نيز ماه رمضان را روزه مي‏گرفتند و چون با فصل گرماي شديد مواجه شدند، آن را به ماههاي شمسي انتقال دادند تا زمان روزه همواره ثابت باشد و با تابستان مواجه نشود.

ده روز به آن اضافه كردند، و آن گاه سلطاني براي حل مشكلي هفت روز روزه نذر كرد؛ نصارا آن هفت روز را به آن اضافه نمودند و پادشاه ديگري نيز سه روز به آن اضافه نمود، كه مجموع روزه اهل نصارا پنجاه روز شد. !!!!
در بین حضرات مسیحی روزه های مختلفی مرسوم بوده ‌‌مثلا روزه روز جمعه و يا روزه چهل روز قبل از عيد پاك و يا روزه چهل روز قبل از هفته مقدس.
اختلاف‏هاي زيادي در مورد روزه ميان شاخه‏هاي مختلف مسيحيت ديده مي‏شود؛ از جمله در كليساي يوناني هرهفته روزهاي شنبه و چهارشنبه و چهل روز قبل از ميلاد مسيح و چهل روز از عيد فصح، از عيد تثليث تا تولد سن پير، از اوّل تا 16 ماه اوت روزه مي‏گيرند. در كليساي كاتوليك در ايّام چلّه كارم (به استثناي روزهاي يكشنبه) و در كترتان، و ويژيلها، و شبهاي بعضي از اعياد روزه گرفته مي‏شود. پروتستانها (به استثناي آنگليكانها) تمام دستورات روزه را لغو كرده‏اند. فريسيها دو روز در هفته را روزه مي‏گرفته‏اند.
 
خوب است به برخی دیگر از ادیان غیر الهی هم اشاره ای کنم
روزه در آيين هندو و جاين (Jain): زاهدان اين دو آيين براي ايجاد آمادگي روحي خويش در برخي جشن‏ها و اعياد روزه مي‏گيرند. حتي پارسايان پيرو آئين جاين، بهترين مرگ را، مرگ در اثر پرهيز كامل از غذا و آب مي‏دانند و بسياري از آنها داوطلبانه روزه را در پيش مي‏گيرند تا به اين طريق به زندگي خود پايان بخشند. این هم یک جور روزه داری است!!
روزه در آيين بودا: بسياري از راهبان اين آيين، تنها به يك وعده غذا در روز اكتفا مي‏كنند و اول ماه و نيمه ماه را روزه (كامل) مي‏گيرند. امروزه مردم عامي آيين بودا هرماه چهار بار روزه مي‏گيرند و به گناهان خود اقرار مي‏كنند.
مردم تبت مراسمي به نام روزه مدام دارند كه چهار روز طول مي‏كشد. آنها دو روز اول را با دعا، اقرار به گناهان و تلاوت متون مقدس به سر مي‏آورند و روز سوم هيچ چيز نمي‏خورند و حتي آب دهان خود را هم فرو نمي‏برند و اين روزه را با دعا و اقرار به گناهان تا طلوع آفتاب در روز چهارم ادامه مي‏دهند. حالا بنده نمیدونم چطور اب دهن هم فرو نمیبرند!!
قبايل بومي امريكا معتقد بودند روزه گرفتن در كسب هدايت و راهنمايي از روح عظيم مؤثر است و از جمله مراسم عزاداري آنها پرهيز از غذا بوده است.
مردم كهن مكزيك امساك از غذا را به عنوا كفاره گناهان به جا مي‏آوردند و مدت آن از يك روز تا چند سال متفاوت بوده است و پارسايان آنها در هنگام بروز مصيبتي عام، چندين ماه امساك مي‏كردند.
بر خلاف آنچه بعضي افراد بي‏اطلاع تصوّر مي‏كنند، آسان‏ترين روزه‏ها روزه‏اي است كه در دين اسلام به آن سفارش شده است كه مدّت آن در ايام تابستان شانزده ساعت و در ايام زمستان دوازده ساعت مي‏باشد، در صورتي كه روزه‏هاي واجب يهوديان از 22 تا 26 ساعت طول مي‏كشد و در روزه مسيحيان نيز مقررات سختي حكمفرماست كه بيشتر پيروان آنها از زير آن شانه خالي مي‏كنند.
 

زمان روزه در اسلام بسيار منظم و مطابق با آغاز و پايان روز است، در صورتي كه در اديان ديگر اين ترتيب جاري نيست؛ مثلاً زمان روزه يهوديان و مسيحيان نامنظم بوده و نياز به دقت فراوان دارد.

والسلام

جناب ۱۱۰

پاسخ سوالات شما را به اجمال عرض میکنم

منبع امار  ۸۲۵ قطع نخاع چیست؟ کلام بی منبع و سند به منزله دروغ است
در ضمن اگر هم تلفات و کشتگان بسیار بودند ، قاتلین و مسببان ان همان سرویس های جاسوسی و فتنه گرانی بودند که مردم ساده دل را به خیابان کشاندند نه اصل انقلاب


انچه ر وسط پرچم ایران نوشته شده است به زبان رسمی ما است و نشان دهنده اصل و هویت اصیل ما که اسلام ناب محمدی است می باشد.
ما افتخار میکنیم که ایه و کلام قران در وسط پرچممان نگاشته شده است و این یک افتخار است نه خفت.




حق ایران را اگر به کشوری مثل لبنان میدهند ،‌صرف خرج و مخارج حزب الله میشود که خط مقدم اسلام در برابر کفر است، ان پول صرف مدلینگ و فشیون ها نخواهد شد که شبهه انداز نگرانش است.
ان پول ها صرف مستضعفین و مبارزین و مجاهدین اسلام میگردد.


نام خلیج فترس در تمام منابع اصیل درج شده و کلمه خلیج عربی یک جعل مضحک است که ریشه اس ندارد




اینکه پرچم کشوری در کشور دیگر اتش زده شود دال بردشمن تمام مردم ان کشور با کشور دیگر نیست
عراق اقشار گوناگون دارد، از بعثی ها گرفته تا سلفیون
در مقابل میلیپن ها شیعه خالص دارد.





پول های اختلاس هرچقدر که زیاد است ، توسط دستگاه قضایی همین کشور کشف و اطلاع رسانی شده است، اگر اساس دستگاه قضا فاسد بود ، اصلا چنین چیزهایی اطلاع رسانی نمیشد که شبهه انداز حساب کند به هر ایرانی از پول اختلاس چقدر میرسد


اینکه اسید پاشی ها ربطی به بی حجابی ها داشته یک دروغ است و هیچ سندی برای اثباتش نیست بلکه شواهد بر خلاف ان است



خون شهیدان به هر چهو هرکه خلاف اسلام باشد حساس است نه تنها به حجاب




دفاع دختر از خودش در اسلام اعدام نیست و این کذب محض است



اگر دختر ایرانی با لامپ خود ارضایی کرد ،‌از نظر شما کمپود ابزار خود ارضایی تحلیل می شود و این را خلاف حقوق بشر میدانید

اما کثافت کاری های جنسی جهان غرب ، از لواط گرفته تا فاحشه خانه ها و سکس های گروهی و غیره همگی موافق حقوق بشر است
حیوانیت انچیزی است که غرب برای ایران میخواهد
اگر یک دختر چنین خطایی کرد دال بر این نیست که دختران ایران زمین اینگونه اند

مطلب دوم را خواندم ،‌سر و‌تهی ندیدم که قابل پاسخگویی باشد
اما بحث صیغه و‌استان قدس
این یک شبهه قدیمی است که بارها و‌بارها تکذیب شده است
این یک دروغ شاخدار است و بنده شخصا ان را پیگیری کرد و پاسخش را دادمم
الان تکذیبیه اش را دوباره میفرستم تا در گروه ثبت شود
پاسخ شایعه

1. این شایعه در سال 89 از طریق ایمیل و برخی وبلاگها منتشر شد و متاسفانه در بازه های زمانی مختلف تکرار می شود .

http://goo.gl/DPSJ1A

2. ایرادات فاحش در محتوا ، نگارش و املای متن نشان از غیر رسمی بودن آن دارد .

3. برای آرامش در زیارت ، به طهارت روح و توجه به امام (ع) توصیه شده نه مشغولیت دنیوی !

www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=86262

4. در سایت آستان قدس این بخش وجود ندارد و چنین تبلیغاتی از خارج از مجموعه است !

http://goo.gl/J1JSzC

5. از نظر اسلام پس از ازدواج موقت هم باید زن عده نگه دارد و این مطلب کذب است .

http://www.hawzah.net/fa/Question/View/64180/

6. سن ، شرایط و مدت فعالیت و ... در متن ، همگی از دلایل رد این مطلبند ، خصوصا نبودن چنین دفتری در آدرس داده شده و آن تلفن!

7. رذالت نویسنده در آنجا نمود دارد که مدعی واریز درصدی به ضریح مطهر امام (ع) از این برنامه است !

8. مرجع رسمی احراز بکارت و سلامت روانی افراد پزشکی قانونی است نه اداره بهداشت !

http://goo.gl/RtEFfB

9. وهابیون با انواع تهمتها تشیع را هدف گرفته اند و این مورد نیز تلاش ناکام دیگری از آنان است .

http://www.qomefarda.ir/news/1349

* در شبکه های اجتماعی از انتشار بدون تحقیق مطالب جدا خودداری کنیم تا نادانسته به خدمت دشمنان خود و خدایمان در نیاییم.

 

حق جو و حق طلب باشیم

لینک مطلب جهت انتشار: http://shayeaat.ir/post/305
در رابطه با فرمایشات ایت الله مصباح توجه به دو نکته مهم است
یکی فرق بین مشروعیت با مقبولیت است
دیگری، جایگته انتخاب مردم در حکومت اسلامی
حاکم اسلامی در رتبه اول پیامبر است ، پس از ایشان اوصیای ایشان اند که دوازده امام اند و در عصر غیبت ولی فقیه است
مشروعیت این حاکم اسلامی را خداوند میدهد نه مردم
اگر تمام مردم از امام علی رویگردان شوند سر سوزنی در امامت او خلل ایجاد نمیشود ، پس مشروعیت امام علی به دست مردم نیست
اما دیدیم تا بیست و سه سال امام علی حکومتی تشکیل نداد ،‌چرا ؟ چون حضور و مقبولیت در بین مردم نبود
وقتی مردم هجوم اورند و از او خواستند ،‌ان وقت شرایط برای حکومت فراهم شد
انتخاب مردم مقبولیت است اما مشروعیت ، خیر
ولی فقیه در عصر حاضر هم به تبع این مساله همین حکم را دارذ
امام خمینی با حمایت و ایثار مردم انقلاب کرد ، اما اگر مردم با وی همراه نمیشدند ،‌در پاکی و مقامات انسانی و ولایی ایشان خللی ایجاد میشد؟
جناب ایت الله مصباح از ان فرمایش در صدد بیان همین مطلب بودند
ولی فقیه اگر ولایت فقیه حقیقی و الهی باشد، اختیار دار مملکت اسلامی است چون عبد الله و تابع خداست و سراغ دنیا و هوای نفس نمیرود
این انسان الهی جامعه را به سمت سعادت میبرد
اگر کسی که اسم ولی فقیه بر او نهاده شده، از دین برگردد و در صدد هوای نفس برود ‌ دیگر ولی فقیه نیست
او طاغوت است
پس سخنان جناب ایت الله مصباح بر روی ولی فقیه حقیقی پیاده میشود که اکنون مصداقش حضرت امام خامنه ای است

سخنان ایت الله مصباح دررابطه باولایت فقیه حقیقی

پس سخنان جناب ایت الله مصباح بر روی ولی فقیه حقیقی پیاده میشود که اکنون مصداقش حضرت امام خامنه ای است
در گذشته مصداقش امام خمینی بود
ورنه هر ابا و عمامه داری که اسم ولی فقیه را یدک بکشد که ولی فقیه نیست
در رابطه با شعری که ارسال کردید باید عرض کنم صرف نظراز معنا و مضمون ، این شعر از جنبه ادبی بسیار ضعیف است.
شاعرش مشخص نیست از مدام شهر انگلستان یا امریکا ان را سروده است

انکه گفته با عرب کار نداریم یا با فلسطین کار نداریم خلاف فطرت انسانی است زیرا که :

بنی ادم اعضای یکدیگرند
که در افرینش ز یک گوهرند

انکه گفته ما گردش سال از خط خورشید گرفتیم ،‌با تاریکی شب کار نداریم نشان دهنده بی سوادی شاعر است.
در اسلام هم خورشید و هم ماه مهم است، برای مثال زمان روزه ، زمان نماز ها بر اساس خورشید است و هکذا
و نجومی که دانشمندان اسلامی بدان دست یافتند پایه و اساس تمام منجمین حال حاضر است
ان زمان که داشنمندان اسلامی به کرویت زمین ، جاذبه زمین ‌، حرکت سیارات، حرکت زمین و ... اذعان داشتند جهان در جاهلیت فرو رفته بود
انکه شاعر میگوید با روی منحوس عرب کار نداریم نشان دهنده افکار نژاد پرستانه اوست که قابل دفاع نیست
انکه گفته با جنگ فلسطین کار نداریم دال بر بی غیرتی شاعر است که نسبت به مظلوم بی تفاوت است
انکه ادم ع را بی اصل و‌نسب معرفی کرده نشانه بی سوادی او از تاریخ ادیان و تاریخ اسطوره های بشری است
سخن از ادم و‌حوا جزو کهنترین اسطوره ها و داستان های ادیان الهی و غیر الهی است. اگر سخن از ادم و حوا بی سند و اصل و نسب است سخن از چه کسی با سند و اصل پ نسب خواهد بود؟؟
انکه گفته است با مجلس بی علم و ادب و شعر کار نداریم ،خوش گفته است،‌ما هم به این شاعر توصیه میکنیم کمی در باب اوزان و عروض و شعر مطالعه کنند
انکه گفته با هیچ بجز مهر و وطن کار نداریم
ایین مهر و میترا پرستی را از یک سو و حس ناسیونالیستی افراطی را از سوی دیگر و بی تفاوتی نسبت به هم نوع و نژاد پرستی را القا میکند
شعر دوم که میگوید چرا شش ماه عزا بپوشیم و بگوییم و بخندیم و سخن از اعیاد ایران باستان به میان می اورد نشان دهنده بی سوادی شاعر از ادیان ایران باستان است
فکر کنم پیشتر درباره مراسمات و اعیاد و عزاداری ها در ایررن باستان عرایضی تقدیم کردم
لزومی به تکرار ان نیست

فقط جمله اخر اینکه ، اگرشاعر بر اساس بیت اخر مدعی است رسم و رسومات و اعیاد و عزاهای ایران باستان حق است و اسلام خرافه ، دیگر سخنی با وی نمیتوان گفت
زیرا که جواب ابلهان خاموشی است. والسلام علیکم

شبهه درمورد ذاعش

سلام علیکم
دوستان لطفا به این شبهه هم پاسخ بدهید
داعش دو نوجوان سوریه ای را به جرم روزه خواری به قتل رساند !!
احتمالا بعد از گفتن جمله بالا فورا به شما خواهند گفت داعش ، اسلام نیست.
و در دین اجباری نیست !!
حال توجه شما رو به دو حدیث از امام باقر و امام صادق جلب میکنم :
سُئِلَ أَبُو جَعْفَرٍ (علیه السلام) عَنْ رَجُلٍ شَهِدَ عَلَیْهِ شُهُودٌ أَنَّهُ أَفْطَرَ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ‏ قَالَ یُسْأَلُ هَلْ عَلَیْکَ فِی إِفْطَارِکَ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ إِثْمٌ فَإِنْ قَالَ لَا فَإِنَّ عَلَى الْإِمَامِ أَنْ یَقْتُلَهُ‏ وَ إِنْ قَالَ نَعَمْ فَعَلَى الْإِمَامِ أَنْ یَنْهَکَهُ ضَرْبا. از امام باقر (علیه السّلام) در باره مردى سؤال کردند که شهودى‏ علیه او شهادت بدهند که او سه روز در ماه رمضان روزه‏اش را شکسته است. امام علیه السّلام فرمود: از او پرسیده مى‏شود که: آیا در افطارت در ماه رمضان گناهى بر تو تعلّق مى‏گیرد؟ پس اگر بگوید: نه. بر عهده امام است که او را بکشد، و اگر بگوید: آرى، پس امام می ‏باید او را بشدّت مضروب سازد. (ترجمه من لا یحضره الفقیه، ج‏۲، ص: ۴۴۹) و (الکافی، ج۴، ص۱۰۳)

عِیسَى عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ وُجِدَ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ وَ قَدْ أَفْطَرَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ وَ قَدْ رُفِعَ إِلَى الْإِمَامِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ قَالَ یُقْتَلُ فِی الثَّالِثَةِ . از امام باقر (علیه السلام) سؤال شد از مردی که در ماه رمضان سه بار پیاپی روزه خواری کرده است و سه بار نزد امام (حاکم شرع) برده شده است. امام فرمود: در دفعۀ سوم، کشته می شود. (الکافی، ج۴، ص۱۰۳)

در کتاب فقهی العروۀ الوثقی (مرحوم سید یزدی) که همۀ مراجع معظم تقلید در رساله های علمیه خود، کتاب ایشان را ملاک قرار می دهند، در ج۲، ص ۱۶۷ چنین آمده:
اگر کسی در ماه مبارک رمضان بدون عذر شرعی و از روی عمد در ملاء عام روزه خواری کند، در صورتی که نزد حاکم شرع ثابت شود، در مرتبه اول و دوم او را مجازات می کند. اگر باز هم به بی حرمتی نسبت به ماه رمضان ادامه دهد، در مرتبه سوم یا در مرتبه چهارم با اختلافی که در بین فقها وجود دارد اعدام می شود
---------
لینک خبر اعدام دو نوجوان بخاطر روزه خواری.
http://www.tabnak.ir/fa/news/511504/%D8%AF%D8%A7%D8%B9%D8%B4-%D8%B1%D9%88%D8%B2%D9%87-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%D8%B5%D9%84%DB%8C%D8%A8-%DA%A9%D8%B4%DB%8C%D8%AF
-------
باشد که رستگار شوید....

ایا حضرت حوا از دنده چپ حضرت ادم افریده شد؟

جناب سید حسین سلام علیکم
میشه درمورد این متن توضیحی بفرمایید.ایا از روی غرض این متن نوشته شده؟
ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ
ﻣﺮﺍ ﺁﻓﺮﯾﺪﻧﺪ
ﺍﺯ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﺩﻧﺪﻩ ﭼﭗ  ﻣﺮﺩﯼ
ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺁﺩﻡ !!!

ﺣﻮﺍﯾﻢ ﻧﺎﻣﯿﺪﻧﺪ …

ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ
ﻣﯿﻮﻩ ﺳﯿﺐ ﺭﺍ ﻣﻦ ﺧﻮﺭﺩﻡ
ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﮔﻨﺪﻡ ﺭﺍ،
ﻧﺴﻞ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﺯﺍﺩﻩ من است...
ﻣﻦ …!!!!
ﺣﻮﺍ !!!!
ﻓﺮﯾﺐ ﺧﻮﺭﺩﮤ ﺷﯿﻄﺎﻥ،
ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻧﺴﻞ ﺁﺗﺶ؛
ﮐﻪ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﻭ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﻣﺮﺍﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻓﺮﯾﺒﻢ ﺩﺍﺩ!

ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻪ ﮐﻪ ﻓﺮﯾﺒﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ …

ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ،
ﺯﻟﯿﺨﺎﯼ ﻋﺰﯾﺰ ﻣﺼﺮ
و ﺩﻟﺒﺎﺧﺘﻪ ﯾﻮﺳﻒ
ﺯﻥ ﻟﻮﻁ
ﺯﻥ ﺍﺑﻮﻟﻬﺐ
 ﺯﻥ ﻧﻮﺡ
و ﻣﻠﮑﻪ ﺳﺒﺎ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ...

ﮔﺎﻩ ﺑﻬﺸﺖ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯾﻢ ﻧﻬﺎﺩﻧﺪ
و ﮔﺎﻩ ﻧﺎﻗﺺ ﺍﻟﻌﻘﻞ
 ﻭ ﻧﯿﻤﯽﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﺧﻄﺎﺑﻢ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ...

ﮔﺎﻩ ﺳﻨﮕﺒﺎﺭﺍﻧﻢ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ
وﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﻧﺎﻣﻢ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﯾﺎﺩ ﮐﺮﺩﻩ
ﻭ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﻨﺪﯾﺲ ﻣﻘﺪﺳﻢ
ﺍﺷﮏ ﺭﯾﺨﺘﻨﺪ !

ﮔﺎﻩ ﺯﻧﺪﺍﻧﯿﻢ ﮐﺮﺩﻧﺪ
و ﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺣﻀﻮﺭﻡ ﺟﻨﮕﯿﺪﻧﺪ
و ﮔﺎﻩ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻏﺮﻭﺭﻡ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ
و ﮔﺎﻩ ﺑﺎﺯﯾﭽﻪ ﺧﻮﺍﻫﺸﻬﺎﯾﻢ ﮐﺮﺩﻧﺪ ...

ﻣـــــــــــــــــــــﻦ …
ﻣﺎﺩﺭ ﻧﺴﻞ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﻡ

ﻣــــــــــــــﻦ ..
ﺣﻮﺍﯾﻢ، ﺯﻟﯿﺨﺎﯾﻢ، ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﻡ، مریمم!

و تو ای مرد!
ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ …
ﮐﻪ ﻣﻦ
ﻧﻪ ﺍﺯ ﭘﻬﻠﻮﯼ ﭼﭗ ﺍﺕ
ﺑﻠﮑﻪ
ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ،
ﺭﺳﺎ
 ﻭ هم تراﺯ
ﺑﺎ ﺗﻮ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﺪﻡ !

ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ ﮐﻪ ﻣﻦ …
ﻣﺎﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻫﺮﻡ،
 ﻭ ﺗﻮ
ﻣﺜﻞ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ
ﺯﺍﺩﻩ من!!
سلام و رحمت الله

روایاتی در این ارتباط، در کتب اهل سنت و نیز برخی منابع روایی شیعه وجود دارد و شاید بتوان در نگاه اول، آیاتی از قرآن را نیز ناظر به آن دانست،
اما باید گفت که اثبات و یا نفی این موضوع را نمی توان صراحتاً از قرآن برداشت کرد و از جنبه روایی نیز، روایات دیگری وجود دارند که خلقت حوا از دنده های آدم را نمی پذیرند.
 با این وجود، حتی اگر چنین شیوه ای از آفرینش حوا را بپذیریم، هیچ مشکلی در رشد و تعالی انسانی و معنوی بانوان وجود نخواهد داشت.
درمورد خوردن سیب و گندم و...
قبلا جناب سالک عزیز مفصلا بحثش رو کردن و در پستها موجوده،
که فرمودن بنا به قولی اون قضایا جنبه سمبلیک داره حتی ممکنه اون اتفاقا اصلا رخ نداده باشن،
حتی طبق گفته ی های عامیانه مردم ، سیب رو حوا نخورد بلکه آدم خورد.

جواب جناب ابو عزرائیل

ر جواب جناب ابوعزرائیل

کتاب خاطرات مستر همفر جاسوس انگلیسی رو بخونید.

این شخص حدود 400 سال پیش وارد کشورهای اسلامی میشود تا اوضاع و نقاط ضعف و قوت مسلمین را از نزدیک شاهد باشد.

از ترکیه شروع میکند به سوریه و عراق و مصر و عربستان و ایران خودمان هم میرود.
 او همان شخص است که پس از آشنایی با شخصیت محمدبن عبدالوهاب ، مستقیما دستور میگیرد که روی افکار او کار کند،
که بعدها با سعودیها آشنا میشوند و پیوند میخورند و نتیجه اش میشود وهابیت و آل سعودی که برکاتش را میبینید!

این جاسوس آخر کار متنی تنظیم میکند و بالا میفرستد با عنوان نقاط قوت مسلمانان و راههای از بین بردن آنها
که یکی از مهمترین آنها را حجاب برمیشمرد و میگوید باید کاری کنیم زنان مسلمان از زیر چادر بیرون بیایند و جوانان را دنبال آنها بفرستیم و....

آنها پس از مبارزه های رودرروی مستقیم و غیر مستقیم به این نتیجه رسیده بودند که ما به مسلمین دین میدهیم اما آن دینی که ما بخواهیم، عالم میدهیم اما آن عالمی که ما بخواهیم و...
در مورد اهل سنت که موفق شدند
ولی در مورد شیعیان ابتدا شروع کردند تاسیس بهائیت و ترویج آن ، اما چون بهائیت با اولیات تشیع از جمله حرمت ازدواج با محارم مشکل داشت، تیرشان به سنگ خورد،
چه کار میبایست بکنند؟
آمدند چند طلبه که از دین فهم کاریکاتوری داشتند را تعلیم دادند، به آنها موقعیت و شبکه دادند برا تبلیغ آنچه که به برکت و بصیرت امام و رهبری اسلام آمریکایی و تشیع لندنی نامیده شد.
این تشیع حداقل سه هدف میبایست داشته باشد:
اولا مبارزه با حکومت مردمی و مروج شیعه در ایران.
ثانیا تحقق آرمان همیشگیان یعنی اسلام هراسی.
ثالثا قرار دادن تشیع در نقطه ی کاملا مقابل اهل سنت و خصوصا وهابیت و القای این امر که دشمن اصلی شیعه اهل سنت است.

بنده هنوز حرفی از سیدصادق شیرازی نزدم،
به عهده ی خودتان.
اما کارهایی که ایشان میکنند کاملا در راستای اهداف غرب و یهود است.

الحمدلله الذی هدانا لهذا و ماکنا لنهتدی لولا ان هدانا الله.
والسلام